آفتابنیوز : آفتاب: این جملات بخشهایی از گفتو گوی امیر جعفری با رامبد جوان در «خندوانه» است.
امیر جعفری که شامگاه گذشته 22 مهر ماه در برنامهی «خندوانه» رامبد جوان دعوت شده بود از چگونگی ورودش به دنیای بازیگری گفت.
او همچنین در ابتدای برنامه با کوبیدن پایش بر کف زمین که به رنگ قرمز بود، شیطنتهایی کرد و به استقلالی بودنش تاکید کرد و گفت، روی آبی نمینشینم آبی روی سر ماست. این در حالی بود که اکثر مخاطبان حاضر در خندوانه پرسپولیسی بودند.
به گزارش ایسنا،گفت وگوی رامبد جوان با امیر جعفری بدین شرح است:
***
امیر جعفری: با تو بودن واقعا به من خوش میگذرد.
رامبد جوان:به من هم همیشه با تو خوش میگذرد.
جعفری : میدانم غر زیاد میزنم ...
رامبد:بله غر زیاد میزنی.سرصحنه اگر گوشت خورشت کم باشد شروع میکند که الان نکند که نقرس بگیرم. آنقدر میگوید که من میگویم امیر دیگر بس است.
رامبد جوان: حالت خوب است؟
امیر جعفری:حالم خوب است.
رامبد جوان :با شلوغی کار و حرفه کار که نه شب دارد نه روز دارد نه تعطیلی دارد نه جمعه دارد نه تابستان دارد فرصت میکنی معاشرت کنی و به کارهای دیگرت برسی؟
امیر جعفری: خیلی ، برای اینکه من معمولا خیلی کار نمیکنم معمولا اگر کاری داشته باشم شش هفت ماه ریکاوری دارم. یعنی زمانی که کار می کنم شش ، هفت ماه احتیاج به استراحت دارم و هیچ وقت نشده است دو تا کار همزمان انجام بدهم، مگر اینکه برنامهها به هم ریخته باشد اما ترجیح میدهم که بیشتر با بچهام باشم.
رامبد جوان: چه طور مدیریت میکنی؟
امیر جعفری: کارتم را نگاه میکنم ، پولم که تمام شد میروم سرکار. زندگی را خیلی جدی نمیگیرم. واقعیت این است که دوست دارم بزرگ شدن بچهام را ببینم. دوست ندارم پول جمع کنم، جمع کنم جمع کنم پسرم 20 ساله شود بعد آنوقت یک ماشین زیر پایش بیندازم و در حقیقت کارهای نکردهام را بعدها بخواهم برای بچهام اینطور جبران کنم. من فکر میکنم بچه من ترجیح میدهد ماشین معمولی سوار شود اما پدر و مادرش کنارش باشند. اعتقاد دارم به اینکه مگه ما تا چه حد زندهایم که بخواهیم اینقدر حرص و جوش بخوریم.
رامبد جوان: نگران پول نیستی؟
امیر جعفری: چرا پول خوب است. چرا آدم دروغ بگوید. اما پول زیاد خیلی خوب نیست، اینکه ذهنت پول باشد زیاد خوب نیست. به نظر من یک درآمد ثابت اتفاق خوبی است که ما بازیگران معمولا هیچ کدام نداریم. آن اتفاق، اتفاق خوبی است که تو بدانی ماهیانه یک آب باریکهای داری که میآید و آن اتفاق، اتفاق خوبی است. طوری نیستم که هلاک ماشین باشم. ماشین خوب دوست دارم، اما هدفم نیست که حتما فلان ماشین خوب و خانه خوب را داشته باشم ،مهم این است که چه قدر در خانه خود صفا داری.
رامبد جوان: سالیان سال است و بیش از 20 سال است که امیر را میشناسم به واقع میگوید. هر چیزی که میگوید خیلی واقعی است اصلا شعار و ادا نیست.
امیر جعفری: در میان دوستانم، دوستانی دارم که خانه و ماشین آنچنانی دارند ولی میبینیم شاید آن کیفی را که من میکنم آنها نمیکنند. لذتی که من دارم، میبرم آنها نمیبرند. مهم نیست که ماشینت چیست مهم این است که به تو دارد خوش میگذرد. ماشین خوب خیلی خوب است ولی وقتی ندارم بنشینم،باید غصه آن را بخورم؟
رامبد جوان: با پسرت چه بازیهایی میکنی؟
خیلی بازی میکنیم. در حال حاضر از بازیهای زیادی که با پسرم میکنم تاندونهای دستم مشکل پیدا کرده است. جو والیبال او را گرفته . (با خنده) خدا بگم این سعید معروف را چه کارش کنه؟! در حال حاضر در خانه ما که بزرگ هم نیست تور بستهایم و چون با توپ والیبال واقعی نمیتوانیم بازی کنیم از این توپهای ساحلی داریم که با آن بازی میکنیم. به دلیل اینکه باید محکم بزنیم دو طرف دستم آسیب دیده.
رامبد جوان: تو با این قد و قوارهات چرا باید ضربه را برای پسر کوچکت محکم بزنی "تاندون" دستت دچار آسیب شود؟
امیر جعفری: برای اینکه او میگوید حرفهای بزن. اصلا شوخی ندارد میگوید بزن همیشه عین تارزان یک طناب با من هست استخر هم میروم با خودم میبرم تا با آقا والیبال بازی کنیم.
رامبد جوان: چرا او را کلاس والیبال نمیبری؟
امیر جعفری: دوست داشتم ببرم اما کم سن وسال است و گفتهاند برایش زود است. 7 سال و دو ماه دارد.
رامبد جوان: چی شد بازیگر شدی؟
امیر جعفری: من اصلا هیچ علاقهای به بازیگری نداشتم. تا 18 سالگی شاید فقط دوبار به سینما رفته بودم و تئاتر هم که اصلا نرفته بودم و نمیدانستم تئاتر شهر کجاست. چهارم دبیرستان بودم نمیدانستم چه کار کنم. بچه درس خوان نبودم هیچ علاقهای به درست خواندن نداشتم من تا سوم دبیرستان، دبیرستان هشترودی بودم که الان به بان شهید مطهری در منطقه 6 است واقع در میدان کاج.
رامبد جوان: خانهتان کجا بود؟
امیر جعفری: میدان گلها. جایتان خالی، سوم دبیرستان از آنجا اخراج شدم.
رامبد جوان: قربان تو دوستان به جای ما.
رامبد جوان: چه شد اخراج شدی؟
امیر جعفری: من خیلی بچه شری بودم. من الان آرام شدم البته تا راهنمایی بچه شلوغی نبودم خیلی هم مظلوم بودم و همه تو سرم میزدند خیلی سرو زبان دار نبودم. آن موقع مثل الان نبود، معلمها ماشاء الله دست بزن داشتند. دبیرستان یکهو منفجر شدم نمی دانم چرا یکهو اینقدر وحشی شدم. زمانی میشد که معلم واقعا از دست من گریه میکرد سوم دبیرستان اخراج شدم و به دبیرستانآیت الله سعیدی رفتم که دقیقا به پارک لاله چسبیده است. بعد خدا رحمت کند معلم ادبیات ما آقای اکبر رادی بود، اصلا نمیشناختم که اکبر رادی کیست. رفتم آنجا خیلی از طرز ادبیات و لحن صحبتهایش خوشم آمد.
پیش از این در دبیرستان هشترودی تئاتر اجرا میشد. من فقط برای اینکه کلاس نروم گفتم بچهها من هم بیایم بازی و آنها هم پذیرفتند. من رفتم بازی کردم کل منطقه را چرخیدیم و آن تئاتر را اجرا کردم آقای رادی این تئاتر را دیده بود بعد که من به دبیرستان سعیدی آمدم سر کلاس خیلی شلوغ میکردم آقای رادی یک روز من صدا کرد و گفت: چرا تو بازیگر نمیشوی؟ استعداد خوبی داری؟ من هم گفتم علاقهای به بازیگری ندارم. سپس به فکر فرو رفتم و گفتم نکند بازیگر شوم و اتفاق خوبی برایم بیفتد. من اصلا نمیدانستم آقای اکبر رادی کیست؟رفتم تئاتر شهر، نمی دانستم تئاتر شهر کجاست؟ سلانه سلانه رفتم گفتم آقا ببخشید تئاتر شهر کجاست، گفت همین است این گردی است.رفتم آنجا رسیدیم. به حراست دم در گفتم میخواهم بازیگر شوم گفت برو اداره تئاتر که میدان فردوسی است. رفتیم آنجا گفتیم آقا ما میخواهیم بازیگر شویم، دیدیم آنجا یک اعلان نامه زدند خدا رحمت کند، آقای سمندریان را سال 71 بود رفتم آنجا و گفتم کی بیایم تست بدهیم.
آقای سمندریان همین طوری من را نگاه کرد و گفت خب کتاب چه خوندهای گفتم «تن تن» خواندم. خب نخوانده بودم نمیدانستم تئاتر چیست، سینما چیست فیلم ندیده بودم گفت یعنی چی؟ سپس یکی دو تا تست گرفت و نگاه کرد و اینها و گفت حالا بیا مشروطی، اگر این ترم خوب بودی میمانی اگر نه که برو پی زندگیت و ولش کن.
200 نفر بودیم .رفتم دیدم همه دارند در مورد شکسپیر صحبت میکنند، همه در مورد هملت حرف میزنند، گفتم خدایا من نمی دانم اینها چه میگویند، راجع به چی حرف میزنند؟ وقتی کسی روشنفکری صحبت میکند نمی فهمم و فقط سرم را تکان میدهم ترم اول گذشت. ترم دوم با بدبختی سعی کردم. خدا رحمت کند آقای آقالو، هم به رحمت خدا رفتند ، استادمان بود خیلی به من انرژی داد آن سال کنکور قبول شدیم اما هنر قبول نشدم. مدیریت بازرگانی خواندم.
رامید جوان: آخه چه ربطی به بازیگری داشت؟
چرا مدیریت خواندم به خاطر اینکه سربازی نروم. مدیریت بازرگانی خواندم و به مرور با بچهها آشنا شدم، تئاترشان را تمرین میکردم. چیز جالب اینکه همان دوره خیلی از همکلاسیهایم من را مسخره میکردند و میگفتند تو رو چه به بازیگری؟ من خیلی بچه پرویی بودم. گفتم روی تک تک شما را کم میکنم. من بازیگر می شوم همتون کنار میروید. گذشت و همه اینها پخش شدند واقعا یک سریها رفتند دنبال یک کار دیگر. یک سریها رفتند خارج از کشور ، من ماندم و پنج شش نفر دیگه که الان مشغول کار هستیم. همه رفتند و من سقر وایستادم و از دوره دبیرستان اینطوری بودم، وقتی به من میگفتند نمیتوانی، آدمی نبودم که افسردگی بگیرم، غمگین شوم و بگویم وای دل من شکست الان هم همین طور. کافی است به من بگویند نمیتوانی اصلا نمیتوانیم نداریم باید این اتفاق بیفتد. آنقدر رفتم رفتم رفتم و بزرگترین اتفاقی که برای من افتاد این بود که سالی که اولین جایزه جشنواره تئاتر گرفتم از دست آقای سمندریان و اکبر رادی جایزه گرفتم و آنها داور جشنواره بودند. جایزه بعدی را هم 7 سال بعد گرفتم به خاطر همین است که خیلیها میگویند که وقتی میآیید یک دورهای را ببینند فکر نکنید فردا بازیگر میشوید. من سال 70 رفتم و اولین اجرای خود را سال 77 داشتم. در خیابانها پوستر چسباندم به این امید که به من نقش بدهند. بچهها را میرساندم که من نقش بدهند. این این هم ماجرای بازیگری من بود.
امیر جعفری: الان هم همچنان عطش یاد گرفتن دارم یکی از آرزوهایم این است که وارد دانشگاه شوم.دوست دارم از نو شروع کنم .اما گذاشتم کمی پسرم بزرگتر شود تا کنکور بدهم و برای کارشناسی ارشد بازیگری بخوانم. عطش دانشگاه بازیگری در من ماند که آن حال و هوا را تجربه کنم.
رامبد جوان: دمت گرم این روحیه تشویق دارد.
تو خیلی بازیگر خوبی هستی تو خیلی بازیگر خوبی هستی اصلا درجه یکی. چه در تئاتر چه سینما و چه تلویزیون. من افتخار این را داشتم که هم با تو هم بازی شوم و هم پشت دوربین باشم و تو جلوی دوربین.
امیر جعفری: ولی هیچ وقت رو در رو با هم بازی نکردیم جز سینمایی «مکث» که خیلی خوش گذشت.
رامبد جوان: تو بازیگری هستی که به شدت میتوانی کارگردانت را، هم گروهیهایت را و هم بازیگریهایت را غافلگیر کنی.
رامبد جوان: ماجرای دعای ما در چیست؟
امیر جعفری: از کجا بگویم همه مادرها یک جورهایی فرشتهاند مادرخودت خیلی عزیز است و عاشقش هستی ولی مادر من چیز جالبی که دارد این است که واقعا من فکر می کنم دو بال کم دارد. فرشته روی زمین است مادر من همیشه وقتی گیر میکنم یک جاهایی می گویم که من را دعا کن. چون واقعا این را از ته دل می گویم که به دعای مادر واقعا اعتقاد دارم. به شدت اعتقاد دارم به دعای همه مادران فرقی نمیکند. چندبار به مادرم گفتهام منگیرم ما چون آذری زبان هستیم به مادر "آنا" میگوییم چند بار به خواهرم گفتم به آنا بگو زنگ بزند و برایم دعا دعا پیغام بگذارد و من انرژی بگیرم.
رامبد جوان:این دعا را برای ما میگذاری؟
امیر جعفری: آذری است البته ما چهل میلیون آذری داریم اشکال ندارد.
امیر جعفری در حالی که بغض کرده است: شاید فقط دوجا خم شدم برای شخص.خدا که جای خود دارد یکی بند کفش بچهام را بستم و دیگر مادرم.میداند عاشقش هستم.
رامبد جوان: من هم اشکم درآمد.
امیر جعفری: آنهایی که مادر ندارند خیلی دردناک است آنهایی که دارند قدرش را بدانند آنهایی که ندارند خدا رحمتشان کند.اما یکسریها هستند که وقتی از بچگی مادر ندارند، خیلی دردناک است.
رامبد جوان: امیر آرزویت چیست؟
امیرجعفری: میترسم حرف بزنم، بگویند شعار است.
رامبد جوان:نه بگو.
امیر جعفری:من آرزویم نبود جنگ است این آتش که در خاورمیانه افتاده این اتفاق که برای کردها میافتد من را آزار میدهد. هر جایی که کُرد هست ایرانی است. فرقی نمیکند ریشه آنها برمیگردد به ایران و این من را اذیت میکند. میآیم بالای سر بچهام و میبینیم آرام خوابیده است. در خواب ناز بعد یکهو میآیی و عکسها را میبینی. حال آدم بد میشود. یک روز بدون جنگ چه اتفاق میافتد؟ یکی از آرزوهایم واقعا این است که این اتفاق نیفتد. حالا آرزوهای دیگری هم دارم که زیاد است.
من نه فلسفه بلدم و نه معارف، خداوند ما را آفرید یک چیزی از ما خواست همینطور بیهدف نیافرید. در حد خودم فکر میکنم ما آدمها در دنیا یک مأموریتی داریم که یک کاری را انجام بدهیم. اینکه تو بتوانی یک آشغالی را برداری و زمین نریزی یکی از آرزوهایم است. مثلا طرف را میبینی با ماشین میلیاردی رد میشود و خیلی راحت آشغال خود را بیرون پرت میکند یا از چراغ قرمز رد میشود میگوید پولش را میدهم. گلایه دارم از آموزش و پرورش اینکه فقط این نباشد که به بچه یاد بدهیم بابا آب داد، مامان نان داد. این را یاد میگیرند. اصول زندگی فرق میکند و اینکه بدانی اسراف چیز بدی است. چرا فکر میکنید چون وضع مالیتان خوب است. میگویید پولش را میدهید. یک سری چیزها اصول است و هر جای دنیا باید این را رعایت کنی.
رامبد جوان : کار خانه بلدی بکنی؟
امیر جعفری: اصلا واقعا بلد نیستم، یک سری خواستم به همسرم کمک کنم و ظرف بشورم، دو تا استکان شکاندم بعد ریما گفت: ببین تو کار نکرده عزیزم، نمیخواهد کار کنی، بشین. از کار خانه عاجزم. غذای سرد در یخچال ببینم بدم میآید و نمیتوانم گرم کنم. ایراد از من است و خیلی ایراد بزرگ است. تنبلم ان شاء الله خدا شفا بدهد.
رامبد جوان: خوشحالم تو اینجایی.
امیرجعفری: من خیلی کیف میکنم با توام برای اینکه انرژیات خیلی خوب است.
رامبد جوان: با تو واقعا خوش میگذرد. خیلی ممنون که آمدی...