کد خبر: ۱۶۳۲۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۳

قرار بود فقط ۶ماه ازدواج موقت باشد اما.../داستان عجیب یلدا و شهاب

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: چاپ سی و نهم «همخونه» رمان خواندنی و پرفروش مریم ریاحی از سوی انتشارات پرسمان روانه بازار نشر شد.

داستان این رمان درباره دختری است به نام یلدا، که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماهه موقتا با پسر او ازدواج می کند تا مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود.این دو زندگی خود را در کنار هم آغاز می کنند. در حالیکه دختر جوان رفته رفته به پسر علاقمند می شود و...

در بخشی از این رمان می خوانیم:

همون پسره قد بلنده. موهاش بوره... هم کلاست!
سهیل؟!
اسمش درست به خاطرم نیست. عزیزم فکر کن این آقا یا هر کس دیگری به خواستگاریت آمد. می‌خوام بدونم چه طوری اونو می‌شناسی؟! چقدر وقت برای شناختن این آدم نیاز داری؟! مطمئن باش تو هر چه قدر وقت بخوای من دو برابر به تو فرصت می‌دم تا شهاب رو ب‌شناسی. من شرایطی رو برای تو به وجود می‌ارم که با شناخت کامل از اون به من جواب بدی... 

یلدا تاب نیاورد. احساس می‌کرد حاج رضا برای خودش می‌برد و می‌دوزد و خیلی تند پیش می‌رود. برای همین میان کلام حاج رضا دوید و گفت: حاج رضا. آخه! آخه چه طوری؟! مگه امکان داره؟! مگه به همین سادگی هاست؟ 

یلدا تازه به خروش آمده بود که با آمدن پروانه خانم از تب و تاب افتاد و صدایش را پایین آورد و بعد به طور نامحسوسی حرفش را قطع کرد.
پروانه خانم با یک ظرف میوه وارد حیاط شد و گفت: «دیدم حسابی خلوت کردید گفتم یه چیزی هم بخورید...»

شما همیشه به فکر ما هستید. دستتون درد نکنه پروانه خانم.
پروانه خانم ظرف میوه و پیش دستی‌ها را روی میز گذاشت. استکان‌های چای را برداشت و گفت: «بازم چای میل دارید؟» (حاج رضا با سر و دست علامت منفی داد...)

حاج رضا سرش را پیش آورد. و در ادامه حرف‌های یلدا گفت: «یلدا جان خیلی عجولی. تو اگر اجازه بدی من به تمام سوالاتت جواب می‌دم. به خدا ضرری متوجه تو نیست. فقط بذار من همه حرفام رو تموم کنم.»
یلدا در عمق نگاه حاج رضا آخرین بارقه امید را می‌دید و دلش نمی‌خواست آن را برای همیشه از بین ببرد. برای همین با اینکه در دل به حال او تاسف می‌خورد سری تکان داد ولب‌ها را روی هم فشرد و گفت: «باشه. حاج رضا! شما همه چیز رو بگین. هر چی که لازمه بدونم. اما من از حالا بگم هیچ قولی به شما نمی‌دم. فقط روی حرف‌های شما فکر می‌کنم و بعدا نظرم رو می‌گم.»

حاج رضا دست در ظرف میوه برد (خوشه انگوری برداشت و جلوی یلدا گرفت. یلدا حبه‌ای کند و به دهان برد. چه شیرینی لذت بخشی طعم تلخ دهانش را گرفت!)

حاج رضا آرام‌تر می‌نمود. به صندلی تکیه داده و آرام آرام حبه‌های انگور را به دهان می‌برد. هر دو به هم نگاه می‌کردند. اما هر کدام در عوالم خود بودند. حاج رضا به این می‌اندیشید که چگونه همه نقشه‌اش را برای یلدا بازگوید تا عاقبت نتیجه‌‌ همان شود که او می‌خواهد. یلدا نیز به آنچه که شنیده بود می‌اندیشید. به حاج رضا و پسرش. به خواسته غیر ممکنش!

حاج رضا دست‌های پیر و لاغرش را روی صورت کشید و گفت: «دخترم. به من اعتماد کن. راستش من هنوز راجع به این موضوع با پسرم هیچ صحبتی نکردم. اما اول دوست داشتم نظر تو رو بدونم. البته به قول خودت شهاب هم حتما با این پیشنهاد مخالفت می‌کنه اما شرایط من طوری است که به سود هردوی شماست و مطمئنم اگر شهاب شرایط بعدی رو بشنوه صد در صد قبول می‌کنه.

عزیزم. قضیه اینه. من می‌خوام شما دو نفر با هم ازدواج کنید و فقط به مدت شش ماه با هم زندگی کنید. ابتدا طی یک مراسم ساده پیش یکی از دوستانم در منزل او عقد می‌شوید و بعد از عقد تو به خانه شهاب می‌روی و تنها برای شش ماه آنجا زندگی می‌کنی. در این مدت شما رابطه زناشویی نباید داشته باشید.
 
به هیچ عنوان رابطه شما نباید از رابطه یک خواهر و برادر فرا‌تر برود. اگرطی این مدت روابط شما در این حد باقی ماند دقیقا پایان ماه ششم من طلاق نامه و شناسنامه‌ات را بدون نامی از شهاب در اختیارت می‌گذارم. بدون آثار ازدواج و یک سوم آنچه که دارم را به تو و یک سوم را هم به نام شهاب خواهعم کرد. یعنی تو بعد از شش ماه مالک واقعی یک سوم از هر چیزی که دارم خواهی شد و خدا بخواد هیچ چیزی را هم از دست نداده‌ای.

فقط شش ماه منزلت عوض می‌شود! به دانشگاهت می‌روی. درس می‌خونی و هر کاری که الان انجام می‌دی آن موقع هم انجام خواهی داد. یادت باشه برای خودت بهتر است که هیچ کس از این موضوع مطلع نشود. فقط باز هم تاکید می‌کنم اگر به هر نحوی رابطهٔ شما از حد یک خواهر و برادر خارج شود و یا حتی اگر بچه دار شوید دیگر همه چیز به هم می‌ریزد و شما مجبور خواهید شد که با هم زندگی کنید و من چیزی از اموالم را به نام شما نخواهم کرد. 

این اصل مهمی است که نباید فراموش کنید. اما در مدتی که تو پیش شاب هستی به ظاهر تمام مخارج تو به عهده شهاب است. یعنی در واقع این چیزی است که به شهاب خواهم گفت! اما برای تو حسابی باز می‌کنم و به حسابت ماهانه مبلغی واریز می‌کنم تا به هر چیزی که نیاز داری به راحتی برسی. در این مدت نمی‌خوام هیچ کدام از شما دو نفر با من ارتباط برقرار کنید. مگر در موارد خاص! این همهٔ آن چیزی بود که تو باید می‌دانستی!»

حاج رضا بعد از گفتن جمله آخر نفس راحتی کشید و دوباره به صندلی تکیه داد.

یلدا که واقعا گیج به نظر می‌رسید با تعجب به حاج رضا نگاه می‌کرد. در نگاهش علامت سوال‌های متعددی به چشم می‌خورد. عاقبت دهان باز کرد و پرسید: «خب همه این کار‌ها برای چیه حاج رضا؟! ببخشید که این رو می‌گم اما شما انگار بازیتون گرفته! قصد شوخی دارید؟ آخه برای چی من باید با کسی که خودتون هم به اون شک دارید ازدواج کنم؟!»
کی گفته من به اون شک دارم؟

از حرفاتون معلومه. اینکه مدام تاکید دارید که شش ماه با هم زندگی کنیم و اینکه می‌خواهید بعد از شش ماه همه چیز تمام شود. پس معلومه که خود شما عاقبت کار را بهتر می‌دونید. چرا ازمن می‌خواهید که خودم رو دستی دستی بدبخت کنم؟!

صدای یلدا به لرزش افتاده بود. احساس می‌کرد دیگر نباید دوباره سکوت کند. داشت متلاشی می‌شد. فکر می‌کرد حاج رضا حق ندارد که این طور درباره آینده او نقشه بکشد و تصمیم بگیرد و با چهره‌ای حق به جانب منتظر جواب حاج رضا شد 

حاج رضا هنوز ملایم و آرام می‌نمود. سرش را تکان داد و نگاه عاقلانه‌ای به یلدا انداخت و گفت:» من کور بشم اگه بدبختی تو رو بخوام. تو که این همه برای من عزیزی. تو که تنها مونس من هستی!

او دستی به صورتش کشید و چانه‌اش را فشرد و ساکت ماند و بعد از چند لحظه دوباره ادامه داد: «دخترم اگر من این شش ماه را مدام تاکید می‌کنم برای اینه که اگر تمام پیش بینی‌های من اشتباه از آب درآمد تو راه خلاصی داشته باشی! مثل یک دوره نامزدی. خب چرا شش ماه نامزد نباشیم؟!

برای اینکه شهاب رو نمی‌تونی با نامزد شدن بشناسی. به نظر من هیچ کس نمی‌تونه حتی در دوره نامزدی هم به خیلی از خصوصیات طرف مقابلش پی ببره. مگر اینکه شب و روز باهاش باشه. شهاب آدمیه که اگه بگم شش ماه نامزد کن ممکنه قبول کنه اما دیگه پیداش نمی‌شه که تو بخوای بشناسیش. بر فرض چند بار هم بیرون برید. غذا بخورید و حتی چند ساعت هم حرف بزنید اما با این پیشنهاد من شما می‌تونید شش ماه شب و روز کنار هم باشید. چون باید زیر یک سقف زندگی کنید. مثل دو تا دوست. مثل دانشجوهای یک خوابگاه!

ولی به نظر من این گول زدن خودمونه! یعنی چه؟! نمی‌دونم چرا نمی‌تونم معنای حرفای شما رو بفهمم.

این خیلی ساده است دخترم. فقط دلت رو با من یکی کن. حالا دوباره ازت می‌پرسم اگر یک نفر که شرایط خوبی داشته باشد یعنی ظاهرا اونو بپسندی و به خواستگاریت بیاد چه کار می‌کنی؟! خب طبیعی است که مدتی نامزد می‌شوید و چندین بار هم دیگه رو می‌بینید. درسته یا نه؟! بله. درسته! قبول داری بعضی‌ها در این دوره عقد می‌کنند؟

بله. خیلی‌ها رو می‌شناسم از دوستای خودم که دوره نامزدی و عقدشون یکی است.

خب. آفرین دخترم. حالا بگو ببینم چه طور اینو درست می‌دونی؟! خب بگو ببینم قبول داری خیلی‌ها در این مدت به اصطلاح نامزدی حتی قبل از شناخت کامل بچه دار هم می‌شن؟! 

یلدا لبخندی از روی شرم زد و گفت:» حاج رضا چی می‌خواین بگین؟
می‌خوام بگم آیا به نظرت در این مدت راه بازگشتی وجود داره؟! آیا توی اون لحظه‌ها دختر و پسر به اینکه چطور می‌تونند یک عمر کنار هم زندگی کنند فکر کرده‌اند؟! آیا دوره نامزدی برای شناخت کامل اونا از هم کافی بوده؟!

من می‌گم شش ماه کنار هم زیر یک سقف زندگی کنید تا عادت‌ها و خصوصیات فردیتان ناخواسته برای هم آشکار بشه. شش ماه شهاب را بسنجی. با رفتاری که از تو سراغ دارم و با اخلاقی که تو داری می‌دونم که می‌تونی اونو به خوبی ب‌شناسی و اگر بعد از این مدت به هیچ عنوان از او راضی نبودی به راحتی به خانهٔ خودت برمیگردی بدون اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه.

یلدا عجولانه گفت: «آخه حاج رضا شما چه تضمینی دارید برای اینکه می‌گین بدون هیچ اتفاق خاصی! شما چه طور این قدر راحت همه چیز رو پیش بینی می‌کنید. اومدیم و... چه طور بگم؟ آخه چه طور من با یک مرد غریبه توی یک خونه زندگی کنم؟! تازه راحت درس بخونم. دانشگاه برم؟! تازه ببخشید که این رو می‌گم اما چه تضمینی برای این وجود داره که پسر شما طبق قول و قراری که شما باهاش می‌ذارین رفتار کنه و رابطه‌اش رو با من در همون حدی که شما می‌خواین حفظ کنه؟! »

این رمان با قیمت 8500 تومان منتشر شده است.

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.


کلیدواژه ها: بازار کتاب - ادبیات - معرفی کتاب
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱
فاطمه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۴:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
0
0
رمانش که حرف نداره من خودم دوبار خوندمش اما به صورت رایگان تو برنامه علی غلامی رمان های عاشقانه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین