کد خبر: ۱۳۷۹۳۱
تعداد نظرات: ۱۰ نظر
تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۰ - ۲۰:۴۷

آقای قاضی! مرا از دست زنم نجات بدهید، او خیلی کم حرف می‌زند!

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: «خسته شده ام، من و همسرم دو نقطه مقابل هم هستیم. اصلاً هیچ‌جور به هم نمی‌آییم. من آدم شوخ و شادی هستیم و اهل تفریح و گردش، برعکس همسرم، زنی است آرام، ساکت و افسرده که خیلی وقت‌ها به زور می‌توانم یک کلمه حرف از دهان او بیرون بکشم.» 

اشکان اینها را به قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده می‌گوید و بعد ادامه می‌دهد: «شاید باورتان نشود اما هرچه از همسرم می‌پرسم، او با حرکت سر جوابم را می‌دهد و هر وقت هم که مجبور به حرف زدن می‌شود، خیلی خلاصه صحبت می‌کند و با جملات کوتاه جوابم را می‌دهد. دیگر نمی‌توانم این وضع را تحمل کنم. همسرم با خنده قهر است و تحمل این زندگی را برای من دشوار کرده. برای همین می‌خواهم از او جدا شوم.»
 
قاضی درحالی که به حرف‌های مرد جوان گوش می‌کند، پرونده‌اش را ورق می‌زند و بعد از اشکان می‌خواهد ماجرای زندگی‌اش را از اول برای او تعریف کند. 

نجابت یا سکوت؟ 

مرد جوان برمی‌گردد به چند سال قبل و می‌گوید: «همان سالی که دیپلم گرفتم در رشته پزشکی قبول شدم. وارد دانشگاه که شدم، زمزمه اینکه باید هرچه زودتر ازدواج کنم را از طرف خانواده شنیدم. در این میان عمه ام اصرار داشت که با دختر او ازدواج کنم. ملیحه دخترعمه‌ام بود و من 8 سال از او کوچک‌تر بودم؛ اما تفاوت سنی برای من زیاد مهم نبود. تنها مشکل من این بود که فکر می‌کردم الان وقت مناسبی برای اینکه تشکیل خانواده بدهم نیست و ترجیح می‌دادم چند سال بعد ازدواج کنم. وقتی عمه‌ام با جواب من رو‌به‌رو شد، چاره‌ای جز سکوت نداشت و منتظر ماند تا درسم را تمام کنم. این بود که چند سالی به بهانه درس ماجرای ازدواج را به عقب انداختم و به درس خواندن ادامه دادم. اما با تما شدن درسم، اصرارهای عمه‌ام از سر گرفته شد و او مدام از ازدواج من و ملیحه صحبت می‌کرد. ملیحه خیلی آرام و متین بود و من همیشه سکوتش را به حساب نجابتش می‌گذاشتم. از طرفی ازا ین اخلاقش خوشم می‌آمد و به همین دلیل در برابر خواسته عمه‌ام بیش از این مقاومت نکردم و قبول کردم که با ملیحه ازدواج کنم. 

یک ماه بعد اشکان با ملیحه ازدواج کرد و زندگی آنها شروع شد. زندگی‌ای که با تمام آرامی، بعد از مدتی به یک طوفان تبدیل شد و تلاش‌های اشکان و همسرش برای نجات آن بی‌نتیجه ماند. 

زندگی بی‌روح 

اشکان می‌گوید: «همسرم خیلی کم حرف می‌زد. اوایل احساس می‌کردم که بعد از مدتی خجالت را کنار می‌گذارد و آن طور که من دوست دارم رفتار می‌کند. اما تصورات من فقط یک خیال بود. چراکه برخلاف تصور من سکوت ملیحه به خاطر خجالت کشیدن نبود. بلکه او کلا آدم کم‌حرفی بود و ترجیح می‌داد بیشتر وقتش را در سکوت بگذراند. در این مدت هرچه سعی کردم با او همصحبت شوم، او با جواب‌هایی کوتاه، گفت‌و‌گو را پایان می‌داد. من مردی بانشاط و پرهیاهو هستم و سرم درد می‌کند برای تفریح و مهمانی اما برخلاف من، همسرم به سکوت، تنهایی و آرامش اهمیت می‌داد و حتی حوصله حرف زدن هم نداشت.» 

او ادامه می دهد: «یک روز در مطبم نشسته بودم و داشتم به مشکلم فکر می کردم که تصمیم جدیدی گرفتم. با خودم گفتم من دکتر هستم و بیماری‌های مردم را مداوا می‌کنم و حالا بهتر است کمی وقت هم برای همسرم بگذارم. به همین دلیل از فردای آن روز برنامه مسافرت و دید و بازدید از دوستان و فامیل را ریختم و هرشب با ملیحه به یک جا می‌رفتیم اما بازهم بی‌فایده بود، او با خودش عهد کرده بود که هرگز نخندد. رفته‌رفته به جای اینکه من بتوانم در همسرم تاثیر بگذارم و اخلاقش را عوض کنم، تاثیر رفتار او را در خودم احساس کردم و فهمیدم که من هم دارم کم‌کم به یک مرد ساکت و آرام تبدیل می‌شوم. برای همین تصمیم گرفتم به این زندگی پایان دهم و این بود که راهی دادگاه خانواده شدم.» 

غیبت 

حرف‌های پزشک جوان و درخواست طلاقش کافی بود تا قاضی عموزادی زن جوان را به دادسرا فرا بخواند. او می‌خواست حرف‌های این زن را هم بشنود و انگیزه این زن را از سکوت طولانی‌اش بفهمد اما زن جوان برخلاف تصور قاضی به دادگاه نیامد و به هیچ یک از احضاریه‌ها توجهی نکرد.
 
به نوشته مجله همشهری حوادث، چند روز بعد اشکان بار دیگر به دادگاه مراجعه کرد و به قاضی گفت: «زمانی که ملیحه احضاریه دادگاه را دید، آن را به کناری گذاشت و دوباره سکوت کرد. او اصلاً هیچ توجهی به احضاریه نکرد. با او صحبت کردم و ماجرا را گرفتم. از زندگی بی‌روحمان حرف زدم و از اینکه دوست داردم صدای شادی و خنده‌اش را در خانه بشنوم. اما همه اینها بی‌فایده بود. ملیحه فقط گوش کرد و بعد به من گفت هرکاری دوست داری انجام بده. همسرم حتی حاضر نیست به دادگاه بیاید و از زندگی چندساله‌‌مان دفاع کند. قاضی وقتی دید که ایجاد صلح و سازش برای زوج جوان بی‌فایده است و ملیحه حاضر نیست برای دفاع به دادگاه بیاید با طلاق زوج جوان موافقت کرد.»
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱۰
ناشناس
|
France
|
۱۸:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۲
2
6
اومدیم و این آقا کلا دروغ گفته باشه، اصلا شاید احضاریه رو هم نذاشته دست زنش برسه ، کی باید جواب بده؟
جاهل
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۳۰ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۳
0
1
راس مگی ها.ای یرگه خله زن کم حرف خیلی خوبه پشته سکوتش هزار تا رازه باید دید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۰۴
0
2
خب زنه ساکت خوبه. چجور زنی میخاد؟ زنی که بیستو چهار ساعت وراجی کنه و مخ بخوره خوبه؟؟
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۴۳ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۴
0
0
امکان نداره احضاریه رو دادگاه به اون خانوم نرسونده باشه.منم همسرم کم حرف بود وکم کم با این موضوع کناراومدم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۱۶ - ۱۳۹۶/۰۲/۰۳
0
0
خب وقتی زن حرف نزد یعنی با دیوار ازدواج کرده منم یه دیوار اینجوری دارم درک میکنم منم دارم به اخرای خط میرسم حیف دو تا بچه دارم دلخوشیم اینه که موقع مرگ حضرت عزراعیل دو کلمه با من حرف بزنه اروم بگیرم
هانا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۴۶ - ۱۳۹۶/۰۴/۱۴
0
0
من ک خودم دخترم و البته خیلی پرحرفم اینو همخ میگمیگن ولی پرحرف با پرحرف وبه من ک اصن دوس ندارم شوهرم کم حوصله باسه باید همیشه ب حرفام گوش بده
ژاله
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۲۳ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۷
0
0
من درکش میکنم شوهرمنم کم حرفه ولی تو شهرستان هنوز طلاق گرفتن خیییییلی سخته از طرفی سه تا بچه ناز و خوشگل و شیطون دارم شوهرم بیشتر وقتها ساکته خیلی کارش سخته و دلم نمیاد خیلی بهش گیر بدم خودش میگه تو محل کار اینقدر مراجعه کننده داریم که وقت نداریم دستشویی بریم ولی من تو خونه خیلی اذیتم انگار منو نمیبینه
مهدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۸ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۵
0
0
درکش میکنم..منم همین مشکل رو بازنم دارم خیلی خسته شدم
ناشناس
|
United States of America
|
۰۹:۳۳ - ۱۳۹۶/۱۰/۲۷
0
0
منم همین مشکل رو با همسرم دارم از بس سر حرف روباز کردم وپاسخهای کوتاه شنیدم خسته شدم رحالا دیگه خودم هم ساکت شدم دلم میخواد یه رروز از در بیاد وبهم بگه امروز چکارها کرده یا من چه کارها کردم از همون اول ازدواج ساکت بود فقط با برادر خواهرهاش حرف میزنه۰منم دیگه ولش کردم وخودم رو بابچه سرگرم میکنم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۹/۳۰
0
0
والا من که اهل بگو بخند و شوخی و شادی هستم شوهرم خاک افتاده سرش لاله. من به زور به حرفش میارم. چه میدونم همه چیز برعکسه دیگه واقعا جای تاسف داره
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۸/۰۱/۲۵
0
0
منم به همین درد گرفتارم سخن از دل ما میگویی جانا شتر ازبار می نالد من ازدل بنالیم هردمان منزل به منزل
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین