آفتابنیوز : 5 فصل خاطرات حسنی از این قرار است "فصل اول: دوران كودكي و تحصيلات، فصل دوم: پابه پاي انقلاب، فصل سوم: بارقه اميد، فصل چهارم: جنگهاي مسلحانه با اشرار و ضد انقلاب، فصل پنجم: فعاليتهاي پس از انقلاب".
در سرآغاز مقدمه كتاب آمده است: حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ غلامررضا حسني معروف به «ملا حسني» يكي از روحانيون مبارز در آذربايجان است. زندگينامه، فعاليتها و مبارزات وي، بخشي از تاريخ انقلاب اسلامي در آذربايجان ار تشكيل ميدهد به طوري كه انقلاب اسلامي در اين خطه، بدون نام و ياد حسني معنا و مفهوم نخواهد داشت.
كتاب ياد شده تا صفحه 304 خاطرات حسني را در بر ميگيرد و در بخش ضمائم كه از صفحه 307 شروع ميشود 103 سند از اسناد ساواك در مورد وي منتشر شده است.
در بخشي از كتاب خاطرات حسني به موضوع اعدام پسرش كه به جريانهاي چپ پيوسته بود پرداخته شده است كه از نظر خوانندگان ميگذرد:
پسر بزرگم رشيد با رژيم شاه سخت مبارزه ميكرد. دوران ستم شاهي كه در دانشگاه تهران تحصيل مينمود، يكي دو بار دستگير و زنداني شد. قبل از پيروزي، وقتي به اروميه و روستا مي آمد، در برگزاري هر چه باشكوهتر مراسم نماز جمعه بزرگآباد، تلاش ميكرد و در فعاليتهاي جنبي آن از قبيل: بيل زني در باغات، شخم زدن، كمك كردن به فقرا و مستمندان ميكوشيد.
او پس از پيروزي انقلاب، ناگهان به گروه سياسي سازمان فدائيان خلق پيوست و از سران آنها شد، به طوري كه مسئوليت شاخه آذربايجان غربي بر عهده او بود. خيلي با او صحبت كردم تا در راهش تجديد نظر كند، ولي نكرد. در همان زمان انشعابي در ميان اعضاي اين گروه پديد آمد و به دو گروه اقليت و اكثريت منشعب شدند و اقليتها به جمع گروهكهاي سياسي محارب پيوستند و جنگ مسلحانه بر ضد حكومت اسلامي آغاز كردند. الان بايدم نيست رشيد جز كدام يك از اينها شد، وي به هر حال من احساس خظر كردم. تصميم گرفتم جلوي فعاليتهاي او را بگيرم.
نخست چند بار تذكر و تهديد انجام گرفت ولي فايده نكرد. آن وقت نماينده مجلس و در تهران بودم. يك روز رشيد به تهران آمده بود. جايش را شناسايي كرديم. در كميته انقلاب تهران با آيتالله مهدويكني تماس گرفتم و گفتم يك موردي هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. يكي از محافظان خودم به نام آقاي جليل حسني را نيز همراه آنها كردم. او از بچههاي كميته اروميه بود و الان به تجارت مشغول است.
گفتم اگر مقاومت يا فرار كرد بزنيد نگذاريد فرار كرد و اگر هم تسليم شد، دستگيري كنيد و به كميته تحويل بدهيد. آنها رفتند و او را دستگير كردند. رشيد چند روزي در كميته تهران بود. بعد براي بازجويي و محاكمه به تبريز انتقال دادند. او چون محل فعاليتهايش، استان آذربايجان بود در اين شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گرديد. در مرحله اول، رشيد را به دادستان وقت، حضرت حجت الاسلام سيد حسين موسوي تبريزي تحويل داده بودند، او نيز وي را به يكي از دامادهايش كه او هم قاضي بود، سپرد و حكم اعدام رشيد را او صادر كرده بود. حتي بعد از اعدام جنازهاش ار هم به ما تحويل ندادند.
وقتي خبر اعدام رشيد را شيندم، چون به وظيفه خود عمل كرده بودم هيچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب به هيچ شخصي ولو پسرم باشد، شوخي ندارم و با هيچ احدي در اين مورد عقد اخوتي هم نبستهام. هنوز هم اگر يكي از فرزندانم بر ضد انقلاب و رهبري، خداي ناكرده، فعاليت كند، همان كاري را خواهم كرد كه با رشيد كردم. حقيقت اين است كه رشيد مستحق اعدام نبود. او جنايتي را مرتكب نشده بود، يا كسي را نكشته بود تنها جرمش اين بود كه گرايش شديد كمونيستي داشت و اين هرگز منجر به اعدام كسي نميشود. حداكثر اين اين است كه بايد به حبس ابد محكوم ميگرديد.
متاسفانه قاضي پرونده همين طور فلهاي حكم صادر كرده بود. من آن وقت سرم خيلي شلوغ بود، به مسايل انقلاب در اروميه و منطقه اشتغال داشتم. از طرفي چون پسرم بود نخواستم موضوع را دنبال كنم، گفتم: شايد سبب سوءتفاهم بشود و بنده معتقد هستم كه قرار نيست انسان در اين دنيا به همه حق و حقوق خود دست پيدا كند. يك مقدارش هم بايد به عالم آخرت بماند.
اگر غير از اين بود كه خداوند متعال دستگاه سئوال و جواب، ميزان، پل صراط، بهشت و جهنم ار خلق نميكرد، بنابراين راه پرپيچ و خمي را در پيش داريم. بعد از چند سال، خيلي دلم ميخواست، پرونده رشيد را ميديدم و مطالعه ميكردم، هر چه ميخواستم امكانپذير نشد و در اختيارم نگذاشتند. اخير شنيدم قاضي اين پرونده شديداً به فقر مالي و گرفتاريهاي ديگر مبتلا شده است، دلم ميخواهد او را پيدا كنم و از مال و اندوختههاي شرعي خودم به او كمك مينمودم.
منظورم از طرح اين قضايا چيز ديگري بود. ميخواستم به اين نكته اشاره كنم كه متاسفانه در اوايل پيروزي انقلاب، يك سري افراد وابسته به گروههاي به ظاهر اسلامي و انقلابي در بعضي ارگانها و به خصوص در دستگاه قضايي نفوذ كرده بودند و دست به يك سري كارها و صدور احكام تند و تيز ميزدند كه هيچ ارتباطي با نظام اسلامي و شخصيتهاي اصيل انقلاب نداشت. خودم در اروميه به اين افراد مبتلا بودم. اينها به صدور احكام فلهاي دردسرهاي زيادي در منطقه براي ما درست كردند.
همان طور كه قبلاً هم گفتم يكي همين آقاي اميد نجفآبادي بود كه از باند مهدي هاشمي تغذيه مي شد. سيد ديگري بود كه نميخواهم اسمش را ببرم كه بعضي جوانان تند و امتيها و اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي اطرافش را گرفته بودند و تعدادي از بازاريان محترم و افراد ديگر را به جرم داشتن ثروت، به عنوان فئودال و سرمايهدار، محكوم به مصادره اموال ميكردند و يا بعضي افراد به جرم وابستگي ظاهري به حزب خلق مسلمان، انواع و اقسام اتهام برايش درست ميكردند و حكم اعدام برايش صادر مينمودند.
بنده و بعضي علماي شهرستان و افراد دلسوز ديگر در آن روزها نامههاي متعدد به دفتر امام و دادستان كل انقلاب و جامعه مدرسين نوشتيم و در مورد پيامدهاي ناگوار اين سري احكام هشدار داديم. به دنبال آن يادم هست هياتي به سرپرستي مرحوم آيتالله احمدي ميانجي از سوي حضرت امام جهت رسيدگي به اين احكام و شكايات مردم وارد منطقه شدند و آيت الله احمدي اغلب اين احكام صادره را نقض كرد و غير شرعي تشخيص داد.
fkazeminia@yahoo.com