کد خبر: ۵۱۸۵۱۰
تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۵

ناگفته های دختر کرمانی از ارتباط معنادار با 2 مرد!

مواد مخدر عقل و اراده را از من سلب کرده بود و من هیچ گونه اختیاری از خودم نداشتم به طوری که خیلی راحت دختر 6 ساله ام را به دست پدرش سپردم و خودم به دنبال هوسرانی و خلافکاری هایم رفتم تا این که ...
آفتاب‌‌نیوز : زن 27 ساله که هنگام فروش هروئین به معتادان خیابانی در چنگ پلیس عنبرآباد گرفتار شده بود در حالی که بیان می کرد دلم برای دختر خردسالم تنگ شده است، به روایت قصه تلخ اعتیاد و تباهی پرداخت و به افسر پرونده اش گفت: کودکی بیش نبودم که با مرگ زودهنگام پدرم همه آرزوهای قشنگ و افکار رنگارنگ دنیای کودکانه ام بر باد رفت من که علاقه زیادی به او داشتم به افسردگی مبتلا شدم و دیگر به مدرسه هم نرفتم مادرم که سرپرستی ام را نیز به عهده داشت مجبور شد هزینه های زندگی را با کارگری در خانه های مردم تامین کند.

وقتی بزرگ تر شدم و به دستان خشکیده مادرم می نگریستم اندکی از سختی های روزگار را با همه وجودم حس می کردم و همواره به دنبال کورسویی بودم تا از این وضعیت نجات یابم. آن روزها در یکی از شهرهای جنوبی کرمان زندگی می کردیم که «حسن» به خواستگاری ام آمد و من با اصرار مادرم با او ازدواج کردم. او کارگر ساده ای بود که در زمین های کشاورزی به صورت روزمزدی کار می کرد به همین خاطر من هم در کنار او و برای بهتر شدن وضعیت زندگی مان مشغول کار شدم تا این که دختر زیبایم به دنیا آمد.

اما هنوز بیشتر از یک سال از ماجرای ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم همسرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و به صورت پنهانی مواد مصرف می کند. آن روز کاخ آرزوهایم فرو ریخت و توفان سهمگین این بلای خانمان سوز آینده من و دخترم را در هم کوبید. با این وجود بارها تلاش کردم تا همسرم اعتیادش را ترک کند. اما او مدام امروز و فردا می کرد تا این که با ترفندی گمراه کننده و به بهانه آرام شدن درد دندانم مرا نیز گرفتار مواد مخدر کرد.

نمی دانم چگونه به مصرف مواد آلوده شدم به طوری که گاهی در حالت خماری کودک خردسالم را نیز به باد کتک می گرفتم. حدود 5 سال از زندگی مشترکمان می گذشت و ما همواره به خاطر مصرف مواد با یکدیگر درگیر بودیم به طوری که کم کم احساس و علاقه به شوهرم را از دست دادم. این در حالی بود که خانواده ام نیز از من روی گردان شده بودند در این شرایط که دچار مشکلات روحی بودم به دنبال تکیه گاهی می گشتم تا با او درد دل کنم تا این که در یک مهمانی با «رمضان» آشنا شدم و سیر تا پیاز زندگی شخصی ام را برایش بازگو کردم. او که به دنبال طعمه ای برای خلافکاری هایش بود با جملاتی زیرکانه و معنادار همسرم را تحقیر و نظر مرا به خودش جلب کرد. از آن روز به بعد ارتباطم با رمضان بیشتر شد. به طوری که به همه خواسته هایش تن می دادم در واقع از چاله به چاه افتاده بودم و خودم خبر نداشتم.

رمضان مرا به مصرف هروئین گرفتار کرد تا جایی که مجبور شدم برای تامین هزینه های مصرف مواد، دخترم را به پدرش بسپارم و برای رمضان مواد توزیع کنم. روزگار سختی داشتم تا این که هنگام فروش مواد به چند معتاد خیابانی توسط پلیس عنبرآباد دستگیر شدم. این جا بود که فهمیدم همسرم نیز برای تامین هزینه های مواد مخدرش، دخترم را وادار به گدایی کرده است و ..

رکنا

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین