کد خبر: ۵۰۳۱۶۸
تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱۳۹۶ - ۰۱:۲۵

مرگ سیاه کودکان زباله‌ گرد

احد و صمد را یادتان هست؛دو پسربچه هفت و هشت‌ساله زباله‌گردی که سال گذشته همین روزها در پارکینگ تفکیک زباله ای که محل زندگی‌شان بود، همراه با پدرشان آتش گرفتند و سوختند. درِ اتاقک‌شان از داخل قفل شد و نتوانستند از آن بیرون بیایند و ماموران پزشکی قانونی تنها تکه های زغال‌مانند سوخته‌شده بدن‌شان را در کاورهای سیاه‌رنگ گذاشتند و بردند. تنها پدرشان توانست از این آتش سوزی، آن هم با 50 درصد سوختگی جان سالم به در ببرد.
آفتاب‌‌نیوز :
 حالا یک سال از این ماجرا می گذرد و صدها احد و صمد در خیابان های شهر زباله گردی می کنند و گاهی معجزه‌آسا از مرگ جان سالم به در می برند. یکی از این بچه ها، اسمش فرزاد بود که دو ماه پیش وقتی نیمه شب در خیابان ولیعصر تهران مشغول زباله‌گردی بود، به وسیله یک ماشین 206 که راننده ای مست پشت فرمان آن نشسته بود، به گوشه خیابان پرتاب شد و جمجمه اش ترک برداشت. راننده فرزاد هشت‌ساله را گوشه خیابان رها کرد و رفت تا اینکه کسی پیدا شد و او را از گوشه خیابان برداشت و به بیمارستان برد. فرزاد سال گذشته در جشن «کعبه کریمان» جمعیت امام علی(ع) که در آن کودکان زباله‌گرد آرزوهای‌شان را نقاشی می کردند، روی یک کاغذ سفید رنگ عکس یک توپ را نقاشی کرده بود و گفته بود که آرزویش داشتن توپی است که با آن بازی کند. فرزاد بعد از ضربه‌ای که در تصادف به مغزش خورده بود، دو ماه را در کما ماند و بعد از اینکه به هوش آمد، قدرت تکلم و توانایی حرکت دادن دست و پا و بدنش را از دست داد.

خانم رضایی، مسئول درمان او در جمعیت امام علی(ع) می گوید:« آخرین باری که به دیدنش رفتم، دست هایش را به تخت بسته بودند و هنوز نمی توانست صحبت کند. بدنش پوست استخوان شده و از صبح تا شب به سقف اتاقش در بیمارستان زل می زند». فرزاد تازه از افغانستان به ایران آمده بود. یک سال پیش پدرش فوت کرد و هزینه زندگی شان افتاد روی دوش تنها پسر خانواده. فرزاد که دید که پسرعموهایش به ایران می آیند و برای خانواده های‌شان پول می‌فرستند از آن‌ها خواست تا او را هم برای کار به ایران بیاورند. حالا فرزاد در تمام لحظه‌های ترس و تنهایی که روی تخت بیمارستان سپری می‌کند، صورت مادر را می‌بیند که تنها مرهم سیاهی‌های زندگی اش است. مادرش به بچه‌های جمعیت امام علی(ع) گفته هر وقت فرزاد خوب شد، او را به افغانستان برگردانند.

کاغذهای سفید و آرزوهای نداشته

یکی خطی سیاه بر کاغذ نقاشی سفیدرنگی که مقابلش گذاشته بودند، کشید و با چشم هایی که نه می‌خندید و نه گریه می‌کرد ،گفت: «آرزویی ندارم».

آن یکی با چشم هایی که از شدت شوق برق می‌زد، عکس یک ساندویچ سالم را کشید و گفت:«آرزو دارم یک ساندویچ سالم بخورم».

یکی دیگر گفت:« وقتی تو سطل آشغال زباله‌ها را برمی داریم، مردم ما را یک جوری نگاه نکنند».

یکی گفت:« یک عروسک کوچک داشته باشم که مثل آدم واقعی باشد، توی جیبم بگذارم و با او حرف بزنم».

یکی هم به صفحه کاغذ سفید‌رنگ رو به‌رویش زل زد و بعد از مکثی کوتاه گفت:« آرزو چیه؟»

این ها آرزوی دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی است که روزها و شب ها در خیابان های شهر تهران زباله‌گردی می کنند.

آن‌ها شب‌های‌شان را در پارکینگ‌های تفکیک زباله ای که روزها در آن کار می کنند، می‌گذرانند. در یک اتاقک 50 متری کوچک شاید نزدیک به 50 یا 60 کودک همراه با مردانی که شغل‌شان همین است، شب را به صبح می رسانند.

دختربچه ها و پسربچه هایی که شب ها در این اتاقک‌ها مورد سوءاستفاده جنسی قرار می‌گیرند. درصد زیادی از آن‌ها یا تبعه افغان و پاکستان هستند و یا از بلوچ های ایرانی‌اند. به گفته سوسن مازیارفر، مسئول شناسایی و کمک به این کودکان در جمعیت امام علی(ع)، خانواده این بچه ها چون تبعه افغان هستند و به طور غیرقانونی در ایران زندگی می‌کنند، حتی حاضر نیستند اگر بچه‌های‌شان کشته شدند، از آن‌ها خبر بگیرند و وضعیت‌شان را پیگیری کنند؛ چون خیلی زود همه آن‌ها را رد مرز می کنند و این برای‌شان ترسناک‌ترین وضعیت ممکن است». او درباره تلاش‌هایش برای اطلاع پیدا کردن از وضعیت یکی از کودکان زباله گرد که نیمه‌شب در تصادف با ماشین کشته بود، می گوید:«چند وقت پیش هرچه تلاش کردیم تا با خانواده یا اقوام یکی از بچه‌های زباله گرد که در تصادف شبانه کشته شده بود تماس تلفنی برقرار کنیم، هیچ کدام جواب ما را ندادند. بچه 10 ساله بود و پدر و مادر همین که شنیده بودند بچه‌شان کشته شده، حاضر نشدند به ما جواب بدهند».

طرح دستگیری کودکان، مجبورشان کرد زباله‌گرد شوند

طرح بازداشت و دستگیری کودکان که سال گذشته با همکاری شهرداری و بهزیستی انجام شد، ترس و هول و هراس را به دل این کودکان و خانواده‌های‌شان انداخت؛ هراس از اینکه آن‌ها هم دستگیر شوند و رد مرزشان کنند. این بچه‌ها همگی سرچهاراه‌ها یا در مترو دستفروشی می‌کردند اما مجبور شدند زباله گردی را آغاز کنند؛ چون ماموران بهزیستی و شهرداری با کودکان زباله‌گرد کاری ندارند، آن‌ها بخشی از نیروهای شهرداری به حساب می‌آیند و ماموران سراغ مراکز تفکیک زباله نمی‌روند تا این بچه‌ها را دستگیر کند. این برای‌شان سایه امنیت شغلی ایجاد می‌کند. از سوی دیگر اگر ماموران برای دستگیری آن‌ها بروند، صاحب کارگاه که پیمانکار شهرداری است با رشوه صد هزارتومانی مامورها را راضی می کند تا بچه ها را با خودشان نبرند. در تهران و کرمانشاه تعداد کودکان زباله‌گرد بیشتر از شهرهای دیگر است. پیمانکاران، پارکینگ‌ها را در مناطق حاشیه ای تهران با مزایده از شهرداری اجاره و این بچه ها را استخدام می کنند. مجبورشان می‌کنند کارت‌های با قیمت 250 تا 400 هزارتومانی را به عنوان مجوز کار بخرند و همیشه همراه‌شان داشته باشند. باز هم با این حال از طرف ماموران گشت شهرداری در شهر کتک می‌خورند. بعضی از این بچه‌ها را نیمه شب برای زباله‌گردی می برند.

سرانجام شهرداری حضور این کودکا ن را پذیرفت

ایدز، هپاتیت، حصبه، انگل روده ای، اسهال خونی، زانو و کمر درد، بیماری‌هایی است که این بچه‌ها از داخل سطل های زباله می گیرند و به جان می‌خرند تا گرسنه نمانند، تا تهران تمیز بماند و هر روز از حجم زباله‌هایش نگندد. این کودکان جان می‌دهند تا تهران تمیز بماند. مازیارفر می‌گوید:« بیشترین تلاشی که برای این کودکان انجام شد، این بود که بالاخره شهرداری بعد از سال ها قبول کرد که چنین ماجرایی وجود دارد. چندین سال پیش در جلسه اول ما با شهرداری که در مورد این کودکان برگزار شده بود یکی از مسئولان شهرداری گفت: «این بچه ها زباله‌گرد نیستند، زباله دزد هستند و این موضوع به ما هیچ ربطی ندارد». در صورتی که این بچه ها در گاراژها و پارکینگ‌هایی که متعلق به شهرداری بود، کار می‌کردند و بدترین برخوردها هم با آن‌ها انجام می شد. این پارکینگ ها یا به طور مستقیم زیر نظر شهرداری هستند و یا اینکه شهرداری آن‌ها را به با یک واسطه به مزایده گذاشته است. موضوع مهمی که وجود دارد، این است که اگر این بچه ها نباشند، یک صبح تا شب شهر تهران می گندند از انباشت انواع و اقسام زباله. بار تفکیک زباله شهر تهران کاملا روی دوش این بچه‌هاست. بخشی از تفکیک زباله تهران در کارگاه‌های تفکیک زباله زمان آباد است. بعضی از این بچه ها حتی غذای‌شان را هم از سطل های زباله پیدا می کنند و می خورند. صاحبان کارگاه ها هیچ نظارتی روی آن‌ها ندارند.

صدای‌شان را نمی شنویم

شب از نیمه گذشته و مردم شهر در سکوت و آرامش خوابیده‌اند که از داخل سطل های زباله سر کوچه‌ها صدا می آید. این شاید دست های فرزاد است که در سطل‌های زباله مشغول جداکردن بطری‌هاست. هنوز نمی داند تا چند دقیقه دیگر قرار است راننده ای نیمه‌مست فرمان ماشین را از کف بدهد و او را برای همیشه از زندگی بیندازد.

منبع: قانون

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین