آفتاب: زندگی همسر گرامی امام در همه دوران عمر به گونهای رقم خورده بود که همگان را به اذعان به کرامت و بزرگی وی وامی داشت. بدون ترديد موفقيت نهضت اسلامی و استقرار و تثبيت نظام جمهوری اسلامی مرهون فداکاری همه ملت ايران به ويژه کسانی است که در حلقه نزديکان امام حضور داشتند و در اين ميان هرگز نمیتوان از نقش همسر محترمه امام غفلت ورزيد.
در روز نخست سال 88 در حالی خبر درگذشت همسر گرامی حضرت امام (ره) منتشر شد كه ايشان از مدتی پيش به دليل بيماری در بيمارستان بستری بود؛ روزهايی كه جمعی از ياران امام(ره)، شخصيتهای سياسی و مسئولان كشور به عيادت ايشان رفتند و مردم نيز برای سلامتی و شفای همسر و همراه رهبر كبير انقلابشان دست به دعا برداشتند.
حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن خمينی، نوه حضرت امام خمينی (ره)، در پيامی آوردند: « ناگفته پيداست که همسری و همراهی با رهبر کبير انقلاب اگر سعادت و افتخار را نصيب وی ساخته بود، سختی غربت، تبعيد، شهادت فرزند، رنج مبارزه و هجران امام و يادگاران امام را نيز به همراه داشته است. بیشک تحمل کمنظير، واقعبينی ستودنی و ايمان به خدای متعال در کنار روح و روان آرام و ضمير مطمئن، جلوههايی مثالزدنی در وجود مادر انقلاب اسلامی يافته بود».
علاقه وافر امام (ره) به ايشان که در جای جای وصيتهای حضرت امام مشهود است و احترام و تکريم بینظير حضرت امام نسبت به همسر خويش نشانههای کوچکی است که اين بزرگی و وقار را به اثبات میرساند... در سرتاسر دوران مبارزه و تبعيد و غربت و هجرت و در کشاکش رنجهای پديد آمده از ناحيه مغرضان و متحجران و مخالفان نهضت، و در طوفان حوادث سهمگين پس از پيروزی انقلاب اسلامی و دشواریهای دوران دفاع مقدس، اين مادر نمونه انقلاب اسلامی با بزرگ منشی و مناعت طبع موروثی، و شرح صدر و مهربانی و بردباری مثالزدنی خويش، آنچنان فضايی سرشاراز آرامش و امنيت خاطر در محيط بيت امام پديد آورده بود که تحمل سختیها و مرارتها را بر امام و فرزندان امام ممکن میساخت. بدون ترديد تجليل از اين بانوی بزرگ تجليل از امام راحل ماست».
بانو خديجه ثقفی متولد سال 1294 هجری شمسی بود. همسر امام (ره) در بيان خاطراتش گفته است: «پدرم 29 يا 30 ساله بود كه به فكر افتاد برای ادامه تحصيل به قم برود. در آن زمان من تقريباً 9 ساله بودم. پدر و مادرم به قم رفتند و پنج سال در آنجا ماندگار شدند. اما من نزد مادربزرگم ماندم. در واقع، من از اول نزد مادربزرگم مانده بودم و با او زندگی ميكردم. من فرزند اول پدر و مادرم بودم. وقتی آنان به قم میرفتند، دو خواهر داشتم كه يكی از آنان فوت كرده بود و نيز دو برادر.
پدرم خوشتيپ، شيک و خوش لباس بود. بهطور مثال در آن زمان، پوستين اسلامبولی میپوشيد و از خانه بيرون میرفت و همه طلاب تعجب میكردند. با وجود اين، هم عالم بود، هم دانشمند و هم اهل علم و اهل ايمان و متدين. يادم است كه پدرم اجازه نمیدادند ما بدون چاقچور به مدرسه برويم. كفشهايمان هم بايستی مشكی و ساده و آستين لباسمان هم بايستی بلند میبود».
خانم ثقفی خود درباره نام خانوادگیاش گفته بود: «ثقفی به نام عشيرهای از اجدادمان باز میگردد كه در كربلا در ركاب سيدالشهدا (ع) جنگيده بودند».
ايشان در بيان خاطراتش از دوران كودكی آورده است :«زمانی كه خانوادهام در قم بودند، من و مادربزرگ، هر دو سال يک مرتبه به قم میرفتيم. دو شب در راه میخوابيديم. يک شب در علیآباد و يک شب هم در جای ديگر. پدرم در قم خانه آبرومندی در كوچه آسيد اسماعيل در بازار اجاره كرده بود. خانه بزرگی بود كه اندرونی و بيرونی و حياط خوبی داشت. صاحبخانه هم تاجر معتبری بود.
آن زمان مدرسهای كه در آن دروس جديد تدريس میشد، كلاسی داشت كه 20 شاگرد در آن حضور داشتند. تعداد كسانی كه میتوانستند ماهی پنج ريال بدهند، خيلی كم بود، به همين دليل فقط دختران پزشكان، تاجرها يا... به مدرسه میرفتند. ما سه خواهر بوديم كه به مدرسه میرفتيم. خواهرهايم درقم درس میخواندند و من در تهران. خلاصه، تا كلاس هشتم درس خوانده بودم كه صحبت ازدواج مطرح شد. همانطور كه گفتم، در آن مدتی كه خانوادهام در قم بودند، ما چند بار به آنجا رفتيم. يک بار 10 ساله بودم، يک بار 13 ساله و يک بار هم 14 ساله. دفعه آخر، پدرم از مادربزرگم خواهش كرد كه من بمانم. مادربزرگم میخواست پس از 15 روز به تهران برگردد. چون عيد بود. پدرم خواهش و تمنا كرد: (من قدسی جان را سير نديدم. بگذاريد 2 ماه پيش من بماند. ما تابستان به تهران میآييم و او را میآوريم.)
بالاخره مادربزرگم راضی شد و من با اينكه راضی نبودم، چند ماه در قم ماندم. آن موقع من تصديق ششم را گرفته بودم، به هر حال چند ماه در قم ماندم و بعد با مادرم به تهران آمدم. در مدت اين 5 سال، پدرم در قم دوستانی پيدا كرده بود كه يكی از آنان آقا روحالله بودند. هنوز حاجی نشده و مرد نجيب، متدين و باسوادی بودند. پدرم ايشان را كه با من 12 سال تفاوت سنی داشت پسنديده بود. يكی ديگر از دوستان پدرم آقای سيد محمد صادق لواسانی بودند كه به آقا روحالله گفته بود: چرا ازدواج نمیكنی؟
ايشان هم كه 26، 27 سال داشتند، گفته بودند: "من تا كنون كسی را برای ازدواج نپسنديدهام و از خمين هم نمیخواهم زن بگيرم و كسی را در نظر ندارم". آقای لواسانی گفته بودند: "آقای ثقفی دو دختر دارد و خانم داداشم میگويد خوبند"».
گرچه پدر خانم ثقفی روحانی بود؛ اما اصلا در مسائل سياسی دخالت نمیكرد و آنچه مايه آشنايی حاج آقا ثقفی و حاج آقا روحالله بود، دين و ديانت بود.
خانم ثقفی در خاطراتش آورده است: «بعدها آقا برايم تعريف كردند كه وقتی آقای لواسانی گفت كه آقا ثقفی دو دختر دارد و از آنها تعريف میكنند، مثل اينكه قلب من كوبيده شد. اين طور شد كه آقای لواسانی از طرف امام آمد خواستگاری. قبل خواستگاری حدود دو ماه طول كشيد. چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم كه به خانه پدرم میرفتم، بعد از 10، 15 روز از مادربزرگم میخواستم كه برگرديم. چون قم مثل امروز نبود. زمين خيابان تا لب ديوار صحن قبرستان بود و كوچهها خيلی باريک بودند. به همين خاطر، زود از قم میآمدم. آن دو ماهی كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خيلی ناراحت بودم».
مراحل خواستگاری آغاز شد. پدرم میگفت: «از طرف من ايرادی نيست و قبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد، اما آدمی است كه نمیگذارد به تو بد بگذرد».
«گرچه بر اثر خوابهايی كه ديدم، فهميدم اين ازدواج مقدر است. ابهت خوابی كه ديده بودم، مرا گرفته بود، خواب چه بود؟ خواب حضرت رسول(ص)، اميرالمومنين و امام حسن(ع) را ديدم، در حياط كوچكی كه همان حياطی بود كه برای عروسی اجاره كردند، همان اتاقها به همان شكل و شمايل، حتی پردههايی كه خريدند، همان بود كه در خواب ديده بودم، آن طرف حياط اتاق، مردها بودند، پيامبر(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) نشسته بودند و طرفی كه اتاق عروس بود، من بودم و پير زنی با چادری شبيه چادر شب كه نقطههای ريزی داشت و به آن چادر لكی میگفتند، در اتاق شيشه داشت و من آن طرف را نگاه میكردم، از او پرسيدم: "اينها چه كسانی هستند؟" پيرزن گفت: "آن رو به رويی كه عمامه مشكی دارد پيامبر(ص)، آن مرد هم كه مولوی سبز و كلاه قرمز با شال بلند دارد، علی(ع) است، اين طرف هم جوانی عمامه مشكی بود كه پيرزن گفت: اين هم امام حسن(ع) است..." خوشحال شدم و گفتم: ای وای، اين پيامبر است و اين اميرالمومنين، من اين افراد را دوست دارم، آن آقا امام دوم من است و از خواب پريدم، ناراحت شدم كه چرا زود از خواب پريدم، زمانی كه برای مادربزرگم تعريف كردم، گفت: "مادر! معلوم میشود كه اين سيد حقيقی است، اين تقدير توست"».
خديجه خانم، به منزل آيتالله خمينی وارد میشود و زندگی با عالم دينیای را آغاز میكند كه نهايت احترام را برای او قائل است. در طول زندگی 70 ساله آنها هم هيچگاه امام با صدای بلند با ايشان صحبت نكردند.
ايشان وقتی از خاطرات برگزاری جشن میگويد عنوان میكند: «عروسی ما در ماه مبارک رمضان بود و اين مسئله چند دليل داشت. اول اينكه امام مقيد بودند كه درسها تعطيل باشد و دوم آن كه من نزديک تولد حضرت صاحبالزمان(عج) آن خواب را ديدم و به اين دليل، خواستگاران اول ماه رمضان آمدند. عقد ما مفصل نبود».
خانم ثقفی که حدود 70 سال با حضرت امام خمينی (ره) زندگی کرد ، درباره خاطراتش گفته است: «امام(ره) هميشه احترام مرا داشتند. هيچ وقت با تندی صحبت نمیكردند. اگر لباس و حتی چای میخواستند، میگفتند: "ممكن است بگوييد فلان لباس را بياورند؟" گاهی اوقات هم خودشان چای میريختند. در اوج عصبانيت، هرگز بیاحترامی و اسائه آداب نمیكردند. هميشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میكردند. تا من نمیآمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیكردند. به بچهها هم میگفتند صبر كنيد تا خانم بيايد. ولی اين طور نبود كه بگويم زندگی مرا با رفاه اداره میكردند. طلبه بودند و نمیخواستند دست، پيش اين و آن دراز كنند، همچنان كه پدرم نمیخواست. دلشان میخواست با همان بودجه كمی كه داشتند، زندگی كنند، ولی احترام مرا نگه میداشتند و حتی حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم. هميشه به من میگفتند: "جارو نكن". اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشويم، میآمدند و میگفتند: "بلند شو، تو نبايد بشويی". من پشت سر ايشان اتاق را جارو میكردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچهها را میشستم. يک سال كه به امامزاده قاسم رفته بوديم، كسی كه هميشه در منزلمان كار میكرد با ما نبود. بچهها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را بشويم. ايشان همين كه ديدند من دارم ظرفها را میشويم، به فريده، يكی از دخترها كه در منزل ما بود، گفتند: "فريده! بدو. خانم دارد ظرف میشويد"».
«امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمیكردند. اوايل زندگیمان، يادم نيست هفته اول يا ماه اول به من گفتند: "من كاری به كار تو ندارم. به هر صورت كه ميل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو میخواهم اين است كه واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بكنی، يعنی گناه نكنی"».
در خاطراتی از زندگی امام خمينی (ره) نيز آمده است: «حضرت امام منزل خود را به محلی برای تدريس تبديل كرده بودند و به همسر خود، به عنوان شاگرد «جامعالمقدمات» میآموختند».
بانو خديجه ثقفی در مبارزات طولانی حضرت امام خمينی (ره) همواره يار و مددکار ايشان بود.
ميزان عشق و علاقه امام (ره) به اين بانوی انقلاب آنچنان بود كه امام در ايام فروردينماه 1312 هجری شمسی در نامهای اينگونه با ايشان سخن میگويد:
«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلای به جدايی از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آينه قلبم منقوش است. عزيزم ، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ كند. [حال] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا كنون هرچه پيش آمد خوش بوده و الان در شهر زيبای بيروت هستم. حقيقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دريا خيلی منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالی به دل بچسبد... ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روحالله».
خديجه خانم در مسير مبارزات امام(ره)، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگش روبرو شد؛ مسئلهای كه او را بسيار بیتاب كرد. خديجه خانم به فرزند بزرگش بسيار علاقه داشت، ولی زمانی كه آقا به خانه میآمدند، گريه نمیكردند و حتی ناراحتی خودشان را به امام منتقل نمیكردند.
خانم خديجه ثقفی از روزهای اوجگيری نهضت امام خمينی(ره) در سال 1342 شمسی، همواره کنار ايشان بود و بسياری از سختیها و مرارتهای دوران زندان، حبس در تهران، تبعيد به ترکيه، تبعيد در نجف اشرف و مهاجرت به فرانسه امام(ره) را به دوش کشيدند.
اين بانوی پرهيزکار پس از سالها مجاهدت و همراهی با امام امت(ره)، و پس از آنكه داغ فرزند برومند خود احمد، را نيز سالها بر دوش كشيد، در ساعات اوليه صبح اول فروردينماه 1388 در سن 93 سالگی بر اثر بيماری، در بيمارستان خاتمالانبيای تهران درگذشت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پيام تسليتی فرمودند: «درگذشت بانوی مكرم، همسر گرامی رهبر كبير انقلاب حضرت امام خمينی رحمةالله عليهما را به ملت ايران و همه ارادتمندان آن امام عزيز و به آن بيت رفيع و فرزندان و فرزندزادگان بالخصوص حجتالاسلام آقای سيد حسن خمينی و اخوان محترم و ديگر بازماندگان ايشان تسليت میگويم. آن مرحومه كه خود بازمانده دودمان علمی نامداری بود، ساليان متمادی يار و همراه امام بزرگوار و مايه آرامش ايشان در همه مراحل دشوار آن جهاد مستمر و بزرگ بود و با صبر و عزم و توكل زندگی پرافتخاری را گذرانيد. رحمت خدا بر او و بر امام راحل باد».
مقام معظم رهبری همچنين بر پيکر همسر امام خمينی (ره) نماز خواند و پيكر ايشان در حرم مطهر بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران و در جوار مرقد مطهر ايشان به خاک سپرده شد.
مراسم چهلم مادر انقلاب، روز پنجشنبه در حرم مطهر حضرت امام برگزار میشود.
روحش شاد و قرين رحمت الهی.