آفتابنیوز : به گزارش خبرآنلاین، خانهای در بلوار توس مشهد که حالا مرکز بازتوانی شده است؛ کسانی که با وجود تمام تجربههای دردناک و بیمهای آینده، همچنان برای رسیدن به زندگی بهتر میجنگند و حالا به تنها چیزی که نیاز دارند محبتی است تا کورسوی امید را در دلهایشان زنده نگه دارد.
ضمیمه استانی روزنامه «قدس» چاپ مشهد، در گزارش نوشته است: زنان پاک شدهای که سرپناه ندارند و پاتوقشان خلاف ترین مناطق شهر بوده است. وقتی این زنان مسیر درمانشان به خانه بین راهی میرسد، اسم و فامیلشان پرسیده میشود چون اغلب آنان حتی شناسنامه ندارند. گرچه ممکن است برخی از آنها اسم واقعیشان را نگویند، ولی به هر چه که میگویند اعتماد میشود.
در این مرکز، تمام مددجویان بنا بر اراده شخصیشان حضور پیدا میکنند و به بیان دیگر، هیچ اجباری در کار نیست!
خانهای پر از امیدطبق قرار قبلی راس ساعت مقرر در محل مورد نظر حاضر میشوم، ورودی این مرکز در کوچکی است هیچ زنگی ندارد بناچار در میزنم پس از اینکه مسؤول شیفت صبح در ورودی را باز میکند منتظرم تا در را قفل کند، اما حتی در را کامل هم نمیبندد.
محوطه داخلی مرکز خیلی بزرگ نیست و کل زمین مرکز کمتر از 100 متر به نظر میرسد، به گونهای که همه طبقه همکف بخش اداری و آشپزخانه این خانه است و از داخل آشپزخانه راه پلهای است که به طبقات بالا و خوابگاهها راه دارد. به طور معمول مدت اقامت در این مرکز باید 6ماه باشد و با یافتن کار و تامین سرپناه آنجا را ترک کنند.
رئیس مرکز توضیحات مختصری میدهد و از ما کمک میخواهد تا حلقه ارتباط خیرین با آنها باشیم؛ میگوید: «ما اینجا به همه نوع کمکی نیاز داریم از مواد غذایی و پوشاک گرفته تا بقیه مایحتاج!»
او برای گفت و گو «مدینه» را معرفی میکند و از مسؤول شیفت میخواهد او را از خوابگاه صدا بزند.
عقد با رفیق برادرچند لحظه صبر میکنم تا اینکه سایهای از پشت شیشهها نمایان میشود، زنی با جثه لاغر و ظریف وارد میشود، از او دعوت میکنم تا کنارم بنشیند، فرصتی میدهم تا خودش را جمع و جور کند.
او این گونه شروع میکند: «بچه شیروانم و امسال 37ساله میشوم 16سالم بود که از خانه فرار کردم.»
دلش راضی نمیشود پدر و مادرش را مقصر معرفی کند، او می گوید: «خانواده من از یک جهت بد و از جهاتی خوب بودند، ولی همه تقصیرها گردن برادر بزرگتر من است. او به بهانههای مختلف آنقدر من را کتک میزد که بدنم همیشه کبود بود و درد میکرد، آخرین بار هم تا آستانه مرگ پیش رفتم. اعضای خانواده ما شامل دو دختر و سه پسر بود، اما پدر و مادر خودشان را به برادر بزرگم باخته بودند. ای کاش دیوانه بود و دلم خوش بود که به دلیل دیوانگی، پدر و مادرم جرأت مداخله ندارند. یک روز که طاقتم از کتکاری برادرم طاق شد از خانه فرار کردم، تنها کسی که میشناختم رفیق برادرم بود که 20سال از من بزرگتر بود مانند خیلی از دخترهای دیگر فریب خوردم و با او هم خانه شدم، اما او هم با ارتباطی که با پدرم داشت زود اجازه عقد من را از پدرم گرفت.»
نوزادم را معتاد کردم!
او میگوید: «19سالگی باردار شدم و همین موضوع بهانهای شد تا من را هم به مصرف مواد وادار کند!»
از او میپرسم چرا قبول کردی؟ مگر از عواقب اعتیاد خبر نداشتی؟ و او پاسخ میدهد: «میدانستم، ولی گفت اعتیاد نداره. واسه اینکه از چشمش نیفتم، مصرف کردم. وقتی میکشیدم حالم دست خودم نبود. اوایل شادم میکرد، ولی اواخر جواب نمیداد، بعد از مدتی وابستگیام شدید شده بود به گونهای که در زمان تولد دخترم اینقدر اوضاع اعتیادم خراب شده بود که نوزادم را هم معتاد کردم. با دختر قنداقیام گدایی میکردم تا خرج مواد را دربیاورم، خودم به شدت شیره را دوست داشتم و به دختر نوزادم هم شیره میدادم. برای شوهرم فرقی نمیکرد ما چه مصرف میکنیم و از کجا میآوریم.»
«مدینه» اضافه میکند: «تا 20سالگی روال زندگیام به همین شکل بود، اما یک بار گیر مأمورها افتادم و ما را به خانه سبز بردند. دخترم را راهی مراکز بهزیستی کردند و سه ماه من را در خانه سبز نگه داشتند. فقط فکر نشئه بودم و جوانی خودم را به همه خلافها فروخته بودم، یک نفر درست و حسابی اطرافم نبود. شیشه، کریس و شیره همه دنیای من بود نشئه که میشدم از شدت توهم بــدنم را تیغ می زدم یا با سیگار میسوزاندم.»
پامنقلی شوهرم بودم!«کـبری» یکی دیگر از زنان معتاد پاک شدهای است که در این مرکز با او همصحبت میشوم؛ «زنی 56ساله، لاغراندام و بلندقامت که برای ترک اعتیاد و به چنگ آوردن زندگی، جدی به نظر میرسید. دو ماهی میشود که در این مرکز سر میکند.
با لهجه تهرانی سخن میگوید و چیز زیادی از پدر و مادرش به یاد ندارد تکه کلامش «خانم جان» است او میگوید: «خانم جان، متولد زنجان هستم، اما در تهران بزرگ شدهام خانوادهام وقتی خیلی کوچک بودم من را به فرزند خواندگی دادهاند، اما خوشبختانه این خانواده بسیار خوب بودند و در کنار دختران خودشان به من هم محبت کردند.»
او ادامه میدهد: «من را در 23سالگی راهی خانه شوهر کردند، شوهرم هم مرد خیلی خوبی بود قیرکار و آسفالت کار بود درآمد زیادی هم داشت. همون سالهای اول بچهدار شدم. خدا به من دو دختر و دو پسر عطا کرد.تا اینکه پسر همسایه زیر پای شوهرم نشست او هر شب به خانه ما میآمد و اواخر او را تا صبح در بیرون از خانه سرگرم میکرد.»
او میگوید: «مدتی اینجوری زندگی کردم. دوست داشتم آرزوهای بچگی خودم را واسه بچههام انجام بدم. خیلی دوستشون داشتم. اما اواخر که شوهرم به شدت مصرفکننده مواد شده بود و من هم پامنقلیاش بودم. همیشه شوهرم موادم رو تامین میکرد و من هم خونه بودم. البته قبل از اینکه خودم گرفتار بشم بهش میگفتم برو بیرون مصرف کن، جلو بچهها نکش، فکرشون خراب میشه، ولی گوش نمیداد.»
با شوهرم، شیشه میکشیدیمکبری ادامه میدهد: «شوهرم صبحها که میرفت سر کار یه کم شیشه میریخت توی پایپ واسه مصرف روزم. شبها هم که میآمد با هم میکشیدیم. هر موقع پایپم میشکست خودش میرفت یکی میخرید. دو تا دخترهام شوهر کردند و بچه هم دارند. خدا رو شکر زندگی بچههام بد نیست. ولی من خجالت میکشم اسم مادر روی خودم بگذارم و نمیخوام باعث سرافکندگی شون بشم.»
او با بیان اینکه بدبختی من از روزی شروع شد که دوتا پسرها هم به درد شوهرم مبتلا شدند، میگوید: «شوهرم که از دنیا رفت ما سه تا دربهدر شدیم. هر روز صبح دنبال مواد میرفتیم. حاضر بودیم پول مواد بدیم ولی پول غذا ندیم. وقتی پول فروش خونه و اسباب زندگیمون تموم شد اومدیم تو خیابان! پسرها پیشنهاد دادند بریم مشهد من هم قبول کردم.»
نگاه دوگانه به زنانهشدن اعتیادپس از انجام مصاحبه با زنان مصرفکننده، هنگام خروج از مرکز به یاد اظهارات دوگانه در مورد زنانهشدن اعتیاد در مراسم افتتاح این خانه افتادم. برخی از این دیدگاهها معتقدند با مقایسه آمار مراجعه زنان به مراکز درمانی نرخ رشد اعتیاد زنان بسیار بیشتر ازمردان بوده و گاهی این رشد در سالهایی تا حدود دو برابر افزایش پیدا کرده است. چنانکه اگر تا سال 85 تقریبا پنج درصد از معتادان کشور را زنان تشکیل میدادند، در سال 90 این میزان به 10 درصد افزایش پیدا کرده است.
کارشناسان آسیبهای اجتماعی با اشاره به اینکه اعتیاد مقولهای چند وجهی و پیچیده است، معتقدند پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم اعتیاد زنان و مسایلی که خود این مصرفکنندگان با آن روبهرو هستند، شاید 10 برابر پیامدهای مربوط به اعتیاد یک مرد باشد.