کد خبر: ۷۷۶۷۸
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۹:۵۶
دکتر ناصر فکوهی در گفتگو با آفتاب مطرح کرد:

جامعه ایرانی تحمل تغییرات جنسیتی را ندارد

آفتاب‌‌نیوز :

آفتاب- سرویس اجتماعی: نرخ بالای جمعیت جوان ایران و نیاز به برنامه‌ریزی‌های دقیق و حساب شده برای این نسل‌، از اساسی‌ترین مسائل کشور در دهه‌های اخیر به شمار می‌رود.
روند شهر نشینی، آشنایی با فرهنگ‌های دیگر، رشد نرخ پذیرفته شدگان و فارغ التحصیلان آموزش عالی، افزایش نرخ ورود زنان و دختران به عرصه‌های اجتماعی و علمی، بروز مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی و ... را موجب می‌گردد. 

حل مشکلات و مسائل جمعیت جوان هر کشور که سرمایه‌های اجتماعی آن جامعه تلقی می‌شوند، اهمیت فوق العاده‌ای را در نظام مدیریتی به خود اختصاص می‌دهد. 

دکتر ناصر فکوهی، استاد جامعه شناسی و انسان‌شناسی سیاسی و عضو هیئت علمی‌دانشگاه تهران در گفتگو با سرویس اجتماعی آفتاب، با اشاره به افزایش ورود دختران به دانشگاه‌ها در سال‌های اخیر معتقد است: «انقلاب در واقع سبب شد که گفتمان آزادی زنان و ورود آنها به عرصه اجتماعی به شکل گسترده، که پیش از آن گفتمانی خاص گروه کوچکی از اقشار مرفه شهری بود، به گفتمانی دموکراتیک تبدیل شود». آنچه در پی می‌آید حاصل این گفتگو است:


جناب آقای دکتر فکوهی، با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، آیا معتقدید که افزایش شمار زنان در دانشگاه‌ها به دلیل عدم تعادل در دستیابی به امکانات و منابع موجود در جامعه بوده و در واقع، نوعی تقابل در تضاد منابع رخ داده است؟

افزایش ورود دختران به دانشگاه‌ها دلایل بسیار زیادی دارد که به نظر من مهم‌ترین آنها تغییر موقعیت زنان در سه دهه گذشته و به ویژه پس از انقلاب بوده است. انقلاب در واقع سبب شد که گفتمان آزادی زنان و ورود آنها به عرصه اجتماعی به شکل گسترده، که پیش از آن گفتمانی خاص گروه کوچکی از اقشار مرفه شهری بود، به گفتمانی دموکراتیک تبدیل شود و برخی از ارزش‌ها که تا آن زنان باز هم محدود بودند، نظیر تحصیل دختران، تا عمیق ترین اقشار جامعه مطرح و پذیرفته شوند. 

نتیجه این امر، بالا رفتن پیوسته رقم ورود دختران ابتدا در سطوح ابتدایی و متوسطه و سپس در سطح دانشگاهی بود. به بیان دیگر، تحصیل در جامعه ما، هر چه بیشتر  به یک ارزش یا یک سرمایه فرهنگی قابل مبادله با سرمایه‌های دیگر تبدیل شد و همین امر متقاضیان تحصیل به ویژه تحصیلات دانشگاهی را به شدت بالا برد. 

جامعه البته قادر به پاسخگویی به چنین حدی از نیاز نبود و در نتیجه ناتوانی خود را تا حدی با کاهش روزافزون کیفیت در سطح آموزش در برابر کمیت بروز داد. اما درباره دختران به طور خاص، روند ورود آنها به دانشگاه‌ها پدیده‌ای جهانی است که به موازات برابری هر چه بیشتر جنسیتی اتفاق افتاده است و اتفاقا در کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه برخی دلایل مشترک را نیز دارد، مثلا اینکه درآمد حرفه‌ای زنان و میزان زمان اشتعال آنها به طور مطلق و نسبی (‌به دلایل نابرابری‌های جنسیتی) سبب می‌شود که آنها زمان و فرصت‌های واقعی بیشتری برای تحصیلات عالی داشته باشند، به خصوص در برخی از رشته‌ها که دوران تحصیلات در آنها زیاد و میزان فرصت‌های شغلی پس از تحصیل در آنها کمتر است (‌همچون علوم اجتماعی)‌. 

ساختار جنسیتی مشاغل زنانه (اغلب آموزشی، بهداشتی و غیره) نیز این امر را در سطح جهانی تسهیل کرده است. در ایران همان گونه که گفته شد نه فقط سازوکار جهانی برابری جنسیتی در این امر موثر بوده است، بلکه بالا رفتن ارزش تحصیلات به مثابه یک سرمایه فرهنگی – اجتماعی قابل مبادله با سرمایه‌های دیگر نیز تاثیری به‌سزا داشته است. 

اما مشکل در آن است که به دلیل نرخ بسیار پایین اشتغال زنان (در حدود 10 تا 12 درصد) و نرخ بسیار پایین این اشتغال در فرصت‌های شغلی با امتیازات بالا (زیر 2 درصد) ما به سوی یک بحران پیش می‌رویم که نتیجه آن اختلال در نظام‌های شغلی از یک سو و نظام‌های خانوادگی از سوی دیگر است، مگر آنکه از همین امروز سازوکارهای خاصی از جمله سازوکارهای تبعیض مثبت یعنی در نظر گرفتن سهمیه برای اشتغال زنان در همه مشاغل مورد توجه قرار گیرد و کارفرمایان وادار به آن شوند که بخشی از مشاغل را در اختیار زنان بگذارند. 

این نکته از آن رو حائز اهمیت است که به نظر من گفتمان ارزش تحصیل، امروز در خانوده‌های ایرانی حتی در دور افتاده ترین روستا‌ها و شهرهای کشور نیز به شدت درونی شده و بازگشت در این زمینه نامحتمل به نظر می‌رسد.

مهاجرت به شهرهای بزرگ و تمایل به استقرار دائم در این شهر‌ها توسط مهاجران به دلیل نبود توسعه عدالت محور در سطح جامعه است؟
مهاجرت در تمام طول تاریخ بشر وجود داشته و انگیزه آن نیز عموما به دست آوردن زندگی بهتر برای خود یا برای فرزندان خود بوده است، البته در بسیاری موارد این تصوری درست نبوده است، اما موارد بی‌شماری نیز نشان داده‌اند که مهاجران به این هدف نائل شده‌اند. 

مهاجرت در چند سده اخیر به دلیل انقلاب صنعتی و سپس انقلاب اطلاعاتی افزایش یافته است. جهت این مهاجرت‌ها از روستاها به سوی شهرها، از شهرهای کوچک به طرف شهرهای متوسط و بزرگ و از کشورهای در حال توسعه به طرف کشورهای توسعه یافته بوده و دلایلش هم همان که پیشتر گفتیم. البته به دلایل مشکلات کنونی جهان، امروز بیش از قرن نوزده یا بیستم ما با تصور خام روبه‌رو هستیم و بسیاری از مهاجرت‌ها با شکست و با ضربات جبران ناپذیر روبرو می‌شوند.

افزون بر این نقاط مهاجر‌پذیر نیز موانع بی‌شماری را برای جلوگیری از ورود بی‌رویه مهاجران ایجاد کرده‌اند و یا صرفا مهاجران برگزیده را (که عموما دوران آموزش خود را در کشوری دیگر گذرانده‌اند و بنابراین سرمایه‌ای اندوخته در خود دارند)، جذب می‌کنند و این خود نوع جدیدی از غارت جهان سوم است. 

بنابراین شاید بتوان گفت که بی عدالتی در توزیع منابع در سطح جهان در درجه اول و بی‌عدالتی درتوزیع میان شهرها و روستا‌ها دلایل اصلی این مهاجرت‌ها را تشکیل می‌دهد. 

با این وصف باید توجه داشت که تولید و توزیع منابع و امتیازات مادی از سازوکارهای خاصی تبعیت می‌کنند که نمی‌توان با الزام و به زور قانون و دستور‌العمل آنها را ایجاد کرد. 

اصولا هیچ زمان نمی‌توان در یک فرهنگ و در یک جامعه (شهری، روستایی، اروپایی، آسیایی و غیره) همان موقعیت‌های مادی و امتیازاتی را به وجود آورد که در جامعه‌ای دیگر. 

برای نمونه الزامات اقلیمی، تاریخی، سنتی، فرهنگی و غیره همواره شرایطی را ایجاد می‌کنند که توزیع نمی‌تواند لزوما در همه جا برابر باشد. اما می‌توان به سوی نوعی عدالت نسبی در توزیع پیش رفت تا از مهاجرت‌های بی رویه جلوگیری کند. 

موقعیت کنونی جهان که خود را به اکثر قریب به اتفاق کشورها نیز تعمیم داده است بر اساس نابرابری شدید و فاصله گرفتن هر چه بیشتر فقرا از ثروتمندان و بهره‌کشی و بردگی‌های جدید است که طبعا کار را همان گونه که می‌بینیم به یک بحران بزرگ نظامی- تروریستی- فرهنگی و اقتصادی کشانده است به گونه‌ای که امروز به صورت نسبی مردم همان اندازه در کشورهایی با درآمدهای بسیار بالا (نظیر فرانسه و آمریکا) از زندگی خود ناراضی‌اند که در کشورهای جهان سوم. 

این وضعیت قابل دوام نیست و بی‌شک اگر در سطح جهانی در چند سال آینده یک اصلاحات عمومی ‌به خصوص در ساختارهای اقتصادی (که در حال حاضر تمام امتیازات را به بخش مالی-بانکی به زیان بخش تولید و توزیع داده‌اند)، انجام نگیرد خطرات زندگی در چنین جهانی هر روز بیشتر می‌شود و مهاجرت نیز یکی از این خطرات خواهد بود.

با وجود تغییرات مهم و گسترده‌ای که در زمینه مناسبات جنسیتی رخ داده است، ارتباطات در درون نهاد خانواده و همچنین روابط بین اقوام نزدیک چه تغییری کرده است؟
در کشور ما تغییرات میان جنسیتی با سرعتی بسیار بیشتر از آنچه جامعه توان تحمل آن را داشته باشد انجام گرفته است که یکی از دلایل اصلی این قضیه جوان بودن شدید جامعه ما است. ایران جوانترین جامعه در جهان را تشکیل می‌دهد، البته این امر سبب می‌شود که جمعیت بالای سنین جوانی بخش کوچکی از جامعه را تشکیل دهند، اما به هر حال این جمعیت است که در نقاط کلیدی و تصمیم گیری جامعه قرار دارد ( والدین، مسئولان و...) در نتیجه یک تنش بین نسلی در چنین موقعیتی ناگزیر است. 

در این حالت بالا رفتن سن ازدواج و موانع مادی که بر سر راه ازدواج وجود دارد سبب شده است که جوانان یا در سنین بالا ازدواج کنند و یا در خانوده‌های سنتی و حتی خانواده‌های غیر سنتی به وسیله والدین (و با نگرانی نسبت به خطراتی که برای افراد مجرد وجود دارد) به ازدواج زود هنگام تشویق شوند در هر دو حالت ما یا با افراد مجرد روبرو هستیم و یا با زوج‌هایی که در بسیاری موارد به دلیل ناپختگی، کارشان سریع به طلاق می‌کشد و به مجردان جدید تبدیل می‌شوند. 

روابط میان این افراد در جامعه ما تعریف ناشده است به خصوص آنکه جامعه به دلایل مختلف جامعه‌ای است که تمایل به نوعی اخلاق‌گرایی شدید دارد و ترجیح می‌دهد به جای آنکه با شفافیت مشکلات خود را پیش روی گذاشته و برای آنها راه حل بیابد آنها را با روش‌های مختلف از فکر و زبان خود حذف کرده و از یاد ببرد. 

اما واقعیت آن است که این «فراموشی» جز در ذهن عمل نمی‌کند، جامعه، موجودی زنده است و به مثابه موجودی زنده راه حل زیستی خود را می‌یابد، منتها اگر مدیریت صحیح وجود نداشته باشد، چنین راه‌حلی می‌تواند کاملا شکل «آسیب شناختی» داشته باشد و در قالب انواع و اقسام تنش‌ها، مشکلات، انحرافات و غیره بروز کند. 

برای جلوگیری از این امر که بی‌شک به سود هیچ کس نیست باید ابتدا از حوزه مسائل بین جنسیتی تابو زدایی کرد یعنی اجازه داد که درباره آن و مشکلاتش به صراحت سخن گفته شود، همچنان‌که باید از حوزه شناخت و بحث درباره مشکلات و انحرافات اجتماعی تابو زدایی شود. 

تنها در چنین حالتی است که می‌توان امیدوار بود که راه حل‌های مناسب برای کاهش تنش‌های اجتماعی در این زمینه به دست بیایند. افزون بر این باید توجه داشت که گفتمان «اخلاق گرا» با اخلاق دو چیز متفاوت هستند، گفتمان اخلاق گرا، امری ذهنی است که چه گوینده آن صداقت داشته باشد و چه نداشته باشد، تا شرایط اجتماعی آن فراهم نباشد، تحقق نمی‌یابد، اما اخلاق امری است که باید به صورت عملی شرایط تحقق یافتن آن را در جامعه فراهم کرد. 

تغییر روابط بین جنسیتی درون خانواده نیز به دگرگونی‌های بی‌شماری منجر شده است که در طبف گسترده ای قرار می‌گیرند: از افزایش ازدواج‌های همخون که پدیده‌ای بسیار منفی است و به دلیل کمبود روابط اجتماعی اتفاق می‌افتد، تا تخریب شتاب زده خانواده گسترده از یک سو و باز‌سازی آن در قالب‌های پیوند خورده به حوزه‌هایی چون اقتصاد و قدرت از سوی دیگر که در هر دو مورد، پدیده‌هایی به شدت منفی به حساب می‌آیند. 

مسئله همسر گزینی که در خانواده ایرانی در دست والدین بود امروز در شرایطی به افراد جوان واگذار شده که عملا توانایی و امکان عملی چنین کاری را ندارند و بر همه این موارد «مذاکرات» مربوط به ازدواج (‌مسائلی همچون مهریه و ...) نیز اضافه می‌شود که جوانان عملا توان مدیریت آنها را ندارند در حالی که والدین نیز یا خود خواسته یا به اجبار از آنها کنار گذاشته شده‌اند. 

تمام این موارد باید به دقت مورد بررسی قرار گرفته و برای آنها راه حل‌هایی پیدا شود که به نظر ما تا حد زیادی پاسخ‌های خود را در خود سنت و در آداب و رسوم و شیوه‌های زندگی ایرانی می‌یابند. اما اینها تنها سرچشمه‌های الهام بخشی هستند که باید به صورت مدرن از آنها استفاده کرد و نه آنکه به شکلی مکانیکی تلاش کرد که آنها را به کار گرفت زیرا این امر عموما اثری معکوس به همراه خواهد داشت.

بالا رفتن سن ازدواج، کاهش باروری، طولانی شدن فاصله " بی مسئولیتی موقتِ جوانان " چه بحرانی را در سال‌های آتی برای جامعه در پی خواهد داشت؟
اگر فرض را بر آن بگیریم که جامعه هیچ کاری در این موارد نکند، چنین تبعاتی بسیار سخت خواهد بود. اما فرض ما آن است که مردم ما معقول‌تر از آن هستند که مسائل را به حال خود رها کنند و تصور کنند که مشکلات خود به خود حل خواهد شد. 

من فکر می‌کنم شاید مهم ترین و ضروری‌ترین و اضطراری‌ترین مسأله در حال حاضر آن است که ما بتوانیم اصل وجود «مشکل» را به والدین و مردم بپذیرانیم، می‌دانیم که تا زمانی که یک بیمار نپذیرد که بیمار است نمی‌توان او را درمان کرد. ما در حال حاضر در این موقعیت هستیم یعنی بسیاری از افراد اصولا صورت قضیه را نمی‌پذیرند و و معتقدند مسئله ای وجود ندارد. اگر این مرحله را پشت سر گذاریم به گمان من یافتن راه حل می‌تواند با سرعت و سهولت بسیار بیشتری انجام بگیرد. 

اما همانگونه که گفتم پی آمدهای این امر در صورتی که هیچ کاری انجام نگیرد می‌تواند به صورت بالا رفتن شدید انحرافات اجتماعی و سقوط و از دست رفتن اخلاق مدنی در حد و حدودی باشد که حتی برای ما قابل تصور هم نیست. اگر امروز موضوع شاید به نظر ما باور نکردنی بیاید دلیلش در سنتی است که داشته‌ایم و ما را تا کنون در برابر بسیاری از انحرافات حفظ کرده است اما باید توجه داشت که کشورهایی که امروز در بدترین موقعیت‌های اجتماعی از این لحاظ گرفتارند (‌برای مثال آفریقای سیاه، هند یا پاکستان) نیز دارای چنین سنت‌هایی بوده‌اند اما عدم توانایی‌شان در مدیریت مسأله و البته بسیاری از موانع و مشکلاتی که آنها داشتند و ما بسیار کمتر داریم (‌به ویژه فقر) سبب شده است که در این وضعیت قرار بگیرند.

آیا کشمکش بین فرهنگ سنتی- دینی و بومی ‌با فرهنگ زندگی در شهرهای بزرگ به زوال این فرهنگ‌ها خواهد انجامید یا به شکل گیری صورتی دیگر از فرهنگ خواهد انجامید؟
من معتقد به وجود پیشینه چنین کشمکشی نیستم و فکر نمی‌کنم که سنت، دین یا فرهنگ بومی‌ ما در تضاد با فرهنگ شهر نشینی قرار داشته باشند.

مشکل بیشتر از آن چیزی است که ما به آن «فرهنگ شهری» می‌گوئیم که در واقع ملغمه ای است از بدترین عناصر فرهنگ مدرن و بدترین عناصر فرهنگ سنتی؛ می‌گویم بدترین‌ها، زیرا معتقد نیستم که نه فرهنگ بومی ‌و نه فرهنگ مدرن به تمامی ‌و در کل اجزایشان بی‌نقص باشند. 

در هر فرهنگی عناصر مثبت و منفی وجود دارند و هر جامعه‌ای خود باید به حدی از پختگی رسیده باشد که تشخیص دهد در کوتاه و در دراز مدت کدام دسته از عناصر در هر یک از این فرهنگ‌ها برایش مثبت و کدام منفی هستند و در چه نسبت‌ها و در چه نقاطی باید با هم ترکیب شوند یا نشوند، آیا باید به تالیف‌هایی از آنها برسد و یا باید هر یک را به تنهایی به کار ببرد و غیره. 

به گمان من، ریا کاری و فریب دادن خود که ما اغلب آنرا از لحاظ ذهنی با فریب دادن دیگران اشتباه می‌گیریم، بدترین خطایی است که می‌توانیم مرتکب شویم و پی آمدهای آن بی نهایت برای همه ما سنگین خواهد بود. 

بنابراین باید بگویم که ابدا معتقد نیستم که برای شهر نشین شدن و داشتن فرهنگ مناسب شهری لازم باشد کسی فرهنگ سنتی و بومی ‌خود را کنار بگذارد، برعکس چنین کنار گذاشتنی اغلب به گونه‌ای از خود بیگانگی و بی‌هویتی و یا قرار گرفتن در هویت‌های کاذب منتهی می‌شود که نتیجه‌اش انواع و اقسام آسیب‌های اجتماعی است.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
-
|
۰۹:۵۴ - ۱۳۸۷/۰۵/۱۳
0
0
سلام. عالي بود
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین