کد خبر: ۴۳۴۷۵۰
تاریخ انتشار : ۰۲ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۶

پرویز کلانتری به روایت سه هنرمند سرشناس

مرگش باورکردنی نبود اما او هم رفت با تمام سرزندگی‌ها و سرورهایش. رفت تا شاید در جهانی دیگر آرمان‌هایش را دنبال کند.
آفتاب‌‌نیوز :
پرویز کلانتری (هنرمند، نویسنده و تصویرساز کتاب‌های درسی) ۳۱ اردیبهشت؛ پس از یک دوره طولانی رنج و بیماری از دنیا رفت. مردی که با ۸۳ سال سن، چنان سرزنده و شاداب بود، چنان از زندگی لذت می‌برد و چنان در تلاش بود تا همگان را در تحقق آرمان‌هایشان یاری رساند که گویی مرگ محقق نخواهد شد. مرگش باورکردنی نبود اما او هم رفت با تمام سرزندگی‌ها و سرورهایش. رفت تا شاید در جهانی دیگر آرمان‌هایش را دنبال کند. این گزارش نوشته‌هایی از دوستان پرویز کلانتری را شامل می‌شود که یادش را همچون زمانی که در این جهان بود؛ به خاطر سپرده‌اند.

خبر خیلی کوتاه و ساده بود. «پرویز کلانتری از میان ما رفت». پرویز کلانتری‌ای که خاطرات یک نسل را بر شانه خود حمل می‌کرد؛ نه! خاطرات یک نسل را ساخته بود؛ خاطرات یک نسل را، به «تنهایی» ساخته بود. او یکی از مهمترین هنرمندانی بود که سال 95 با همه جان‌سختی‌اش او را هم از دوست‌داران گرفت و برد.

هنوز پچ‌پچ کودکان آن سال‌ها در گوشمان، زنگ می‌زند. پچ‌پچ کودکانی که پس از مدرسه دست در دست هم گذاشته بودند و با هم داستان «زاغ و روباه» را می‌خواندند. با هم فریاد می‌زدند: « زاغــکی قالب پنـیری دید/ به دهان برگرفت و زود پرید/ بر درختی نشست در راهی/ که از آن می‌گذشت روباهی/ روبه پرفریب و حیلت ساز/ رفت پای درخت و کرد آواز» این شعر را کلانتری نگفته بود. اما بدون تصویری که او از زاغ و روباه کنار آن درخت بلند ساخته بود، این شعر معنای خودش را از دست می‌داد. همان زمان بود که «روباه» را شناختیم. روباهی که «پرفریب است و حیلت‌ساز»! روی دوپایش ایستاده بود و زاغ را نظاره، می‌کرد. داستان دیگر هم «روباه، خروس» را حیلتی ساخته بود. از پر و از رنگ‌هایش می‌گفت و از صدایش! خروس غفلت زده، خواست آواز سر دهد. چشم بست و ... «حسنک کجایی؟ ما گرسنه‌ایم...» و «کوکب خانم» که زن باسلیقه‌ای بود و ... و ... و ...

اینها داستان‌هایی است که تصاویر پرویز کلانتری به آنها جان داده بود. آنها را بر باور ما نشانده بود و یاد گرفته بودیم که نباید «غافل» باشیم. باورمان شده بود که لحظه‌ای «غفلت» یک عمر پشیمانی برایمان به همراه می‌آورد. داستان آن «دو لک‌لک» را یادتان هست. لک‌لک‌هایی که ماهی‌های برکه را به امید رسیدن به برکه‌ای بزرگتر با زندگی راحتر، بردند، در صحرایی خوردند و استخوان‌هایشان را هم بی‌هیچ ترسی جلوی چشم رها کرده بودند. لاک پشت را یادتان هست که چگونه از چوبی آویزان بود؟ در هوا معلق و تازه فهمیده بود که دوستانش چگونه گول لک‌لک را خورده‌اند. اینها داستان‌هایی است که به مدد پرویز کلانتری در باورمان نشست و از آن نسل، نسلی ساخت که حالا شده است آن نسل دهه‌ی 50، 60 و 70!

پرویز کلانتری از این رو حقی بزرگ بر گردن ما و اهالی نسل ما دارد. مردی که دوستانش از مهربانی‌اش گفته‌اند و از بی‌آلایشی و بی‌پیرایگی‌اش! حالا اما پرویز از میان ما رفته است. دیگر روباه، زاغ را به نظاره نمی‌نشیند. خروس هم آواز نمی‌خواند. دیگر فریاد «حسنک کجایی» را کسی سر نمی‌دهد و کوکب خانم هم سفره باسلیقه‌اش را پهن نمی‌کند. حالا پرویز رفته است و یاد و خاطراه‌ای ازخود برای ما به جا گذاشته است. شاید این رسم روزگار باشد که وقتی کسی رفت، تازه به یادش می‌افتیم، تازه می‌فهیم وقتی در آن سال‌ها در صف شیر پاستوریزه بودیم. آن کله گاو که بر شیشه‌های شیر نقش بسته بود و خودش خاطرات نسلی را رقم زده بود، خالقی داشته که نامش پرویز کلانتری است. حالا او از میان ما رفته است و شاید همین یاد کردن در زمانی که او نیست، به ما بیاموزد و بر باورمان بنشاند که «زندگان را دریابیم»... پرویز کلانتری ازجمله هنرمندانی بوده و هست که تاثیرش را بر نسل جوان دهه‌های پیش، انکارناپذیر دانسته‌اند. هنرمندی که باتوجه به نیازهای جامعه «اخلاق» را در آثارش مورد توجه قرار داده و بعید است اثری از او دیده باشید که نکته‌ای از اخلاق اجتماعی و عمومی را در خود جای نداده باشد.

قصه گفتن روی بوم

آیدین آغداشلو می‌نویسد:

پرویز کلانتری با رفتنش تاثیری عمیق بر ما گذاشت. تاثیری که نمی‌توان ناراحتی و غمگینی حاصل از  آن را، در کلام آورد و با کنار هم چیدن چند کلمه، عمق آن را نشان داد. از مرگش بسیار متأثر شدم. به نظر من او با رفتنش فقدانی را در جامعه هنرمندان ایرانی به وجود آورد که به آسانی این فقدان جبران نخواهد شد. او نقاش بود اما در آثارش قصه می‌گفت. قصه‌هایی که عناصری ساده را در خود داشت. در آثارش قصه‌هایی را طرح می‌کرد که پارامترهایی از زندگی عادی را در آن نمایان بود. او زندگی را به تصویر می‌کشید. زندگی آدم‌های ساده، پاک و بی‌آلایش. زندگی روستایی. زندگی که در آن آدم‌هایش مهربان بودند. این پارامترها که در آثارش به خوبی دیده می‌شود در جایی ریشه داشت که از اعماق قلبش می‌آمد. قلبی مهربان داشت و خودش هم انسانی اخلاقی بود. کلانتری در آثارش از پارامترهایی اینچنین استفاده می‌کرد البته به مدد خصلت‌های اخلاقی خودش به‌طور معمول آثاری ارائه می‌داد که از نظر من غیرقابل تقلید بود. این غیرقابل تقلید بودن از شخصیت خود او برمی‌آید. شخصیتی که هنگام تولید یک اثر حاضر و ناظر بود. 

کلانتری میراث گرانبها و به قول امروزی‌ها پر و پیمانی از خود به جا گذاشته است. آثاری که هرکدام در گوشه‌ای از ذهن نسل دیروز و امروز جای گرفته و حتی اگر مردم نام خالق اثر را ندانند، نمی‌توان تاثیری که از آن گرفته‌اند را از یاد برد. یک نمونه از این آثار تصویری است که در داستان کلاغ و روباه در کتب درسی جا گرفته بود و برای دانش‌آموزان آن نسل خاطره‌ای خوش بر جا گذاشت. خاطره‌ای خوش همراه با درس‌های اخلاقی که از آن گرفتند. همین پیشینه است که رفتن او را غمبار می‌کند و به رغم عمر پربار و برکتش، باز هم از نبود او متاثر می‌شویم. فقدان او، برای ما افسوس به همراه دارد. افسوس به این دلیل که چرا او با ما نماند تا به سیاهه آثار خوبش، تعدادی دیگر افزوده شود. هرچند بازهم تکرار می‌کنم مادامی که پرویز زنده بود، کارنامه‌ای پربار و البته پر اثر از خود بر جای گذاشت و توانست به‌خوبی تعداد قابل توجهی اثر تولید کند که مختص خودش بود. آثاری که به خوبی در یادها مانده است. این موضوعات از پرویز هنرمندی غیرقابل تقلید ساخت، یک دلیل‌اش همین کارکرد است. آثاری که از او به جا مانده، در لحظاتی که پیچیدگی‌های زندگی روزمره، به فرد فشار می‌آورد، واقعا تأثیرگذار است. در آثار او نوعی  پاکی و بی‌آلایشی وجود دارد که حال آدم را خوب می‌کند. اینها اگر در اثری هنری دیده شود، مطمئن باشید از شخصیت هنرمند، و از اعماق قلبش بییرون می‌آید و مثلا در مدیوم نقاشی بر بوم می‌نشیند. به آثار او که نگاه کنید، در میان سادگی‌هایش، پیروزی پاکی و صداقت را کاملا احساس می‌کنید. این ویژگی‌هاست که هم امروز فقدان کلانتری را نمایان کرده و هم با گذشت زمان، فقدان‌اش را بیش از امروز  نشان خواهد داد.

لب‌های تشنه خاک

بهرام دبیری می‌نویسد:

کلانتری آدم دوست داشتنی بود، او فردی مهربان و دوست داشتنی بود، انسانی صاف و ساده که اهل گفتگو و رفاقت است. او فردی خوش مشرب بود که معاشرت کردن با او لذت‌بخش بود و همیشه حرف‌های جالبی برای شنیدن داشت. همواره روحیه کودکانه که نشانه سلامت است و اغلب هنرمندان آن را دارند در او می‌توان یافت. از نگاه من درخشان‌ترین دوره کاری پرویز کلانتری همان آثار کتاب‌های درسی و تصویرگری‌هایی می‌دانم که در آن کتاب‌ها چاپ شدند. به این دلیل که خود من در مدرسه و دورانی درس خواندم که آن کتاب‌ها منابع درسی من هم بوده‌اند. آنچه که در آن  آثار مهم است این است که او به نوعی آغازگر این راه بوده و کتاب‌های درسی ابتدایی و دبیرستان را او تصویرگری کرد و شاید اولین کسی باشد که با این سبک و در این وسعت کار تصویرگری در ایران انجام داده است. دومین مسئله این است که در آن صفحات کتاب‌ها نوعی سلامت نفس و مهربانی هست که خلوت و فضاهایی دوست داشتنی‌ای به وجود می‌آورد، چهره‌ها و مکان‌های زندگی ساده‌اند و کودکان و روستاها و چهارپایان اش با صمیمت و سادگی تصویر شده‌اند. درعین حال فضاها کاملاً ایرانی‌اند، نکته‌ای که در آن کارها می‌توان به وضوح دید. در نتیجه وقتی همه آنها را در کتاب‌های درسی کودکان 6، 7 ساله می‌بینیم که قرار است برای اولین بار با این تصاویر خواندن و نوشتن را یاد بگیرند و از هم‌نشینی متون با این تصاویر آموزش خود را آغاز کنند به اوج موفقیت یک تصویر ساز می‌رسیم که با کنار هم  قرار دادن همه عوامل می‌تواند طرحی نو را در اندازد. آن سلامت نفسی که در آن تصاویر هست با ترکیب بندی‌های خلوت نشان داده می‌شود، دوستی و مهربانی و سادگی و شیرینی در آن آثار موج می‌زند. کلیه این عوامل در کنار هم برای آن کتاب‌ها  بهترین آثار را ساخته است. به باور من آن آثار بهترین دوره کارهای پرویز کلانتری است. بعد از آن دوران به دوره‌ای در آثارش برمی‌خوریم که کاه‌گل وارد آثار او می‌شود، من گاهی فکر می‌کردم پرویز کلانتری اهل طالقان است و شاید کاه‌گل به نوعی نشانه‌ای باشد از دیوارهای روستایی که در کودکی در آن زندگی کرده است. در آثار ایرج کلانتری که دوست من است و معمار خوبی هم هست در طراحی بناها و استفاده از مصالح و خاک و آجر چنین سلیقه‌ای را می‌بینم، طراحی‌هایی ساده و نرم و خلوت که چنین غرابتی با فضای سنتی دارند. اما  فکر می‌کنم آنچه که منجر شد پرویز و دیگرانی به دنبال این ایده بروند -که ایده خوبی هم بود- به نظرم با آثار مارکو گریگوریان آغاز می‌شود آن هم در اویل دهه پنجاه و سال‌های پنجاه و پنجاه و یک. لب‌های تشنه خاک ایران را گریگوریان در آغاز به نمایش درآورد. به خاطر دارم در نمایشگاهی که من و الخاص هم در آن شرکت داشتیم و نامش کنج و گستره که در آن تعدادی از هنرمندان مثل مارکو، تناولی و عربشاهی و تعدادی دیگر نیز در آن بودند، در آن نمایشگاه سطح نسبتاً بزرگی در محوطه ساختمان‌های اول بولورا کشاورز را بازسازی کرده بود که اولین بار عطش خاک ایران با ترک‌هایی که از تشنگی خورده بود را برای اولین بار در کارهای مارکو دیدیم. این اثر بسیار ساده و صمیمانه اجرا شده بود و تأثیرگذار بود چیزی که برای همه ما یاد آوری می‌کرد که احترام به آب در سرزمین ما از یاد رفته، مسئله‌ای که در این سال‌ها نیز بیش از گذشته به آن بی‌احترامی و تجاوز شده است و کار به ویرانی و آسیب‌های جبران ناپذیری رسیده است. بعد از مارکو بود که چند نفر دیگر ازجمله پرویز کلانتری توجهشان به این ماده زندگی جلب شد و در کارهایشان به کار بردند. اولین دوره کارهای پرویز که با این ماده کار کرد تصاویر ساده شده و بسیار مینیمال بود که از بناهای کویری کشیده بود به همراه گنبدها و طاقی‌ها یی که بسیار ساده بودند که به نظرم تعدادی از آنها بسیار هم درخشان بودند، اما ادامه آن جریان و آثار با آن فرم پرویز را به سمت کارهایی برد که به نظرم دیگر کارهای موفق و جذاب و نویی نیستند تا جایی که تا حد صنایع دستی پایین آمدند و از هویت هنری  آثارش فروکاسته شد و کار به  چسباندن کاشی‌ها و خرمهره رسید و بیشتر شبیه  کار دستی شدند. به نظر می‌آید این کارها بسیار پرطرف‌دار بود و فروش خوبی هم  داشت اما آثار درخشانی نبودند، تا آنجا که من می‌دانم پرویز در این سال‌های آخر خودش بیش از هر کس دیگری از آن کارها ناراضی بود و متأسف بود که به خاطر بازار به آن سمت کشیده شده است. این دوره دوم کارهای پرویز بود و در واقع دوره نهایی کارهایش بود. من طراحی‌هایی در خلوت و منزل دوستان نزدیک از پرویز دیدم که طرح‌های بسیار دلکش و زیبایی هستند که از جنس همان طراحی‌های کتاب‌های کودکان اما با ساختار و مضامین اروتیک که چند نمونه از این آثار را در خانهٔ دوستی دیدم به نظرم آمد بسیار کارهای دوست داشتنی و خوبی هستند اما لابد به همان دلیل موضوعیت‌شان امکان نمایش عمومی نداشته‌اند و من هم خبر ندارم که تعداد به همان اندازه است که من دیدم یا نمونه‌های بیشتری نیز از آن آثار وجود دارد.

حبیب آیت‌اللهی می‌نویسد:

پرویز کلانتری شخصیتی نیست که بتوان با ذکر چند کلمه، سر و ته کار را درباره او هم آورد. وقتی درباره او صحبت کنیم باید افرادی درباره‌اش لب به سخن بگشایند و اظهارنظر کنند که به موضوع کاری او اشراف داشته باشند و با خود او هم، گام به گام پیش آمده باشند. همین چندی پیش پس از درگذشتش، بزرگداشتی برای او برگزار شد. من در این جلسه، صحبت‌هایی درباره او شنیدم که تعجب کردم. مثلا استاد ناشناخته دانشگاه حرف‌هایی درباره او می‌زد که معلوم بود از اساس شناختی درباره او ندارند. در آن جلسه به نظر می‌رسید افرادی درباره کلانتری حرف می‌زدند که دغدغه او را نداشتند و بیشتر درصدد این بودند که خودی نشان دهند و از نمد درگذشت کلانتری، کلاهی برای خودشان دست و پا کنند. به همین دلیل معتقدم درباره کلانتری افرادی مانند استاد محجوبی باید صحبت کند، یا فردی مانند آقای شباهنگی که او را از نزدیک می‌شناختند باید درباره او صحبت کند. یا من. منی که از سال اول دانشکده با او بودم و شیوه کارش را به خوبی می‌شناسم. فردی مثل من با جزئیات اخلاقی کلانتری آشنا است. از فراز و فرودهای کاری و حتی زندگی‌اش خبر دارد. من حتی وقتی زندگینامه خودم را نوشتم (که احتمالا به همین زودی منتشر خواهد شد)، بخشی از خاطراتی را در آن گنجانده‌ام که مربوط به مرحوم کلانتری است. به هر روی می‌خواهم با تاکید بگویم که اگر قرار است درباره یکی از مفاخر هنری کشور صحبت شود، نباید افرادی که فقط او را از دور می‌شناسند درباره‌اش حرف بزنند بلکه باید سراغ آدم‍‌هایی برویم که با او بوده‌اند و زندگی کرده‌اند و از لحظات او خبر دارند. پس از این مقدمه می‌خواهم عرض کنم که برخلاف اینکه بسیاری حرف‌های دیگری درباره سبک کاری او می‌زنند باید دانست که او فقط نقاش ایرانی نبود. کلانتری 20 تابلو دارد که به سبک کوبیسم کار کرده است. برای آنها هم نمایشگاه برگزار کرد و همه تابلوهایش به فروش رفت. از پولی که از فروش این تابلوها به دست آورد به اروپا رفت. او قبل از اینکه به اروپا برود، از شیوه نقاشی غیرایرانی بهره می‌برد که بیشتر تقلید بود. او برای این به اورپا رفت تا با هنر روز دنیا آشنا شود. او خواست  با سفر به اروپا فرصتی به دست آورد و درباره هنر تحقیق کند و پس از برگشت به ایران آنچه در آنجا آموخته بود را با آنچه قبل از آن انجام می‌داد، مقایسه کرد تا بفهمد از این پس باید چه شیوه‌ای را پیش بگیرد. او در طی سال‌های کار هنری کاری را بی‌دلیل انجام نمی‌داد. به نظر من اگر او به اروپا نرفته بود و برنمی‌گشت، هرگز اتفاقی که در سبک و سیاق نقاشی‌اش رخ داد، را نمی‌دیدیم و مطمئنا دیگر به روستاها نمی‌رفت تا خانه‌های ساده و کاهگلی روستایی را نقاشی کند و از این طریق به شیوه‌ای جدید دست یابد. یا اگر به آن سفر نمی‌رفت تجربه‌ای به دست نمی‌آورد که براساس آن، طبیعت فراموش شده ایران را دوباره در کارهایش به ما بشناساند. کلانتری قبل از سفر پژوهشی به غرب و کلانتری بعد از این سفر دو آدم کاملا متفاوت بودند. پرویز کلانتری تا زمانی که به فرانسه نرفته بود به نظر من هنرمند خوبی نبود. او هر چند طراحی خوب بود اما اساسا در آن زمان نقاشی ایرانی نبود بلکه کارهایی انجام داده بود که بیشتر تقلید بودند اما زمانی که به فرانسه رفت و برگشت، تبدیل به یک نقاش خوب ایرانی شد. او کارهایی انجام داد که در ذهن و خاطر مردم مانده و حتی در زندگی روزمره‌شان رسوخ کرده است حتی اگر مردم ندانند هنرمندی که مثلا فلان طرح را کشیده و آنها هر روز با آن سر وکار  دارند، کیست. به عنوان نمونه اگر بخواهم یکی از کارهای او را مثال بزنم که چنین خصوصیتی داشته باشد می‌توانم به مدد خاطره بسیاری از ایرانی‌ها آن را یادآوری کنم. شاید یادتان باشد که سال‌ها پیش زمانی که شیر پاستوریزه در مغازه‌ها در شیشه‌های خاص ارائه می‌شد، بر روی این شیشه‌های شیر، طرح کله گاوی دیده می‌شد که  نیم قرن مردم با آن آشنا بودند. کله گار بر روی شیشه‌های شیر پاستوریزه که اساس شیر پاستوریزه با این نماد شناخته می‌شد. این کار که در ذهن بسیاری از ایرانی‌ها وجود دارد، یکی از آثار پرویز کلانتری است.

منبع: ایلنا
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین