میثم درستی- روزگاری توافقی هستهای داشتیم؛ برجام. نه معجزه بود، نه سرآغاز بهشت، اما گامی بود برای نفس کشیدن در جهانی پر از چالش. فرصتی بود برای ایران که از انزوا بدرآید، اقتصادش جان بگیرد و مردمش طعم زندگی عادی را بچشند. اما چه شد؟ به جای تدبیر و عقلانیت، گروگان بازیهای سیاسی شدیم. هر که آمد، گذشته را تخطئه کرد و هر که رفت، میراثش بر باد رفت. این میدان بازیهای جناحی، چنان فرصتهای ملی را سوزاند که حالا خاکسترش بر سر سفرهی مردم نشسته است. ما نه به دنبال معجزه بودیم و نه آرمانشهر، تنها به کمی خردورزی و مسئولیتپذیری نیاز داشتیم تا این پل ارتباطی با جهان را حفظ کنیم.
اگرچه تحریمهای خارجی و خروج از برجام زخمهای عمیقی بر پیکر کشور زد، اما نباید چشمانمان را بر واقعیتهای درونی ببندیم. این بحران، ریشههای عمیقتری در ناکارآمدیها و تصمیمات غلط داخلی دارد. آیا میتوان "قانون شعاری مجلس یازدهم" را نادیده گرفت؟ قوانینی که نه بر اساس نیازهای واقعی مردم که بر پایه احساسات تدوین شد. قوانینی که با زبان تهدید و تقابل، درهای گفتوگو را بست و ایران را در مسیری پرخطر قرار داد. آیا کسی از طراحان این قوانین، امروز پاسخگوی پیامدهای آن بر معیشت میلیونها ایرانی است؟ اینجاست که شعارها به واقعیت تلخ زندگی مردم گره میخورند.
دیپلماسی دولت سیزدهم؛ دیپلماسیای که به جای چابکی، انعطاف و درک پیچیدگیهای جهان امروز، تنها بر اصول خشک و غیرقابل انعطاف تکیه زد. دیپلماسی یعنی هنر مذاکره، یعنی پیدا کردن راههایی برای حفظ منافع ملی حتی در دشوارترین شرایط. اما آنچه شاهد بودیم، بیشتر به انفعال، عدم درک واقعیتهای بینالمللی و قربانی کردن منافع ملی به پای رویکردهای ایدئولوژیک شبیه بود. این بیتدبیریها در عرصه بینالملل، نه تنها راه را برای فعال شدن "مکانیسم ماشه" هموار کرد، بلکه هزینههای گزافی را بر شانههای خسته ملت ایران تحمیل کرد.
نتیجهی این سلسله تصمیمات و بیتدبیریها؟ فعال شدن "مکانیسم ماشه" و بازگشت تمامی تحریمهای سازمان ملل. این یعنی نه تنها تحریمهای گذشته پابرجا میمانند، بلکه تحریمهای بینالمللی جدیدی نیز به آنها اضافه میشوند که اقتصاد ایران را به طور کامل "قفل" میکند. این فقط یک اصطلاح اقتصادی نیست؛ این یعنی کارخانهها تعطیل میشوند، سرمایهها فرار میکنند، ارزش پول ملی به قهقرا میرود و تورم کمر مردم را میشکند. این یعنی گرسنگی، بیکاری و بیعدالتی بیشتر. این یعنی زندگی عادی مردم به گروگان گرفته میشود، تنها به دلیل ناتوانی و بیمسئولیتی عدهای در مدیریت امور کشور.
باید با خودمان رو راست باشیم. این جهان، میدان نمایش ایدئولوژیها نیست، بلکه عرصهی بازی قدرت و منافع است. ما قرار نیست و نمیتوانیم "دنیایی را که با قانون جنگل اداره میشود، اصلاح کنیم"؛ بلکه باید هوشمندی و واقعبینی به خرج دهیم تا در این جنگل، بقا و رفاه ملتمان را تضمین کنیم. زمان آن رسیده است که از شعارزدگی دست برداریم و به منافع حقیقی مردم فکر کنیم. زمان آن رسیده که شفافیت، پاسخگویی و اصلاحات ساختاری، سرلوحهی کار قرار گیرد. ایران و مردمش، بیش از این شایستهی تحمل هزینههای سوءمدیریت و بیتدبیری نیستند. تغییر و اصلاح، نه یک انتخاب، که ضرورتی حیاتی برای نجات کشور است.