کد خبر: ۱۱۲۱۷۴
تاریخ انتشار : ۱۶ آبان ۱۳۸۹ - ۱۹:۱۰

گفت‌و گو با حسین آتش‌پرور

آفتاب‌‌نیوز :

آفتاب: حسین آتش‌پرور از داستان نویسان مطرح دو دهه اخیر داستان‌نویسی معاصر ایران است. از این نویسنده‌ی متفاوت، به جز چاپ داستان و مقالات داستانی در مطبوعات معتبر ادبی، تاکنون کتاب‌های: خوابگرد و داستان‌های دیگر (مجموعه داستان از هوشنگ گلشیری و دیگران (1369). اندوه (مجموعه داستان 1372). خیابان بهار آبی بود (رمان نو 1384). ماهی در باد (مجموعه داستان 1389) . به چاپ رسیده است. آتش‌پرور هم اکنون دبیر بخش داستان مجله بین‌المللی ادبیات (نوشتا) می‌باشد. 

آقای آتش پرور چگونه به عرصه نوشتن وارد شدید ؟داستان آن را توضیح دهید؟
 

کنجکاوی همیشه با من بوده وهست و خواهد ماند. شخصیت‌هایم را به جای آن که بنویسم رنگ آمیزی می‌کردم. تا نیمه‌های راه رفتم؛ مجسمه های دو بُعدی و سه بُعدی هم کشیدم. پیروز و ناکام. آن آرزوها و تخیلات همه ناتمام ماند؛ مثل خود ِ زندگی كه هميشه ناتمام مي ماند. آن کنجکاوی و خلاقیت این بار از داخل کلمات به من سلام کرد؛ درست در وقت دبیرستان، همان دورانی که همه عاشق می‌شوند. از همان روز به بعد یک شب بدون داستان نخوابیدم و بیشتر از نان به کتاب اندیشیدم. تجربیات متضاد و گاه متناقض زندگی پشتوانه خوبی برایم هستند. گاه فکر می‌کنم پانصد ششصد سال زندگی کرده‌ام! از این‌ها هم بیشتر! از دوره پارینه سنگی تا به امروز کشیده شدم. بیشتر از آن که روی کاغذ بنویسم در ذهنم می‌نویسم. تا نوشته‌ای راضی‌ام نکند، آن را چاپ نمی‌کنم. هر کدام از آثارم شناسنامه دارد. و از چاپ هیچ کدام ِآن‌ها پشیمان نیستم. و در کنار هر کدام با احترام می‌ایستم تا با آنها عکس بگیرم. همین. 

بعد از نسل اول و دوم داستان نویسی ایران؛ جایگاه نسل سوم از نظر فرهنگی و تاریخی در کجاست؟ 

باید توضیح دهم که داستان‌نویسی مدرن ما توسط ایرانی‌هایی که بعد از مشروطیت از اروپا و غرب ِ صنعتی بازگشتند، پایه‌گذاری شد؛ دهخدا، جمال‌زاده، هدایت، بزرگ علوی وچوبک، نمایندگان این داستان نویسی هستند. ویژگی‌های مهم این داستان‌ها؛ زمان و تکنیک در آن‌هاست. این گروه تکنیک را که مربوط به شهر نشینی و جامعه ی صنعتی است از غرب گرفتند و با محتوایی از آداب، رسوم، سنت ها و باورهای ایرانی در آمیختند و آثار با ارزش و مانایی خلق کردند. محدودی تاریخی این نسل از هزار و سیصد تا هزار وسيصدو سی کشیده می‌شود.


نسل دوم محدوده ی زمانی اش از هزارو سیصد و بيست - سی، شروع و تا دهه‌ی پنجاه را در بر می گیرد. این نسل که داستان نویسی ما را تثبیت می‌کند، اوج کارش – دوران طلایی داستان نویسی معاصر – در دهه چهل و پنجاه است. آل احمد، گلستان، ساعدی  میرصادقی، دانشور، احمد محمود، براهنی، اسماعیل فصیح، بهرام صادقی، تقی مدرسی، صمد بهرنگی، گلشیری، درویشیان، دولت آبادی و نسيم خاکسار، داستان نویسان شاخص این گروه هستند.
 
"منصور کوشان" نسل سوم را درسال 1369 این گونه معرفی می‌کند: در دهه شصت به صورت جدی و حرفه‌ای شروع به نوشتن کردند و آثار شان با اندیشه منتشر می‌شود. تکنیک و محتوای داستان از خودشان است و از این بابت به اروپا و غرب بدهکار نیستند. در برابر شرایط انسانی اعم از فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی متعهد هستند اما بر آثارشان ایدوئولوژی از پیش تعیین شده ای سایه نینداخته است. سپس در نسل سوم به این نام‌ها اشاره می‌کند: عباس معروفی، رضا فرخفال، حسن فدایی، صمد طاهری، محمد محمد علی، منیرو روانی‌پور، اصغر عبداللهی، امیرحسن چهل تن، محمد رضا صفدری، حسین آتش پرور، قاضی ربیحاوی، یارعلی پور مقدم، ناصر زراعتی، رضا جولایی.
و تاکید دارد که به یقین افراد دیگری هم بخصوص در شهرستان ها هستند که یا او نمی‌شناسد یا اسمشان را به خاطر ندارد.‌‍‍ [ کلک شماره 6- شب شعر و داستان- 1369] . 

نسل سوم اگر چه در ابتدا تجربه‌های مستقل، خلاق، محکم، و فرم گرایانه‌ای همراه با محتوای درخشان خلق می کنند، اما بنا به موقعیت‌هایی که به آن‌ها تحمیل و زمینه‌ی رشد اجتماعی و ادبی از آن‌ها گرفته می‌شود، در این شرایط تاریخی بین نسل قبل و نسل بعد از خود پرس می‌گردد؛ نه فرصت می یابد حتا خود را مثل نسل دوم تثبیت و از هر نظر به آنها برساند. از طرفی به دلیل ایزوله شدن بین خود و نسل بعد و این که تعهد نویسنده را به جای ادبیات سیاسی، حزبی و رالیسم سوسیالیستی به نسل بعداز او نشان می‌دهند، نسل بعد به راه خود می‌رود. و آن جا که باید برای استقلال نویسنده و تعهد او هزینه کند، به انکار نسل سوم می‌پردازد. بنا به شرایط موجود در نسل سوم به آن چنان چهره‌ی شاخصی نمی‌رسیم که بتواند چون نویسندگان نسل‌های پیش مثل هدایت، چوبک، ساعدی، احمد محمود، گلشیری و دولت آبادی خود را تثبیت کند. آن‌ها یا داستان نویسی را می‌بوسند و کنار می‌گذارند و به حاشیه را نده می شوند و یا با دو، سه کتاب آن هم با فاصله های طولانی خودشان را کم رنگ و بی رمق سر پا نگاه می‌دارند. البته تولید انبوه ادبیات ِسطحی، بی خطر، آشپزخانه‌ای، فانتزی، گلخانه‌ای و محصولات جشنواره ای بعد از دهه‌ی هفتاد[ 77به بعد ] جای نسل سوم را به همان دلیل ایستادگی و استقلال می گیرد و بیشترین حملات و تبلیغات بر علیه آن‌ها در همین سال‌ها می‌شود و گلوی شان را فشار می‌دهد. 

3ـ کتاب خیابان بهار آبی بود یکی از متفاوت‌های ادبیات داستانی ما است که به آن پرداخته نشده لطفا توضیح دهید؟ 

این کتاب به علت استقلال، نوآوری وتعهد انسانی در ادبیات از همان ابتدا نادیده، مورد هجوم و در نهایت حذف واقع گردید. به طوری که با داشتن مجوز پس از گذشت چهار سال از فروش آن جلوگیری کردند 

اولین هجوم از طرف جریان حاکم بر فضای داستان نویسی دهه ی هفتاد توسط شخصی اتفاق افتاد که به یک باره بعد از کشتار نویسنده ها در سال هفتادوهفت خود را جانشین گلشیری می‌دید. او که به عنوان ناشر و منتقد و به طور کل یک باره در صحنه ی داستان نویسی پیدا شده بود - و نه تنها درنویسندگي که در نشر هم به هیچ جا نرسید و کارش را جمع کرد - در همه جا حضور دارد . او در نامه ای ناجوانمردانه زیر آب کارهای مرا زده بود و درآن قید کرده بود قضیه مخفی بماند. برخوردهایی محسوس و غیر محسوس و گاه توهین آمیز در معرفی ها ادامه داشت تا این که کتاب لیاقت داشت در میان آثار انبوه منتشرشده در سال 1385 خودش را در برگزیدگان «واو» تثبیت کند. به حدی که امروز حدود صد و هشتاد صفحه نقد نوشته شده ومنتشر شده برآن داریم. 

خيابان بهار آبی بود برآیندی عملی از تنوع سبک ویک کتاب آموزشی داستان نویسی است جدا از محتوا در تکنیک حرف تازه ای می زند و روز به روز جای خود را بیشتر باز می‌کند. 

4ـ همان طور که می‌دانید این گفت‌و گو به خاطر انتشار کتاب "ماهی در باد" صورت گرفته است و آن طور که شنیده‌ام این کتاب می‌خواهد به چاپ بعد برسد؟ 

با وجودی که سه چهار ماه از چاپ آن نمی‌گذرد، استقبال کم نظیری از آن شده واز طرف منتقدان مورد توجه قرار گرفته است. در همین کمتر از سه ماه سه نقد چاپ شده درباره‌ی آن داریم. نقدهای دیگری هم هست که به من خبر داده اند و به تدریج چاپ خواهد شد. آثار چاپ شده هرکدام از زاویه ای جالب به این اثر نگاه کرده‌اند؛ آقای ایمانیان در نقدی بر کتاب "ماهی در باد در" شرق" با تیز هوشی و شجاعت به نقطه ی کلیدی این کتاب انگشت گذاشته است: آن چه پیش از هر چیزی در مورد" ماهی در باد "جلب توجه می کند ،تفاوت این کتاب با روند غالب قصه‌نویسی در یک دهه اخیر است. 

و در نقد دیگری که آقای مرشدی بر این کتاب آن هم در "شرق " نوشته است از زاویه‌ای جدید به آن نگاه کرده اند که برایم تازگی داشت: بومی‌گرایی و تلفیق سبک‌ها.
سومین نقد را آقای اسحاقیان یکی از معتبر ترین منتقدین معاصر در نوشتا چاپ کرده‌اند؛ نوشته‌ای کاملا تخصصی .و داستان "ماهی در باد "را تفسیر و تاویل اسطوره‌ای کرده‌اند. در این زمان اندک این‌ها توفیق کمی برای یک کتاب نیست. و از استقلال، هوشیاری و آزاد اندیشی منتقدین ما از جریان حاکم بر ادبیات داستانی خبر می‌دهد. با این وجود اگر مشکلی پیش نیاید، چاپ دوم آن را بزودی در بازار شاهد خواهيم بود. 

کدام یک از داستان‌های‌تان را بیشتر دوست دارید؟ 

همان طور که قبلن اشاره کردم از تک تک داستانهایم راضی هستم و سال‌ها با هم راه رفته و زندگی کرده‌ایم. هر کدام برایم تاریخ، شناسنامه، خاطرات، پشت صحنه، و ویژگی‌های خودش را دارد. درست مثل یک انسان. و حال چطور می توانم بین آنها تفاوت بگذارم. آنها خوب یا بد فرزندان و تربیت شده من هستند و به آنها افتخار می‌کنم. آدم مگر می‌تواند بچه‌هایش را دوست نداشته باشد؟! 

از داستان نویسان معاصر ایرانی به کدام بیشتر اعتقاد دارید؟ 

هنوز داستان نویسان نسل دوم برایم ارزشمند و آرمانی هستند. در نسل سوم با وجود این که با بیشترشان دوستم و با آثارشان همدلی دارم، اما هنوز به آن بزرگ‌منشی و گذشت که لازمه یک نویسنده است نرسیده‌اند. آن بزرگ‌منشی که در دولت آبادی یا گلشیری، براهنی، ساعدی، و احمد محمود سراغ دارم. بعضی از دوستان، خصوصن آنها که خود را خیلی خیلی شاگرد گلشیری می دانند، آن قدر دچار توهم جایزه شده اند که فکر می کنند قهرمان وزنه برداری هستند. این‌ها اصلن حاضرنیستند پشت سر یا اطراف‌شان را نگاه کنند. می‌پندارند مرحوم فاکنر دوباره زنده شده و از آمریکا به این جا آمده و در میان یک مشت بی‌سواد زندگی می‌کند. ای کاش بسیاری از صفت‌ها و بزرگ‌منشی‌ها و رفاقت‌های بزرگانی را که نام بردم می‌آموختند. این‌ها وقتی در شرایط و جو قرار می گیرند از روی نزدیک ترین عزیزانشان می گذرند. و یا وقتی بوی جشنواره وسکه به مشامشان می‌خورد، تیز می‌شوند و سرشان را زیر برف می‌کنند و چنان در یوزه می‌گردند و چانه می‌زنند که آدم از هر چه ادبیاتی که آن‌ها خلق کرده است، حالش بهم می‌خورد و به ادب و ادبیات شک می‌کند. وقتی این وضعيت را به چشم خودم می بینم، برای خودم و ادبیاتی که ما خلق می کنیم و دوستانم متاسفم می‌شوم. در این جاست که نمی دانم دل آدم باید از زمانه بگیرد یا از چشم هایش . 

در میان نقدو نظرهایی که بر ((خیابان بهار آبی بود)) نوشته شده، چرا برداشت گروه «واو» ادبیات متفاوت برای شما با اهمیت است؟ 

هیچ چیز برای یک نویسنده لذت بخش تر از آن نیست تا زبانش کشف، رمز گشایی و شناخته شود و با آن رابطه برقرار کنند. 

البته باید توضیح دهم و تشکر کنم از تمام منتقدینی که به این کتاب لطف داشته و قابلیتی در کار من دیده‌اند که هر کدام در جای خود با اهمیت است و از زاویه ی خاص خود به آن نگاه کرده اند. و اما یادداشت آقای شهرام مرادی "واو" به این جهت اهمیت می یابد که بهترین نظر را در میان آن آثار ما قبل نهایی به کتاب "خیابان بهار آبی بود" داده است. و از این جهت بر جسته می‌شود که در حداقل کلمات، ویژگی‌ها، مختصات درونی اثر و روابط آن ها را به ما نشان می‌دهد. این منتقد تیزبین در نوشته‌ی کوتاه خود، بيشترنظریاتش در مورد کتاب من درست است. همین کشف از یک کتاب پانصد صفحه ای با ساختار پیچیده و در هم تنیده. نا متعارف و بهم ریخته ي ،در زمانی ،در مکانی. جابجایی‌ها، شکستن خط روایت؛ که هر کدام مثل یک پازل بی‌نشان عمل می‌کند، و هرقطعه باید دقیقن سر جای خود قرار گیرد، برای یک منتقد یا خواننده، کار آسانی نیست؟ 

چرا بعضی از کتاب‌ها مثل کافه پیانو ادعای فروش بالايی دارد؟ 

بسیاری از آدم ها و آثار محصول دوره خاصی هستند که شهرت یا عدم اقبال از آن‌ها به حقانیت یا عدم آن بر نمی‌گردد. خیلی از آثار و نویسنده‌ها فروش بالایی داشته اند اما امروز هیچ نشانی کسی از آن‌ها سراغ ندارد. 

این پدیده را می شود از زوایای مختلف بررسی کرد. اما من که آدم زیاد خوش‌بینی نیستم بعضی از جریانات و اتفاقات مرا دچار شک می‌کند. خیلی از روشنفکران ما هم به دنبال این هیاهوها می‌روند. علتش فرهنگ مقلد بودن ماست تا استقلال فکری. بعد که در یک حرکت نمادین وجالب می بینیم کتاب برای ناشرش پس فرستاده می‌شود شک ديروز، تو را به آبشخور امروز این پدیده می‌برد و جواب خودت را پیدا می‌کنی. 

یا هنگامی که می‌خواهی یک داستان را چاپ کنی، هزار اما و اگر می‌تراشند سر و دم و گوشش را می زنند و تازه بعد از مجوز چاپ، روز روشن جلوی کتاب را در بازار می‌گیرند. و در همان زمان می‌بینی به کتابی دیگر لبخند می‌زنند و بعد از آن لبخند ِمحبت‌آمیز کتاب موشک وار و نامتعارف به چاپ صدم می‌رسد. اگر حتا ساده لوح‌ترین هم باشی باز هم شک خواهی کرد. 

از این‌ها گذشته در هر دوره‌ای اگر شما یک شِبه عاشقانه صدو پنجاه دویست صفحه‌ای با پنجاه گرم قلقلک انتقادی‌، اجتماعی، سیاسی، مردانه، زنانه، بنويسی و شیب بیست، سی درصدی روشنفکری به آن بدهی، کسی به شما کار نخواهد داشت. هم ناشر می‌پسندد، هم مشتری می‌خرد و مطبوعات هم برایت کف می‌زنند.
 
ادبیات داستانی غالب را شما ادبیاتی فانتزی و گل‌خانه‌ای می‌دانید. منظور از ادبیات 
خنثی چیست ؟! لطفا آن را بیشتر توضیح دهید؟
 

ادبیات فانتزی، ادبیاتی است که برای دکور یک جامعه بوجود می‌آيد. تنها کاریکاتوری بی‌رنگ از زمان و مکان و شرایط و روابط حاکم بر آن‌ها به دست می‌دهد‌. و اسمی از انسان و پیرامون او در آن دیده می‌شود‌. اما خودش در آن حضور ندارد‌؛ یا حضورش لوث شده است‌. همه چیز در سطح جریان دارد و از جامعه به بهترین جای خانه یعنی آشپزخانه مهاجرت می‌كند. هیچ‌کس را نمی‌آزارد و بی‌ضررو بی‌خطر است‌. و در تمام این سال‌ها از مسئولیت فرار کرده و برای خوش‌خدمتی مستقیم وغیر مستقیم ادبیات مسئول را به سخره گرفته وبه آن دهن‌کجی و آن را به نام ادبیات سیاسی‌، نکوهش، تحقیر‌، حذف و بازار را پر ازشِبه ادبیات به اسم پست مدرن کرده‌. آن وقت خودش به خودش جایزه می‌دهد و برای خود کف می‌زند و مردم را دورش جمع می‌كند تا از آرمان‌های‌شان دور شوند. خیلی ادعای پیشرو بودن دارد و در بازار هم آن را به شرط چاقو می‌فروشد. 

سوال این كه؛ جامعه، مردم، سرزمین، تاریخ، آرزوها، دردها، شادی‌ها و کنجکاوی‌های‌شان در کجای داستان‌نویسی این چند ساله هستند و ما خبر نداریم. اگرکسی از من بپرسد زمان و مکان معاصر را در چه آثارداستانی می‌توانم ببينم، كدام آثار را نشان دهم كه به خودم، تاريخ و مردم دروغ نگفته باشم.
 
زندگی هزار سال پيش را ما در سفرنامه ناصرخسرو، فردوسی و بيهی می‌بينيم. ملت ما در كدام آثار داستانی این یکی دو دهه هستند و به ادبیات تبدیل شده‌اند. نمی‌شود زندگی کرد و در ادبیات غایب بود، در سیاست ديده نشد، در اقتصاد نبود و فقط وقتی که هورا می‌کشند ما آن‌ها را نشان بدهیم. آیا مردم و سرزمین ما در تمام این سال‌ها هیچ مسأله‌ای نداشته‌اند؟ تر و تمیز و پاکیزه و شسته رفته در ادبیات راه رفته‌اند. و آیا مثل اصحاب کهف در اين سال‌ها خواب بوده‌اند. بهترین‌هایی که تبلیغ می‌شوند و جایزه می‌گیرند چقدر در زمان و مکان ما هستند. زندگی قومی، اجتماعی، بومی‌، و ملی این هفتاد میلیون را در چه مقطعی در ادبیات باید ببینیم. تا چه زمان می‌خواهیم به اسم زبان، تکنیک، فرم، چه و چه خودمان را گول بزنیم و محتوا‌گريزی خود را توجيه کنیم؟ 

مگر در" براتیگان"، "ونه گات"، " بوکوفسکی"، جامعه شان دیده نمی‌شود‌. مگر آن‌ها روی هوا ادبیات خلق کرده‌اند. 

به این دلیل که بین آثار شما و کارهای محمود دولت آبادی تشابهاتی دیده می‌شود آثار محمود دولت‌آبادی را ادبیاتی فلکلوریک و بومی می‌دانید یا ادبیات ملی؟ 

محمود دولت آبادی یکی از بزرگترین داستان نویسان تاریخ معاصر ما است که توانایی های شگرقی دارد و با خلق آثارماندگار و جاودانه دیگر تکرار نخواهد شد. آثار این نویسنده اگر چه بومی اما هویت کاملن ایرانی و ملی دارند که ارزش و غنای زبان فارسی را بالا می‌برد.
 
آثار ادبی دولت‌آبادی ادبیاتی رالیستی است و ادبیات شما با وجود زمینه  مشترک ِروستایی، سوررالیستی است. این را باور دارید؟ 

باید توضیح دهم که من فرزند ادبی دولت‌آبادی، گلشیری، احمد محمود، بهرام صادقی، ساعدی، گلستان، براهنی و تمام این‌ها هستم و ازطرف دیگراز خودم به دنیا آمده‌ام و به هیچ کس شباهت ندارم. و از این بابت هیچ وقت نخواستم خودم را با کسی مقایسه کنم.می خواهم رنگ، بو، و طعم خودم، و سرزمینی را که در آن زندگی می‌کنم، داشته باشم. این مقایسه شاید از آن جهت باشد که هردو خراسانی هستیم و از روستا می‌نویسیم و در همین نقطه به هم می‌رسیم. اما نباید فراموش کرد که هر کدام از ما شرایط و تاریخ خاص خود از روستا ودر نتیجه دیدگاه متفاوتی پیدا می‌کند. من اگر چه تخیل را بر ای یک نویسنده واقعیت می‌دانم اما با آن از رالیسم و سورالیسم عبور می‌کنم. آن چه از روستا چه در مجموعه داستان [ اندوه ]،رمان [خیابان بهار آبی بود] و مجموعه داستان [ ماهی در باد] نوشته‌ام اگر چه در واقعیت بیرون وجود دارد، اما در واقعیت ذهن من شکل تازه‌ای پیدا می‌کند که با واقعیت بیرون گاه هیچ شباهتی ندارد. در نقد ارزشمند‌ی که آقای مرشدی بر" ماهی در باد" نوشته‌اند، این کتاب را تلفیقی از رالیسم، سمبلیسم، رالیسم جادویی، و سوررالیسم که گاه جدا جدا و گاه تلفیقی از تمام این‌ها می‌داند. هنگام نوشتن به هیچ تئوری یا سبکی فکر نمی‌کنم، اگرچه خواندن تئوری را اصلا رد نمی‌کنم و برای يک نويسنده كاملن ضروری می‌پندارم. من به این می‌اندیشم که تا می‌توانم با تخیلم جغرافیا، خودم، سر زمین و مردم را در هر بارکه به آن‌ها نگاه می‌کنم، هویت گذاری تازه‌ای بکنم. حالا اسم این چیست؟ ديگران آن را بايد نام‌گذاری كنند. 

بسیاری از دوستان از تخیل به نفع واقعیت استفاده می‌کنند. اما من در هنگامی که آن را رها می‌کنم از سوررالیسم عبور می‌کنم چرا که همیشه سعی دارم این مرزها را بشکنم. اگر کارهای مرا از همان اول دنبال کرده باشید، ضمن آن که متعهد هستم، کوششم در این بوده تا از واقعیت - که تنها یک قرار داد است -، عبور و برواقعیتی که هیچ وقت مطلق نبوده ونسبی است، سرپیچی و شورش کنم. چیزی که در نوشتن همان را دوست دارم و به دنبال آن می گردم. 

نظر شما راجع به بازار کتاب و نشر چیست وراه برون رفت از این وضعیت کدام است؟ 

چند سال قبل در مصاحبه ای گفتم که :در زمانی که سی و پنج ملیون جمعیت داشتیم تیراژکتاب پنج هزار جلد بود اما امروز تیراژکتاب با جمعیت هفتاد میلیونی، پانصد و هزار نسخه است. در حدود دوونیم میلیون دانشجو داریم .پنجاه درصدجمعیت ما جوان و تا سی و دوسال سن اش است. این همه دانشگاه؛ استاد، وکتابخانه و دانشجوی ادبیات. چرا کتاب های داستان باید تیراژش هزار نسخه باشد و روز بروز هم بدتر می‌شود. در حالی که اگر طبق همان آمار سی و پنج میلیون جلو برویم، تیراژکتاب امروز باید ده هزار جلد باشد. تیراژهزار ودو هزار به سود هیچ کس؛ نه ناشر، نه نویسنده و جامعه است و در میان هفتاد میلیون گُم می‌شود. 

نویسنده در این جا عدد کوچکی از این معادله پیچیده ناسالم و بیمار است که به اوتحمیل می‌شود و گرفتارش کرده است‌. بقیه‌ی عوامل از دست او خارج است و نمی‌تواند به دنبال تمام مراحل نشر از چاپ گرفته تا پخش و تبلیغ و فروش بدود‌. 

یکی از بزرگترین معضل‌های فرهنگی جامعه و بالا رفتن ناهنجاری‌ها به همین تیراژ بيمارکتاب‌های ادبیات و نادیده گرفتن نویسندگان و تعهد آن‌ها بر می‌گردد. اگر برای ارتقاء فرهنگ دانشگاه و مدرسه ساخته می‌شود. برای ارتباط خیابان و جاده می‌کشیم و برای توسعه نیروگاه می سازیم و برای سلامت یک جامعه بیمارستان درست می‌کنیم. سوال این است که؛ خیابان، دانشگاه، بیمارستان و نیروگاه يک نویسنده در کجاست. و از بودجه ملی برای تربیت و هدایت من ِنوعی نویسنده [ بدون توقع‌] در کجا هزینه می‌شود. دانشکده های ادبیات چقدر به ادبیات معاصر حتا فرمایشی می پردازند. مگر نویسندگان کارشان تولید ادبیات نیست و ادبیات روز در کجا و چه زمانی باید بررسی تایید و تدریس شود. آیا نویسنده باید بمیرد و از مرگش ششصدهفتصد سال بگذرد و به کود تبدیل شود تا او را به رسمیت بشناسیم؟! کار تازه‌ای که نویسندگان انجام می دهند در کجا باید دیده و شناخته شود؟!
تیراژ5000 جلدی مربوط به نسل من بود که بیشتر از پول نان پول کتاب می‌داد. 

البته به نویسنده آن هم اطمینان داشت. امروز چه؟ یکی از مسايل همین است. حالا تعداد نویسندگان از تعداد خوانندگان بیشتر است و بسیاری از کتاب‌ها را هم اگر رایگان بدهند کسی نمی‌خواند؛ یعنی ارزش خواندن ندارد. چنین كتاب‌هايی، آثار واقعی را خفه می کند و جریانی حاکم است که به چاپ اين ادبيات کمک می‌کند. چهار پنج ناشر هستند که بازار نشر و پخش را بدست گرفته و کارشان بیشتر رابطه‌ای و سلیقه‌ای است. 

ویراستارهایشان موردی عمل می کنند .هرکس بیشتر دور و برشان بچرخد، نویسنده تر است و کتابش زودتر چاپ می‌شود. خیلی از آثاری که نباید چاپ شود به وسیله‌ی همین‌ها به جامعه تحمیل می‌شود‌. و بسياری از کارهای با ارزش ، نادیده گرفته می‌شود‌. همین اتفاق‌ها نویسنده را قربانی می‌کند. 

چنان که گفتم چنین اوضاعی نه به نفع نویسنده است نه به نفع ناشر ونه به سود جامعه و حاصل‌اش این می‌شود که در نشر می‌بینیم. در نشر رشد کرده ایم و چاق شده‌ايم؛ رشد در عرض و تولید انبوه و فله‌ای ِآثار تکراری و یک بار مصرف و تمام جامعه را پر از نویسنده کرده ایم و حالا ذره بین بر داشته ایم و به دنبال خواننده می‌گردیم. 

این مسأله را مسئولینی که مستقیم یا غیر مستقیم با کتاب و دانش و کتابخانه در گیر هستند باید حل کنند. 

اتحادیه ناشران نباید فقط به منافع خودش فکر کند و نویسنده را تنها بگذارد و جامعه را نادیده بگیرد. نباید فقط اقتصاد را در نظر داشت و تنها به بازار فكرکرد. لازمه‌ی اقتصاد سالم‌، ادبيات، فرهنگ، اخلاق‌، درست کاری و خیلی چیزهای دیگر است. 

کانون نویسندگان یکی از اصلی‌ترین وظایفش می‌تواند سالم‌سازی رابطه‌ی بین نویسنده با ناشر، بازار نشر، و جامعه باشد و بگوید که جایگاه من ِ نویسنده در کجاست؟ 

بسیاری از نویسندگان مثل ساراماگو، ونه‌گات، بورخس، کوندرا، مارکز و... تفکری جهانی دارند اما نویسندگان ما چرا هنوز به آن نرسیده‌اند؟ 

یکی از اصلی‌ترین مشکلات زبان ما است که ما را جزیره نشین بار آورده است. از این بابت حتا هندی‌ها از ما جلوتر هستند. 

دومین مسأله تفاوت و طرز نگاه ما با آن ها به جهان است. نویسندگانی را که نام بردید، مخصوصن آمریکای لاتینی‌ها از جهان به خودشان می‌نگرند و آن وقت از خود برای جهان می‌گویند. ما این‌طور نیستیم. مدام از جهان حرف می‌زنیم اما سرزمین و مردم و سنت‌های خود را نمی‌شناسیم تا بتوانیم از آنها بگوييم. حتا یک خیابان آن طرف تر محل زندگی خود را نمی شناسیم و مرتب از جهان صحبت می‌کنیم. از تئوری‌های ادبی جهان می‌گوییم و کنارشان عکس رنگی می‌گیریم‌. مابدون آن که فروتن باشیم و یاد بگیریم وتجربه کنیم و یا کسی را قبول داشته باشیم بد جوری دچار خود‌بزرگ‌بینی شده‌ایم و همیشه در خیال‌، خود را مرکز دنیا می‌دانیم. 

در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه چند فیلمساز ایرانی که از خارج آمده بودند از بوم و سرزمین مان برای جهان گفتند؛ مهرجویی، شهید ثالث، خسرو هریتاش، پرویز کیمیاوی با استفاده از فرصت‌های بومی سینمای ایران را به جهان بردند.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین