آفتابنیوز : آفتاب- بهرنگ رجبی(تاریخ ایرانی): هفتهنامه آمریکایی نیویورکر در شماره ۲۵ اکتبر ۱۹۴۷(۲ آبان ۱۳۲۶) خود گزارشی به قلم «داگلاس دَنفورد» منتشر کرد که گفتوگویی بود با مربی خلبانی محمدرضا شاه پهلوی؛ روایتی از عشق شاه جوان ایران به پرواز و رقابتش با احمد شفیق، همسر خواهرش اشرف در خلبانی که «تاریخ ایرانی» ترجمه متن کامل این گزارش را برای اولین بار منتشر میکند:
***
شاهِ ایران، اعلیحضرت محمدرضا پهلوی، این روزها با هواپیمای «ب ـ ۱۷»ای که چند ماه قبل از «ترَنس وُرلد اِرلاینز» خریده، بر فرازِ مملکتش میگردد. ما با مردی صحبت کردیم که پرواز را به شاه یاد داده؛ دیک کالبرن، خلبانِ «ترَنس وُرلد اِرلاینز». او مجموعاً ۷۵۰۰ ساعت در آسمان و از این مقدار ۱۱۰۰ ساعتش را در زمانِ جنگ سوارِ «ب ـ ۱۷» بوده. شاهِ ۲۸ ساله که ترقیخواه است و انگلیسی را سلیس حرف میزند، اوایلِ امسال یک هواپیمای «ب ـ ۱۷» در آسمانِ تهران دید و خوشش آمد. آن هواپیما یکی از بمبافکنهای قدیمی و مازادِ ارتش بود که «ترَنس وُرلد اِرلاینز» از آن برای مقاصدِ نقشهبرداری و تدارکات استفاده میکرد. وقتی شاه افتاد به چکوچانه زدن برای خریدنش، شرکتِ هواپیمایی حسابی احساسِ رضایت و خوشحالی داشت. بهمحض اینکه معامله جوش خورد، کالبرن را صدا زدند که برود به ایران و شاه را با ابزارهای هدایت و تنظیماتِ هواپیما آشنا کند.
شاهِ ایران سالِ ۱۹۴۲ به پرواز علاقهمند شد، زمانی که همراهِ خلبانِ هواپیمای وندل ویلکی، سیاستمدارِ امریکایی، فرازِ تهران گشتی زد. او بعد پرواز با چندتایی از هواپیماهای نظامیِ ارتشِ ایران را فراگرفت، هواپیماهایی که اغلبشان مدلهایی قدیمی از هواپیماهای انگلیسیاند، از جملهشان «اَنسون» و «هاکر هوریکان»، بعد یک «بیچ کرافتِ» دوموتوره خرید اما چون فقط برای نیم ساعت پرواز ذخیرهٔ سوخت نگه میداشت، بهتدریج احساسِ محدودیت کرد. «ب ـ ۱۷» با یک باکِ پُر میتواند دست کم پانزده ساعت در آسمان بماند، که زیاد هم هست برای اینکه شاه بتواند از یک سرِ مملکتش به آن یکی سر برود.
قبل از اینکه کالبرن عازمِ تهران شود، «ترَنس وُرلد اِرلاینز» و وزارتِ امور خارجهٔ امریکا در مورد قراردادی که بسته شده و سنگینیِ مسوولیتی که به او محول شده برایش توضیح دادند. به ما گفت: «بهم فهموندن که واقعاً قرار نیست شاه تو اون هواپیما کشته بشه.» کالبرن شنبه بعدازظهری به تهران رسید؛ وقتی از بالا در آسمان دید جایی که دارد میرود دقیقاً شبیه «کلُرادو اسپرینگز» است، حسابی سرخورده شد. کالبرن به ما گفت: «حتی عینِ کوههای پایکزپیکز هم اونجا بود. تو یک هتلی اتاق گرفتم و بیست دقیقه نشده بود تو اتاق بودم که یکی از مقامهای دربار زنگ زد و گفت میتونم همین الان برای معارفه برم. فقط چندتایی چهارراه اونورتر بود، این شد که تصمیم گرفتم پیاده برم. سرِ راهم از کنارِ پارکینگِ ماشینهای سلطنتی رد شدم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم که وایستم و یه نگاهی بندازم. من کُشتهمردۀ ماشینام ــ چند سال تو پیستهای زمین خاکی ماشین میروندم. فکر که میکنم شاید بیست و پنج تا ماشینِ سفارشیساز داشت ــ بیوک، کادیلاک، شیش تا رولزرویس، یه مرسدس بنز، هر چی بتونی فکرشو بکنی. اون روز اصلاً نشد برسم به کاخ.»
فردا صبحش کالبرن شاه را در فرودگاه ملاقات کرد و شاه وقتی شنید با تاکسی آمده، به او گفت سری به پارکینگِ ماشینهای سلطنتی بزند و ماشینی انتخاب کند. کالبرن همان لحظهای که برگشت به شهر روانهٔ پارکینگ شد. مسئولِ آنجا تعظیمی کرد، گفت منتظرش بوده، و تهِ پارکینگ غیبش زد، بعد صدای غرشِ آشنای موتورِ ماشینی آمد، و او سوارِ جیپ سروکلهاش پیدا شد. کالبرن تا چند روز قبلِ برگشتش به وطن همین ماشین را میراند، تا اینکه ترمزش خراب شد. آن زمان دیگر چیزهایی در مورد ایران دستش آمده بود. یونیفورمِ خلبانیِ بینالمللیِ «ترَنس وُرلد اِرلاینز» را تَنَش میکرد که روی آستینش چهار تا نوار طلاییرنگ داشت و همین باعث میشد بتواند راحت و بیدردسر مرسدس بنز را هم بیرون ببرد. به ما گفت: «تعدادِ نوارهای طلاییرنگ روی آستینم فقط یکی و نصفی از شاه کمتر بود.»
شاه محصلِ پروازِ بااستعدادی از آب درآمد، شوهرخواهرش احمد شفیق هم پرواز با «ب ـ ۱۷» را یاد گرفت. هر چند جفتشان بارِ اولِ فرود گیر و گرفتاریهایی داشتند، اما توقعِ این چیزها میرفت. شاه دوست داشت هواپیما را شبیهِ هواپیماهای جنگی براند؛ تا از زمین بلند میشد، شلاقی و تند هواپیما را یکوری میکرد. کالبرن این عادت را از سرش انداخت؛ هر وقت زود میخواست یکوری شود، کالبرن موتورِ روی بالِ پایین را از کار میانداخت و اینطوری دیگر شاه سخت میتوانست کارش را بکند. یک بار شاه از بالای یکی از باندهای پروازِ فرودگاهِ تهران گذشت اما میدانست خطرِ این هست که زمان مقررشده بگذرد و مشکل پیش بیاید. شاه گفت: «فکر کنم بهتره بریم تو مسیرِ یدکیِ پروازها.» کالبرن به او گفت: «خیلی هم خوبه، خب چهجوری میتونیم بریم تو مسیرِ یدکی؟»، شاه گفت: «اینو ما هنوز نفهمیدهایم». کالبرن به ما گفت: «خیلی نشونۀ خوبیه اینکه مُحصلت قبول کنه یه چیزی رو نمیدونه.»
شاه و شفیق رقبای جدی و سختِ هم شده بودند. شفیق کالبرن را به کناری میبرد و ازش میپرسید وضعیتِ پیشرفتِ شاه چطور است؛ شاه هم همین را در موردِ شفیق میپرسید. کالبرن گفت: «خوب خلبانهایی از آب دراومدن. جفتشون از جون مایه گذاشتن تا بتونن پرواز کردن با هواپیمایه رو یاد بگیرن.»