کد خبر: ۲۷۵۹۷۶
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۶

راهکار غلبه بر شکست کنش جمعی و عقلانیت فردی در جوامع

در نظریه " انتخاب عقلانی"، شامل " انتخاب عقلانی" در علوم اجتماعی و "عقل گرایی" در روابط بین الملل، در چارچوب رویکردهای رئالیسم، نورئالیسم و نولیبرالیسم، مفهومی به نام "عقلانیت فردی" و همینطور "ناعقلانیت جمعی" وجود دارد.
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: سرویس سیاسی - شهروز ابراهیمی*- در این چارچوب گفته می شود که چون بازیگران (اعم از انسان ها و شرکت ها و جناح ها و احزاب و گروه ها و رهبران) یا دولت ها (در صحنه بین الملل و یا شرکت های چند ملیتی و نهضت ها و سازمانهای بین المللی) در چارچوب عقلانی فردی می اندیشند و در این چارچوب به دنبال بیشینه کردن سود شخصی و کمینه کردن ضرر شخصی هستند، لذا توجه ما به مفهوم بسیار مهم و تعیین کننده ای جلب می شود مبنی بر این که در برخی موارد، ممکن است عقلانیت فردی به ناعقلانی جمعی منجر گردد و در نتیجه کنش جمعی شکست می خورد. بنابراین توجه ما به "معضل کنش جمعی" معطوف می گردد.

به عنوان مثال اگر در جامعه ای معضلی بنام ترافیک سنگین وجود دارد و آن جامعه در دستیابی به کنش جمعی (که همان کمتر نمودن ترافیک است) شکست می خورد، این بدان علت است که تک تک افراد سود شخصی خود را درآن می بینند که خود بطور تکروانه رانندگی نموده و سود فردی خود را به حداکثر برسانند. در چارچوب این مفروضات، افراد به دنبال حداکثر کردن سود شخصی خود بدون توجه به پیامدهای رفتار خود بردیگران هستند. راز شکست کنش جمعی از نگاه نظریه انتخاب عقلانی همین مسئله است.

از طرف دیگر در همین چارچوب، نظریه لیبرالیسم و نولیبرالیسم با همین مفروض گرفتن عقلانیت بازیگران، مسیر دیگری را می پیمایند و نوید غلبه بر معضل کنش جمعی را ارائه می دهند. اما چگونه؟ اگر رئالیسم و نورئالیسم علت شکست کنش جمعی را در نظر می گیرند (سودشخصی تنگ نظرانه) و گریزی از آن نمی بینند و یا در خوش بینانه ترین حالت هر راه حل جمعی و همکاری را شکننده و موقتی می دانند، نولیبرالیسم با مفروض گرفتن همان مفاهیم در چارچوب عقل گرایی ظاهرأ به "معلول ها" (نتایج رفتار) نگاه کرده و با نگاه به معلول ها و پیامدها، در واقع یک درجه، عقلانیت را به مرحله بالاتر برده و از این طریق غلبه بر معضل کنش جمعی را امکان پذیر می داند.
در این چارچوب می توان گفت که اگر بازیگران به پیامد "نهایی" رفتارهای تک تک بازیگران از جمله خود از طریق گسترده نمودن افق فکری خویش (البته در چارچوب یادگیری جمعی) بیاندیشند به نتیجه مهمی دست خواهند یافت و آن این که پیامد نهایی سرجمع عقلانیت فردی نه به سودشان بلکه به ضرر شان بوده و خواهد بود. این جا یک نوع پارادوکس مطرح می شود که می تواند نقطه قوت رویکرد نولیبرالیستی باشد. یعنی تلاش برای بیشینه نمودن سود شخصی در "نهایت" به ضرر شخصی تمام می گردد. پس معادله چنین می شود: "اگر تک تک بازیگران در چارچوب عقلانیت به دنبال بیشینه کردن سود شخصی خود برآیند (که علی الظاهر مقبول و عامه پسند است)، چون کنش جمعی شکست می خورد، پس در نهایت، تک تک بازیگران ضرر خواهند نمود."

این، ما را بدین امر رهنمون می سازد که راهکاری برای کنش جمعی بیاندیشیم. ولی نکته جالب اینجاست که رسیدن به این نکته به این راحتی میسر نیست چرا که بازیگران علیرغم دیدن نتایج کنش جمعی (مثل همان مورد ترافیک سنگین در نتیجه سرجمع رفتارهای تک تک افراد برای بیشینه کردن سود شخصی در چارچوب تنگ نظرانه عقلانیت فردی)، اغلب به افق فکری کوتاه مدت فکر کرده و از صعود به یک مرحله بالاتر عقلانیت که – می توان آن را "عقلانیت مرحله دوم" نامید و راز رسیدن به همکاری در همین نکته است، باز می مانند.

سوال اینجا این است که چرا برخی جوامع به آن مرحله بالاتر عقلانیت (عقلانیت مرحله دوم) نائل شده و برخی باز می مانند. پاسخ سوال در دو مفهوم؛ "حاد شدن مشکلات" در یک مقطع زمانی و نیز مفهوم "نگاه به گذشته" است. نگاه به گذشته مهم است. گفته می شود که گذشته چراغ راه آینده است. به عنوان مثال وجود دو جنگ جهانی وحشتناک و ویرانگر اول و دوم در اروپا (که نتیجه نگاه رئالیستی و نورئالیستی در چارچوب عقل گرایی و بیشینه کردن سود از طرف دولت ها) بود، شکست کنش جمعی را به همراه داشته و نتیجه آن جنگ های بزرگ با آن همه اقدامات ویرانگر بوده است.

اما در پس سیاهی سفیدی است. وجود شکست مصیبت بار دو جنگ جهانی (ضرر برای همه)، عقلانیت اروپایی را به یک مرحله بالاتر (مرحله دوم) صعود داد و آن ها با تجربه گرفتن از درس های تاریخ، در صدد جلوگیری از نتایج تلخ گذشته برآمدند. پس نتایج تلخ گذشته، یک مرحله عقلانیت را صعود داد و این همان چیزی است که افق فکری رئالیست ها و نورئالیست ها بدان نمی رسد و دیدگاه لیبرالیستی و نولیبرالیستی (هر چند در چارچوب همان مفروضات رئالیستی و نورئالیستی از جمله مفروض گرفتن عقلانیت بازیگران) بدان می تواند نائل آید.

مفهوم دیگر که حائز اهمیت است، رسیدن بازیگران (اعم از افراد و دولت ها و یا هر بازیگر دیگری مثل شرکت ها و احزاب) به یک "وضعیت بحرانی" - که من "راه بی بازگشت" می نامم- است.

متاسفانه در چارچوب عقلانیت فردی بازیگران کمتر دست به ابتکارات و اصلاحات می زنند و چون ذهن حالت اینرسی به خود می گیرد، دوست دارند که همه چیز را در چارچوب "آنچه که دوست دارند ببینند،" ببینند. این شرایط تا جایی ادامه پیدا می کند که همه چیز در یک لحظه، ممکن است برخلاف خواسته آنها پیش رود و به اصطلاح ورق برگردد. در چنان وضعیتی است که دست به تغییر می زنند که اغلب دیر است.

دست زدن به تغییر (در حالات شخصی هم اینچنین است) در شرایطی که ثبات وجود دارد و تهدید زیادی متوجه نیست، بهترین گزینه است و با هزینه کمتر انجام می گیرد. این در حالی است که چون اغلب، اذهان عادت به سکون و آرام دیدن همه چیز دارند و اغلب از وقایع تاریخ هم درس نمی گیرند (مگر آن موقع که نتایج تلخ به بار آورده باشد، مثل دو جنگ جهانی قن بیستم)، بازیگران همچنان به بازی تکروانه در چارچوب عقلانیت فردی ادامه می دهند تا جایی که مرحله بحران -آن شرایط حاد بی بازگشت- فرا می رسد. در این مرحله اجبارأ دست به تغییر می زنند ولی در این زمان کار از کار گذشته است. هر چه که بخواهند دست به تغییر بزنند مشکلات را بیش از پیش زیادتر می کنند.

اتحاد جماهیرشوروی برعکس جمهوری خلق چین (البته با درس گرفتن از شوروی) زمانی دست به کار تغییر شد که کار از کار گذشته بود. کشورهای عربی خاورمیانه عمدتأ دست به تغییر نزدند و دوست داشتند همه چیز را آرام ببینند. یک جرقه کوچک (خود کشی یک جوان تونسی) اصول و اعتقادات مطلق و دگم ذهنی آنها را فروریخت و امواج بزرگی را وارد جامعه شان نمود. آنها زمانی دست به کار شدند که کار از کار گذشته بود. هر چند که اجبارأ خود این حرکت نیز عقلانیت را (هر چند به شکل خشونت بار) به یک مرحله بالاتر صعود داده و نتایج غالب آمدن بر معضل کنش جمعی را فراهم ساخت. ولی بهتر است که صعود عقلانیت به یک مرحله بالاتر- مرحله دوم- زمانی انجام گیرد که یا از گذشته درس بگیریم و آینده را بسازیم و یا در حال حاضر با گسترده کردن افق فکری برای معضلاتی که هنوز به مرحله بی بازگشت نرسیده اند، فکری کنیم.

 جوامعی که از گذشته به خوبی درس می گیرند، به معضلات کنش جمعی که هنوز به مرحله حاد نرسیده اند غالب می آیند. یعنی در شرایط معمولی و طبیعی، اجازه نمی دهند که وضع به یک شرایط حاد و غیر طبیعی برسد. یدر واقع در این جوامع، عقلانیت به دو مرحله بالاتر صعود می کند. یک مرحله، زمانی است که از گذشته درس می گیریم و در مر حله بعد، به موضوعات موجود در شرایط عادی می اندیشیم و به خاطر نگرانی از این که در آینده ممکن است به یک وضع بی بازگشت برسند از هم اکنون اجازه نمی دهیم که بدان مرحله نائل آیند. یعنی جوامع از این نظر در سه نوع مرحله عقلانیت به سر می برند. عقلانیت "مرحله اول" که همان  تنگ نظرانه رئالیستی و نورئالیستی (در جا زدن در حال و تکرار باطل تاریخ) است، عقلانیت "مرحله دوم" (با نگاه به گذشته و درس گرفتن از درس های تاریخ) است و عقلانیت "مرحله سوم" نیز بالاترین مرحله عقلانیت (نگاه به آینده و از این رو مدیریت موضوعات در شرایط عادی و طبیعی) است.

به اعتقاد نگارنده برای پیشرفت و تکامل و همکاری و سعادت ملت ها از سه نوع عقلانیت باید گذر کرد. برخی جوامع در مرحله اول هستند. برخی مرحله دوم را پشت سر گذاشته و برخی نیز مابین مرحله دوم و سوم هستند. اگر روزی تمام جوامع بتوانند به بالاترین مرحله عقلانیت صعود کنند، همه چیز متفاوت با امروز خواهد بود.


•    استادیار روابط بین الملل دانشگاه اصفهان
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین