کد خبر: ۷۲۵۵۷۴
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۹

ری‌گردی در معیت کرونا!

برای آنها که اهل دولت‌آباد و حومه نیستند، گردش در بلوار قدس بدون سرزدن به دیگر اماکن گردشگری شهرری تکمیل نمی‌شود. البته ری‌گردی برای خودش برنامه درست و حسابی و حداقل ۶، ۷ ساعته می‌خواهد اما می‌شود جای گردش در تمام اماکن تفریحی این منطقه، یکی - دو تا را انتخاب کرد و لذت یک سفر داخل شهری را به خود هدیه داد.
ری‌گردی در معیت کرونا!
آفتاب‌‌نیوز :

«قبلاً اگر جای نشستن نبود، آدم‌ها برای هم جا باز می‌کردند. یکی صندلی اضافه را تعارف می‌کرد و دیگری بفرما می‌زد که حالا این طرف میز ما هم خالی است و اگر دوست دارید همینجا بنشینید و غذایتان را بخورید.

این، قاعده غذاخوری‌های شلوغ بود که آدم‌ها تقید خاصی برای خلوت‌کردن و داشتن میز اختصاصی و با فاصله از دیگران نداشتند. حالا اما همه چیز فرق کرده یا بهتر است بگویم کرونا همه چیز را عوض کرده است. آدم‌ها همان آدم‌های قبلی هستند که برایشان فرقی نداشت غریبه‌ای در فاصله یک متری‌شان بنشیند و غذا بخورد اما دیگر نمی‌توانند رفتار قبلی را داشته باشند.

بلوار قدس دولت‌آباد شهرری در بعدازظهر جمعه شهریوری که از داغی کم از مرداد ندارد، چندان شلوغ نیست. هر که خواسته در غذاخوری‌های این محله که خوراک‌ها یا به قول خوشان طعام عربی سرو می‌کنند، ناهار بخورد لابد تا ساعت چهار عصر غذایش را خورده و به خانه برگشته و دارد استراحت می‌کند. بعضی‌ها هم البته گذاشته‌اند خیابان از شلوغی بیفتد و آدم‌ها پراکنده شوند. ناهار روز جمعه را به هر حال می‌شود دیرتر هم خورد. غذاخوری‌ها که معمولاً داخلشان شلوغ بود، حالا صندلی‌های فضای داخلی را جمع کرده‌اند و فقط بیرون غذا سرو می‌کنند که البته امر غیر معمولی در این خیابان نیست؛ چرا که غذاخوری خیابانی قبل از پاندمی هم در اینجا رواج داشت.

جلوی یکی از رستوران‌ها میزهای مربع شکل را با فاصله دو متری از هم چیده‌اند و مشتری‌ها که تعدادشان زیاد هم نیست مشغول صرف غذا هستند. هر مشتری تازه‌ای که از راه می‌رسد، اول موقعیت را ورانداز می‌کند و بعد تصمیم می‌گیرد بنشیند یا نه. زن و شوهری جوان به‌ همراه زنی میانسال از راه می‌رسند و میزی را که تازه خالی شده برای نشستن انتخاب می‌کنند. زن جوان بلافاصله ماسک را برمی‌دارد و نفسی تازه می‌کند. زن میانسال که دو ماسک بر صورت دارد و دستکش یکبارمصرف به دست کرده، به او چشم غره می‌رود. «حالا تا غذا را بیاورند ماسک را درنیاور!» زن جوان شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید: «دیگر چه فرقی می‌کند؟ آمده‌ایم بیرون غذا بخوریم دیگر. یا آدم اصلاً نباید بیاید یا اگر آمد دیگر باید سخت نگیرد.» و بعد به نظر برای این که حرف را عوض کند، ادامه می‌دهد: «راستی مادر فلانی نوبتش شد اما ترسید برود واکسن بزند. می‌گوید از عوارضش می‌ترسد.» زن میانسال سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «واقعاً چه کاری است؟ نوبت‌ات شده برو واکسنت را بزن دیگر! زن گنده از چی می‌ترسی؟ عوارض واکسن مگر از کرونا بدتر است؟!» مرد جوان که غذا را سفارش داده، به زن‌ها ملحق می‌شود. او هم ماسک را برمی‌دارد و شروع می‌کند به ضدعفونی‌کردن دست‌هایش. موضوع صحبتشان عوض می‌شود. همان موقع خانواده چهارنفری سر می‌رسند و میز کناری‌شان را انتخاب می‌کنند. هیچکدام ماسک ندارند. یعنی اصلاً به نظر می‌رسد که کلاً ماسک نمی‌زنند. زن میانسال معذب می‌شود و با تردید بهشان نگاه می‌کند. زن جوان هم به‌ نظر راحت نمی‌آید. ماسکش را سریع به‌ صورت می‌زند. حتی وقتی پیش‌غذا را برایشان می‌آورند، بعد از به دهان گذاشتن هر تکه سیب‌زمینی سرخ‌شده، ماسک را بالا می‌کشد و در نهایت با حرص می‌گوید: «اَه، کوفتمان شد.»

خانواده چهارنفره که شامل زن و شوهر و دو پسربچه هستند اما عین خیالشان نیست و با بگو و بخند سعی می‌کنند اوقات خوشی را بگذرانند.

جلوی باقلوافروشی‌های عربی هم نسبتاً شلوغ است؛ مخصوصاً آنها که کنافه و بستنی سرو می‌کنند که از دسرهای محبوب این محله است. کنافه‌های عربی داخل ظروف گرد لعابی روی شعله می‌چرخند و ترکیب روغن، کره و باقی مخلفات که روی آنها ریخته می‌شود، حسابی دل مشتری‌ها را می‌برد. مخصوصاً وقتی می‌دانند سرشیر اعلا لایه میانی دسر محبوب را تشکیل داده و طعم بی‌نظیری به آن می‌دهد. این دست شیرینی‌فروشی‌ها هم مثل بیشتر غذاخوری‌ها، ورود به داخل را ممنوع کرده‌اند و از همان جلوی در به مشتری‌ها خدمات ارائه می‌دهند. تماشا و تناول این قسم خوراکی برای مردم بیشتر جنبه تفریحی دارد و اوقات خوشی را برایشان فراهم می‌کند اما در همان تفریح نیم‌بند هم می‌شود اثر اضطراب را در چهره آدم‌ها دید؛ بخصوص زوجی که کودکی چند ماهه در کالسکه دارند و گر چه از این پا و آن پا کردن زن به نظر می‌رسد مدتی است برای تفریح از خانه بیرون نیامده‌اند اما حالا هم خیلی بهشان خوش نمی‌گذرد چون نگران بچه هستند. زن خودش این را به دختر جوانی که از دور برای طفل شکلک درمی‌آورد و قربان صدقه‌اش می‌رود می‌گوید.

برای آنها که اهل دولت‌آباد و حومه نیستند، گردش در بلوار قدس بدون سرزدن به دیگر اماکن گردشگری شهرری تکمیل نمی‌شود. البته ری‌گردی برای خودش برنامه درست و حسابی و حداقل ۶، ۷ ساعته می‌خواهد اما می‌شود جای گردش در تمام اماکن تفریحی این منطقه، یکی - دو تا را انتخاب کرد و لذت یک سفر داخل شهری را به خود هدیه داد.

چشمه‌علی که در فاصله‌ای سه‌چهار دقیقه‌ای از بلوار قدس واقع شده، یکی از همین مکان‌های پرطرفدار است؛ چشمه‌ای که حالا دو سالی می‌شود در تابستان پر آب است و تن گرمازده کودکان را خنکی می‌کند. پارسال تابستان هم برای تهیه گزارش به چشمه‌علی آمدم. کرونا کمی فروکش کرده بود و اوقات فراغت کودکان مناطق اطراف در این چشمه تاریخی پای قلعه اشکانی و نقش برجسته قاجاری که امسال جلویش را نایلون آبی کشیده‌اند تا ترمیمش کنند، می‌گذرد. اطراف چشمه‌علی از آن چه انتظارش می‌رود، شلوغ‌تر است. برخی با گاز پیک‌نیکی و زیرانداز و قلیان از راه می‌رسند و پسربچه‌ها از ذوق آبتنی، در نیمه راه لباس‌هایشان را می‌کنند و برای مادر پرتاب می‌کنند تا خودشان را زودتر به چشمه برسانند. دو-سه تا از زرنگ‌ترها از کوه سنگی بالا رفته‌اند و حالا از آن بالا پیروزمندانه بقیه را نظاره می‌کنند. قالی‌های شسته‌شده بر دامنه تپه سنگلاخی زیر آفتاب خشک می‌شوند و تصویری خوشایند مقابل چشم بیننده پدید می‌آورند. انگار نه‌ انگار که کرونا دو سال سایه‌اش را همه جا پهن کرده و با لجاجت خودنمایی می‌کند. برای عشاق چشمه علی چیزی عوض نشده. بچه‌ها با ذوق توی آب بالا و پایین می‌پرند، به هم آب می‌پاشند و صدای جیغ و خنده‌شان فضا را پر می‌کند. آدم پیش خودش خیال می‌کند خب زندگی همین است دیگر. دوست‌داری تصور کنی اتفاق بدی برای هیچکدامشان نمی‌افتد. دارند بازی می‌کنند و برای بچه‌های به این سن چه چیزی مهم‌تر از بازی وجود دارد؟

مردی شصت و چند ساله با یک نایلون میوه که به مچش قلاب کرده، دیواره سنگی را می‌گیرد و بالا می‌رود. وسط راه ماسک پارچه‌ای مشکی را گاهی پایین می‌دهد و نفس می‌گیرد. تیپ معمولی دارد با کفش‌های نوک تیز مردانه که به هیچ عنوان مناسب بالارفتن از کوه نیست اما مرد به نظر احساس سختی نمی‌کند. می‌شود این جور تأویل کرد که راهش را بلد است. من خیال می‌کنم در کودکی مثل همین پسربچه‌های تیز و چابک، کوه سنگی را می‌گرفته و بالا می‌رفته که این جور به سنگ سنگش آشناست. چشم من تا بالای کوه تعقیبش می‌کند. مرد وقتی آن بالا می‌رسد دست را به عادتی مرسوم بالای پیشانی سایه‌بان می‌کند و لابد لبخند می‌زند. این را به فال نیک می‌گیرم. این روزهای سخت تمام می‌شوند.»

 

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین