آفتابنیوز : 
قرن بيستم قرن اوجگيري بحث و اختلاف نظر فيلسوفان در مورد چيستي فلسفه بود. اما در اواخر همين قرن اين بحث فروكش ميكند، به گونهاي كه در نوشته پي.ام.اس. هكر در مجموعه مقالات داستان فلسفه تحليلي ميخوانيم: «يكي از ويژگيهاي چشمگير فلسفه در اواخر قرن بيستم اين است كه ديگر بر سر اينكه فلسفه چيست و چه انتظاري از آن ميتوان داشت و اينكه گزارههاي فلسفي، با فرض وجود چنين گزارههايي، چيستند و چه نسبتي با گزارههاي علم دارند مجادله جدي وجود ندارد.» در حاشيه قرار گرفتن اين بحث، به هر دليل كه باشد، مطمئنا به معناي رسيدن به توافق نظر كلي نيست.
تحليل اينكه چرا اختلاف نظر برجا ماند ولي بحث در مورد آن فروكش كرد از حوصله اين نوشته، والبته صلاحيت نگارنده، خارج است اما اثرات اين اوج و فرود و آگاهي عميق نسبت به دشواري هر گونه مواجهه با پرسش فوق، و نه الزاما حل آن، در هر كجا كه به نحوي از آنجا به آن پرداخته ميشود مشهود است.در سال 1991 ژيل دلوز و فليكس گاتاري، دو فيلسوف پست مدرن فرانسوي، كتابي با عنوان «فلسفه چيست؟» منتشر كردند كه براي چند هفته در صدر كتابهاي پرفروش قرارداشت اما كتاب مذكور، احتمالا بر خلاف انتظار بسياري از خريداران آن، نه يك كتاب مقدماتي و آسان براي آشنايي با فلسفه بلكه بيان راي دو فيلسوف در مورد ماهيت فلسفه بود كه آن را آفرينش مفاهيم ميدانستند. در همان زمان حتي يكي از منتقدان پيش بيني كرد كه اين كتاب خيلي زود به يك اثر كلاسيك در فلسفه تبديل شود. اما گذشته از اين گونه موارد استثنايي امروزه علي القاعده بايد در كتابهاي مقدماتي به دنبال عنوان «فلسفه چيست؟» بگرديم. تازه در اين گونه كتابها هم، به رغم عنوانشان، معمولا در همان بند اول انتظار خواننده از كتاب تعديل ميشود و به آشنايي با فلسفه تقليل مييابد. روش مورد استفاده هم غالبا مبتني بر اين فرض است كه فلسفه بيش از آن كه دانش باشد نوعي ورزيدن است. شايد صريحترين بيان در مورد اينگونه كتابها و روش مورد استفاده در آنها بيان پل ادواردز و آرتور پپ در كتاب درآمدي نوين بر فلسفه باشد. بنابراين به نقل اين بيان يك جمله اي بسنده كرده و بحث در اين مورد را كوتاه ميكنيم. «شايد عاقلانهترين كاراين باشد كه به وسط موضوع جست بزنيم، يعني در مورد مسائل فلسفي خاصي بحث كنيم و در پايان كار بگذاريم دانشجو فلسفه را آن نوع انديشيدني كه با آن آشنا شده تعريف كند.»
راهبرد ديگري كه براي مواجهه با پرسش«فلسفه چيست؟» اتخاذ ميشود مرور آراي فيلسوفان بزرگ با محوريت و مد نظر داشتن چيستي فلسفه است. با اين كار يكي از برداشتها (اگر دوست داريد ميتوانيد بخوانيد «سو برداشتها») ي ممكن، يعني يكي دانستن «فلسفه چيست؟» و «فلسفه چه بايد باشد؟»، كنار ميرود و كاوشمان با هدف پي بردن به اينكه «فلسفه را چه دانستهاند؟» دنبال ميشود. اما با اينكه روحيه تعليق حكم، كه فلسفه هر چه پيش رفته آن را در فلسفه ورزان بيشتر تقويت كرده است، در درجه اول به «فلسفه چه بايد باشد؟» حساسيت نشان ميدهد، «فلسفه را چه دانستهاند؟» هم چندان بي ايراد نيست. اگر بپذيريم كه «فلسفه چيست؟» خود پرسشي فلسفي است و نيز باهايدگر هم نظر باشيم كه «پرسشها مثل كفش و لباس و كتاب داده نميشوند. پرسشها همان طورند كه به صورت بالفعل پرسيده ميشوند و نميتوانند جز بدين نحو به صورت ديگري وجود داشته باشند» (وبنا براين هر پرسشي بايد در متن همه اجزاي فلسفه فيلسوف، يعني همان جايي كه «به صورت بالفعل» مطرح مي شود، مورد ملاحظه قرار گيرد) و اگر اين نكته بديهي را نيز اضافه كنيم كه پرداختن به همه اجزاي فلسفه يك فيلسوف از حد يك مقاله بسيار فراتر ميرود (حتي اگر در تشخيص و جداسازي آن اجزايي كه ربط و نسبت بيشتري با پرسش ما دارند نهايت ظرافت و هنرمندي را به خرج دهيم) ظاهرا نتيجهاي جز نابسنده بودن اين راهبرد به دست نميآيد.
با اين حال، البته جز در مورد كتابهايي كه هدفشان صرفا آشنايي مقدماتي با فلسفه است و طبيعتا از پيچيده نماياندن مسئله حتي الامكان پرهيز ميكنند، روش فوق براي پرداختن به پرسش «فلسفه چيست؟» مورد استفاده قرار ميگيرد.
همان طور كه قبلا اشاره شد در كتب فلسفي كه توسط فيلسوفان حرفهاي يا براي كساني كه به صورت جدي به فلسفه اشتغال دارند نوشته ميشود كمتر با عنوان «فلسفه چيست؟» برخورد ميكنيم. فرهنگها و دانشنامههاي فلسفي جز اندك موقعيتها (يا شايد مخمصهها)اي هستند كه اين گونه فلسفه ورزان حرفه اي را مجبور به اتخاذ موضعي در قبال اين پرسش ميكنند. با نگاهي به سه نمونه از شناخته شدهترين دانشنامهها و فرهنگهاي فلسفي در مييا بيم كه در يكي از آنها، دانشنامه راتليج، اساسا مدخلي با عنوان فلسفه وجود ندارد و ويراستاران آن هم در پيش گفتار در اين مورد توضيحي ندادهاندو در ديگري، دانشنامه پل ادواردز، بر داشتهاي گوناگون از فلسفه به همراه كساني كه به آنها قايل بودهاند و انتقادات وارد بر آن برداشتها مطرح شدهاند.اما جالبتر ا زاين دو كاري است كه فرهنگ فلسفي كمبريج در اين مورد انجام داده; در اين فرهنگ هم، همانند دانشنامه راتليج، هيچ مدخلي به «فلسفه » اختصاص داده نشده اما توضيحي كه ويراستار آن، رابرت اودي، در پيش گفتار براي توجيه اين كار آورده و يك بند نسبتا طولاني از اين پيش گفتار كوتاه را به خود اختصاص داده جالب توجه است: «ممكن است برخي خوانندگان از اينكه ببينند هيچ مدخلي به خود فلسفه اختصاص داده نشده شگفت زده شوند. دليل اين امر تا حدودي به نابسنده بودن هرگونه تعريف كوتاه در اين زمينه بر ميگردد. بي فايده است كه، مثل بسياري ديگر، فلسفه را به شيوه ريشه شناختي «دوستداري دانايي» تعريف كنيم. همه ما قبول داريم كه فيلسوفان به طور طبيعي دانايي را دوست دارند و طبيعي است كه بسياري از دوستداران دانايي به پيگيري فلسفه ترغيب شوند، اما اين احتمال نيز هست كه دوستدار دانايي كاملا غير فلسفي باشد و علاوه بر اين حتي يك فيلسوف خوب حداكثر در قلمروهاي اندكي ميتواند دانش داشته باشد. شايد تعداد زيادي از فيلسوفان (گرچه مطمئنا نه همه آنها) قبول داشته باشند كه فلسفه، به تقريب، مطالعه انتقادي و معمولا نظام مند قلمرو نامحدودي از انگارهها و موضوعات است. اما اين مشخصه درباره نوع انگارهها و مسائلي كه در فلسفه محوريت دارند و همچنين درباره روشهاي خاص فلسفه براي مطالعه آن انگارهها سكوت ميكند. ميتوان گفت كه اين فرهنگ، اگر به آن به مثابه يك كل نگريسته شود، تصوري از فلسفه به دست ميدهد. اين تصور به لحاظ محتوا غني است و به نحو گستردهاي بيانگر آن چيزي است كه عموما كار فلسفي تلقي شده، ميشود، و شايد تا آينده دور همچنان كار فلسفي تلقي شود. شايد يك راه خوب براي كساني كه مايلند در مورد آنچه يك تعريف خوب از فلسفه قاعدتا شامل ميشود تصوري اجمالي بدست بياورندبررسي فيلسوفان بزرگي باشد كه نماينده فرهنگها، سبكهاي فلسفه و دورههاي زماني مختلف هستند. فهرست اين فيلسوفان احتمالا شامل افلاطون، ارسطو، آكويناس، دكارت، هيوم، كانت، هگل، ميل، پيرس، هايدگر و ويتگنشتاين ميشود.»