کد خبر: ۴۷۳۹۳۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۰:۱۸

شاید روزی گذر شما هم به این جاده بیفتد

مردم ازنا اسم این جاده را گذاشته‌اند «جاده مرگ»؛ جاده‌ای که هر سال جان ده‌ها تن از همشهریانش را می‌گیرد. مثل ۱۰ روز پیش که جان ۶ جوان ۱۸ – ۱۷ را گرفت.
آفتاب‌‌نیوز :
 ایران در ادامه نوشت: به گفته محمد محمدی‌نژاد، فرماندار ازنا، متوسط رفت و آمد ماشین‌های سنگین در مسیر مرگبار ازنا – اراک ۲۰ درصد بیشتر از جاده‌های دیگر است و همین حجم بالای ترافیک یکی از عوامل بروز تصادفات جرحی در این محور است. او می‌گوید: «سال ۹۱ کلنگ زدند و رفتند، حتی طرح، یک متر هم جلو نرفت. همه چیز روی کاغذ بود؛ همین.»

 اما مشکل فقط تردد ماشین‌های سنگین نیست بلکه ۲ بانده بودن جاده، نبود روشنایی، نداشتن شانه خاکی، نبود علایم راهنمایی و رانندگی و کافی نبودن گشت‌های پلیس از دیگر عواملی است که نمی‌گذارد رد خون در این جاده خشک شود. از سال ۱۳۸۲ که این جاده برای دسترسی محلی و نزدیک‌تر شدن مسیر رفت و آمد اهالی ازنا و الیگودرز و دورود به اراک ساخته شده تاکنون جان صدها تن از مردم ازنا و مؤمن‌آباد استان لرستان را گرفته و صدای اعتراض مردم هم به گوش مسئولان نرسیده‌.

جاده‌ای که جان می‌گیرد
وقتی قرار شد برای تهیه گزارش از جاده مرگ به ازنا برویم، توصیه شدیم که هنگام رانندگی در این جاده، حواسمان ششدانگ به ماشین‌های رو به رو باشد؛ مخصوصاً ماشین‌هایی که سبقت می‌گیرند و تریلرهایی که توی سرازیری جاده می‌افتند. اما شنیدن کی بود مانند دیدن. باید در این جاده برانی تا مشکلات و خطرات یک به یک خودشان را نشان‌ دهند.

از اراک تا ازنا نزدیک به ۸۰ کیلومتر راه است؛ جاده‌ای پر فراز و نشیب با چشم‌انداز دشت و کوهستان که در گرمای طاقت‌فرسای تابستان نمی‌گذارد راننده و مسافر خسته شوند. وقتی سینه‌کش جاده را بالا می‌روی انگار همه دشت زیر پایت می‌آید. از این بالا ماشین‌ها مثل نقطه‌های نزدیک بهم می‌شوند که با سرعت به سمتت می‌آیند.

جاده آرام پیچ می‌خورد و می‌رود به‌سوی ازنا. جاده‌ای که اگر حواسمان به روبه‌رو نباشد برای ماهم می‌شود جاده مرگ. قرارمان با «عین‌الله لک»، فعال اجتماعی اهل ازنا مقابل پارک جنگلی اشترانکوه است و امیدواریم که تا آنجا سالم برسیم.
سر ظهر به قرار می‌رسیم. از لک که مهندس برق است و کارش را به خاطر ما تعطیل کرده تا صدای مردم این شهر را به مسئولان برساند درباره اینکه چرا اهالی اینجا به این جاده می‌گویند جاده مرگ می‌پرسیم. می‌گوید: «این جاده آنقدر جان مردم ازنا و مؤمن‌آباد را گرفته که اسمش را گذاشته‌اند جاده مرگ. دست‌کم هفته‌ای یک تصادف جرحی در این جاده داریم. همین 12 - ۱۰ روز پیش کامیون ایسوزو به ماشین ال نودی که ۶ جوان ۱۸-۱۷ ساله داخلش بود کوبید و همه‌شان را از بین برد. از چند سال پیش مدام اعتراض کرده‌ایم که جاده را عریض‌تر کنند و شانه خاکی بسازند. پیمانکار هم استخدام کردند ولی به خاطر نبود اعتبار، پیمانکار هم جسته گریخته کار می‌کند. خودتان توی راه دیدید که پس از این همه سال، عملیات تعریض جاده ۱۰درصد هم پیشرفت نداشته.»

همراه با او به دفتر فرماندار می‌رویم. از شانس ما جناب فرماندار تازه از بازدید طرح عمرانی یکی از روستاها برگشته و هنوز روی صندلی‌اش ننشسته که او را به حرف می‌گیریم و اینکه چرا در طول این همه سال و این تعداد تصادف و مرگ و میر جاده تعریض نشده‌ است؟ محمد محمدی‌نژاد فرماندار ازنا می‌گوید: «برای تشریح این موضوع باید برگردیم به سال ۸۲ که قرار شد جاده‌ای ساخته شود تا ازنا را از بن‌بست دربیاورد و راه اهالی منطقه برای رفت و آمد به اراک و تهران نزدیک‌تر شود. خب این جاده ساخته شد و عملاً جاده‌ای بومی و محلی بود ولی کم‌کم تبدیل شد به مسیری که ماشین‌های سنگین از آن استفاده کردند. این جاده به خاطر اینکه راه را یک ساعت نزدیک می‌کرد و نسبت به جاده‌های دیگر برای ماشین‌های سنگین هموارتر بود، مورد استقبال این رانندگان قرار گرفت و بار ترافیکی آن را بشدت افزایش داد.

ضعیف بودن نظارت‌ها، نبود دوربین‌های ثبت تخلفات، خواه ناخواه تخلفات را افزایش داد و منجر به تصادفات بیش از حد نرمال شد. سال ۹۰ با توجه به افزایش تصادفات و تأکید بر اصلاح نقاط حادثه‌خیز و تعریض جاده قرار شد بودجه‌ای برای این کار در اختیارمان قرار بگیرد ولی عملاً این اتفاق آن زمان نیفتاد و در دولت جدید کار آغاز شد.

سال ۹۳ با شرکت جهاد نصر قراردادی امضا شد و این شرکت فعالیت خود را آغاز کرد ولی عملاً موفق شد ۵ - ۴ کیلومتر از این راه را زیرسازی و تعریض کند؛ جاده ۸۰ کیلومتری که تعریض ۴۰کیلومتر آن به عهده‌ ماست و ۴۰کیلومتر دیگر به عهده استان مرکزی.»

 از سال ۹۳ تاکنون یعنی ۳ سال، زمان زیادی است برای تعریض جاده‌ای که همین‌طور جان می‌گیرد. اعتراض مردم به این وضعیت هم به خاطر همین مسأله است که چرا مسئولان استان و حتی مسئولان کشور نمی‌توانند گره از این مشکل بگشایند؟

فرماندار ازنا در این باره می‌گوید: «روند تعریض جاده به هیچ وجه قابل قبول نیست و خودمان هم قبول داریم که وضعیت دلخواه و مطلوب نیست اما آن چیزی که دست ما را بسته نگه داشته‌ بودجه‌ای است که به این طرح تخصیص داده‌ بودند و هنوز وارد حساب نشده‌. بارها در جلسات از مسئولان خواسته‌ایم برای پیشگیری از کشته‌ شدن رانندگان در این جاده و حفظ جان اهالی منطقه، ردیف اعتباری ملی برای آن تدارک ببینند تا مشکل حل شود. اگر بودجه برسد کمتر از یک‌سال جاده تعریض و استاندارد می‌شود.

باید به این نکته هم اشاره کنم که متوسط استفاده ماشین‌های سنگین از این جاده نسبت به جاده‌های دیگر۲۰درصد بیشتر است و حجم این ترافیک با چنین جاده‌ای که اساساً برای محلی‌ها ساخته شده‌، همخوانی ندارد. اگر برای تعریض و برطرف کردن نواقصی همچون نبود روشنایی، نقاط هندسی حادثه‌خیز جاده‌های فرعی، ردیف بودجه‌ای تعریف شود ۹۰ درصد از این مشکلات از بین خواهد رفت.»

به گفته فرماندار ازنا برای تعریض جاده و ساخت زیرگذر و روگذر و برطرف کردن اشکلات هندسی جاده نیاز به ۳۰میلیارد تومان بودجه است که تاکنون محقق نشده است.

جاده‌ای بی‌چراغ و دوربین و نظارت
می‌گویند بیشتر تصادفات و تلفات در این جاده از چند کیلومتر مانده به ازنا تا بخش مؤمن‌آباد است، یعنی ۱۶ کیلومتر. دلیلش هم این است که ۳۰ روستای ازنا برای رفت و آمد از تنها جاده فرعی‌شان وارد این جاده می‌شوند و زیرگذر و روگذری هم وجود ندارد که از تصادفات پیشگیری کند.

عکس ۶ جوانی که چند روز پیش قربانی تصادف مرگبار جاده ازنا به شازند شده‌اند، همه جای مؤمن‌آباد دیده می‌شود. ۶ جوانی که هنوز هم کسی در این شهر کوچک باورش نمی‌شود آنها دیگر میان‌شان نیستند. بنر بزرگی وسط بلوار ورودی مؤمن آباد زده‌اند که هر راننده و عابری را به خود می‌خواند. هیچ عابر و راننده‌ای نیست که از آنجا بگذرد و آهی نکشد و سری به نشانه تأسف تکان ندهد.

همراه با «محمد رشیدی»، بخشدار مؤمن‌آباد به مقابل خانه‌ای می‌رویم که دیوارهایش پوشیده است از بنرهای سیاه عرض تسلیت و عکس جوانی که انگار از توی قاب پارچه‌ای به ما نگاه می‌کند.
قدرت‌الله احمدی پدر «ابراهیم» راننده ماشین ال ۹۰ است که در تصادف با ایسوزو همراه با ۵ سرنشین دیگر از دنیا رفتند. پدر ناراحت و از طرفی عصبانی است؛ این را می‌شود از تند تند صحبت کردن و گلایه‌هایش فهمید: «پسرم دانشجوی سال اول مهندسی عمران بود و اراک درس می‌خواند. شبی که این اتفاق افتاد سر زمین کار می‌کردم. گویا پسرم در حال پارک ماشین بوده که دوستانش از او می‌خواهند یکی از بچه‌ها را بیرون مؤمن‌آباد به خانه‌اش برساند. آنها هم با او می‌روند و در جاده ماشین باری ایسوزو زیرشان می‌گیرد. آنقدر سرعت ایسوزو زیاد بوده که ماشین پسرم را مچاله کرده بود.

پسرم و دوستانش مثل دسته گل پرپر شدند، اتفاقی که نه اولی بود و نه آخری. چرا؟ چون کسی توجهی به خواسته‌های اهالی نمی‌کند. زحمت به خودشان نمی‌دهند بعد از این همه سال جاده را کمی پهن‌ کنند. جاده محلی تبدیل شده به جاده ترانزیتی. بروید ببینید شب‌ها توی این جاده چه خبر است. اگر بومی نباشید حتماً تصادف می‌کنید.»
ولی محمدی پدر محمد جوان ۱۸ساله‌ای است که او هم یکی از قربانیان همین تصادف بوده. او در مصاحبه تلفنی به ما می‌گوید: «چند سالی می‌شود اراک زندگی می‌کنیم ولی پسرم تابستان‌ها را به مؤمن‌آباد پیش پدرم می‌رفت. وقتی به من گفتند که پسرم تصادف کرده، خودم را به بیمارستان رساندم و متأسفانه از دنیا رفته بود.»

پدر محمد پشت تلفن گریه می‌کند، هنوز ۱۰ روز از مرگ ناگهانی پسرش نمی‌گذرد. محمد امسال درسش را در رشته عمران تمام کرده بود و قرار بود مهرماه به دانشگاه برود اما...

وقتی کمی آرامتر می‌شود، ادامه حرفش را می‌گیرد: «این جاده خیلی از خانواده‌ها را عزادار و داغدار کرده، همیشه نگران چنین روزی بودم. بالاخره هم اتفاق افتاد. پیش از این تصادف چقدر اعتراض کردیم که جاده شانه خاکی ندارد، جاده چراغ ندارد، گشت پلیس و دوربین ندارد؟ کو گوش شنوا؟ کسی برایمان کاری انجام نداد.»

شرایط روحی خانواده‌های دیگر برای گفت‌و‌گو مساعد نیست ولی خواسته‌شان این است که آدم‌های بی‌گناه دیگری در این جاده از دست نروند. آنقدر که جاده و خطرات این جاده مردم را نگران کرده، خشکسالی و سوختن باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی نتوانسته آنها را تهدید کند!

زخم‌های به‌جا مانده از تصادف
مادر افسرده است. قرص آرام‌بخش می‌خورد. هر ۱۰ روز یکبار کارش به بیمارستان می‌کشد. با صدای هر زنگ دم در می‌رود. او هنوز منتظر است که پسر و عروس و نوه‌اش از راه برسند. منتظر است نوه‌اش در را باز کند و خودش را بیندازد بغل مادربزرگ و شیرین زبانی کند. انتظاری که هیچ پایانی ندارد.

عین‌الله لک ما را به خانه‌ای آورده که ۶ سال پیش در تصادف غم‌انگیزی ۵ عضو خانواده جان خود را از دست داده‌اند. خانه‌ای که اهالی‌اش غمگین‌اند.

در خانه ۲ طبقه باز می‌شود... خنجری، پدر خانواده که لباس سیاه به تن دارد تعارف‌مان می‌کند به طبقه دوم. چهچهه قناری‌ها توی ساختمان پیچیده. قفس‌هایی که از میخ دیوار آویزان شده‌اند و قناری‌هایی که انگار با عوض شدن حال و هوای خانه و حضور غریبه‌ها آواز می‌خوانند. روی دیوار پذیرایی عکس شهیدی از درون قاب به ما لبخند می‌زند. زیر عکس نوشته شهید قاسم خنجری.

همان اول بسم‌الله از پدر خانواده درباره تصادف می‌پرسیم. چهارزانو نشسته و چهره آرامی دارد. با خونسردی حرف می‌زند: «پسرم به مادرش زنگ زد و گفت که شب حرکت می‌کنند. مرتضی توی یک شرکت مهندسی در تهران کار می‌کرد. خدا به او پسربچه‌ای داده ‌بود که نخستین نوه‌مان بود. ساعت ۳ - ۲ شب منتظرشان بودیم ولی تلفن همراه پسرم و عروسم و دختر برادرم و همین طور پدر عروسم که همراهشان بود آنتن نمی‌داد. خیلی نگران بودیم تا اینکه ساعت ۴صبح زنگ زدند و گفتند که مرتضی بعد از شازند تصادف کرده و همگی‌شان فوت کرده‌اند. شاهدان تصادف به پلیس گفته ‌‌بودند که کامیون وارد لاین مخالف شده و ماشین پسرم را زیر گرفته و آنقدر سرعتش زیاد بوده که بعد از تصادف ماشین آتش گرفته و متأسفانه همه‌شان سوخته‌اند.»

پدر از مرتضی و نوه‌اش می‌گوید و اشک است که از چشمان مادر جاری می‌شود. آنقدر بی‌صدا گریه می‌کند که می‌شود فهمید از غم نبود بچه‌هایش چطور مثل شمع آب می‌شود. مادر می‌رود و عکس پسر و عروس و نوه‌اش را که روی میز کوچکی کنار هم چیده می‌آورد. قاب عکس پسر را مقابلش می‌گذارد و قاب عکس نوه‌اش را در آغوش می‌گیرد.

با همان بغض و گریه‌ای که سعی دارد از ما پنهانش کند می‌گوید: «پسرم طاقت دوری نداشت هر ۳-۲ هفته پیش‌مان می‌آمد. شبی که می‌خواست راه بیفتد، زنگ زد و گفت مادر می‌دانی من طاقت دوری شما را ندارم. وقتی راه افتادند توی دلم بلبشویی بود. هر نیم ساعت، یکساعت یکبار زنگ می‌زدم تا اینکه دیگر تلفن‌شان نگرفت که نگرفت و بعدش...»

گریه امانش نمی‌دهد. شوهرش می‌رود آشپزخانه و برایش قرص آرام‌بخش و یک لیوان آب می‌آورد. مراعات می‌کنیم و سؤالی نمی‌پرسیم ولی انگار مادر می‌خواهد بقچه دلش را باز کند: «۶ سال تمام است شب و روز کارم گریه است. چشم به در و گوشم به زنگ است که سر برسند. باور نمی‌کنم بچه و عروس و نوه‌ام مرده باشند. می‌دانم بالاخره یک روز می‌آیند. حتی یک لحظه هم خانه را ترک نمی‌کنم مبادا اینکه مرتضی بیاید و پشت در بماند...»

و دوباره گریه. پدر مرتضی که غم از دست دادن ۵ عضو از خانواده‌اش او را پیر و فرتوت کرده نگران حال همسر است. می‌گوید: «همسرم افسرده است. قرص و دارو می‌خورد. باید تحت نظر روانپزشک باشد. هنوز نتوانسته با نبود مرتضی و خانواده‌اش کنار بیاید.»

جاده مرگ همچنان قربانی می‌گیرد، هر بار از یک خانواده. از خانواده خنجری، جوکار، احمدی، مهدوی، براتی، حیدری و... برایش هم فرقی نمی‌کند پیر باشد یا جوان، دانشجو باشد یا سرباز. گزارش‌مان از این جاده و آدم‌هایش تمام می‌شود و هنوز یکساعت از بازگشت‌مان نمی‌گذرد که خبر تصادف دیگری می‌دهند. معلوم نیست این بار چه کسی قربانی شده‌ است!

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۷:۱۲ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۸
0
0
خیلی غم انگیز است - حداقل عبور کامیون ها را ممنوع کنند - یا ساعات خاصی برای کامیونها در نظر بگیرند تا جاده اصلاح شود.
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین