یک سال از کنسرت فرضی پرستو احمدی گذشته؛ اجرایی که خبرساز شد و برخی بر این باور بودند که میتواند زمینهساز فعالیت پررنگتر زنان در حوزه آواز شود. البته حالا پس از گذشت یکسال میتوان قضاوت دقیق تری از اوضاع داشت. روزنامه هممیهن در شماره امروز خود به وضعیت امروز موسیقی زنان در داخل ایران پرداخته که در ادامه بخشهایی از آن را میخوانیم.
سما بابایی در هممیهن مینویسد: بهتازگی شبکهی آموزشِ سیما در تیتراژِ ویژهبرنامهی «نوروزِ شکوفههای دانش» که بهبهانهی آغاز سال تحصیلی پخش شد، از صدای تکخوان زن (نغمه شریفی) استفاده کرد که ترانهی معروف «آقای حکایتی» را میخواند. صدای او از تلویزیون شنیده شد و نه زمین به آسمان رسید، نه دنیا به آخرت. آب هم از آب تکان نخورد؛ درحالیکه ۴۷ سالِ آزگار، صدای زنان به یک مسئلهی بزرگ بدل شده و چهرهای امنیتی به خود گرفته بود و بدتر آنکه هزاران زنِ آوازخوان در این سالها، نغمههایشان در گلو ماند و استعدادهای بسیاریشان نشکفته، پرپر شدند.
حالا البته همهچیز فرق کرده است. در این روزگار، دیگر نمیتوان صدایی را محصور کرد و به آن آدمی که میخوانَد، گفت: نخوان. حالا اینترنت آمده و هر کسی که میخواهد، میتواند بخواند و آنچه میخواند را در شبکههای اجتماعی منتشر کند و مخاطبانِ بسیار نیز بیابد؛ اما مگر ماجرا همین است؟ اصلاً اجرای پشتِ دوربین کجا و اجرا برای مخاطبِ زنده کجا؟ حالا، اما چارهای نیست و باید به همین دلخوش بود که دیگر کسی توانِ آن را ندارد که صدایِ هیچ آوازی را برای همیشه در گلو نگاه دارد.
ما در این سالها هم آنقدری پیرانهسر شدهایم که بدانیم با پخشِ یک قطعهی تکخوانی از یک خوانندهی زن، نمیتوان زیاد خیالبافی کرد و امیدوار شد که این روند در آینده نیز ادامه پیدا کند؛ اما این لرزش در سکوتِ دیرینهی رسانهی ملی نیز امیدوارمان کند.
در نخستین سالهای سلطنت پهلوی، با گسترش فناوریِ ضبط صدا، دستگاه گرامافون آرامآرام جای خود را در اماکن عمومی گشود. در همین دوران بود که نام قمرالملوک وزیری، نخستین بانوی آوازهخوانِ نوگرای ایران، در میان مردم پیچید. قمر، شاگرد مرتضیخان نیداود، آواز را به شیوهی علمی و دستگاهی آموخت و آثارش بر صفحههای کمپانی هیزمسترز ویس ضبط شد. نخستین اثر او در بیات اصفهان بود. قمر که بیش از ۳۰۰ آواز بر صفحه خوانده است، سهمی سترگ در ثبت ردیفهای آوازی و گوشههای موسیقی ایرانی دارد.
رسانه در تسخیرِ صداهای مردانه
به این چنددهه نگاه نکنید. رادیو و تلویزیون ایران، از همان سالهای نخستینِ تأسیس، در کنار موسیقیدانانِ بزرگِ مرد، سهمی چشمگیر از حضور زنان در تاریخ موسیقی کشور داشت؛ از قمرالملوک وزیری که صدایش بر صفحات گرامافون نشست، تا سیلِ فراوانِ خوانندگانِ پاپ و البته چهرههای موسیقی سنتی، چون پریسا، دلکش، الهه و هنگامه اخوان که در دهههای بعد با صدا و چهرهی خویش، تصویر زن ایرانی را در قاب موسیقی معنا کردند.
پس از انقلاب اما، این صداها ناگهان در هالهای از سکوت فرو رفتند؛ سازها را نشان ندادند، صداها را بریدند و حضور زن موسیقیدان در تلویزیون و رادیو، صحنههای اجرای زنده و در آثار صوتی به سایهای محو بدل شد. این، اما تمامِ ماجرا نیست. زنان در خلوت خانهها، در آموزشگاههای کوچک، در هنرستانها و دانشگاهها خواندند، ساز بهدست گرفتند، گروه ساختند، آموختند، آموزش دادند و نسلی تازه را پرورش دادند که امروز دیگر حضوری انکارناپذیر دارد.
قمر تنها یک آوازخوان نیست، یک شیوهی زیستن است
هنگامه اخوان، بانوی آواز ایران و وارثِ میراثی است که قمرالملوک وزیری پایه گذاشت، اما برخلاف آن دوران، در روزگاری زیست که صدای زن، بیصدا شد. او میگوید که پس از انقلاب، مسیر زندگیاش دگرگون شد و او ناگزیر سالها تنها تدریس کرد و برای بانوان به اجرای برنامه پرداخت. باور دارد که این سیاست نهفقط زنان، بلکه کلِ هنر موسیقی را در ایران زمینگیر کرد. موسیقی که میتوانست پلی میان دلها باشد، به حاشیه رفت و جای خود را به صداهای سطحی و بیریشه داد: «موسیقی در ایران، دیگر بهعنوان «زبان روح و فرهنگ» شناخته نمیشود، بلکه به تفریحی کماهمیت تقلیل یافته است.»
در روایت او، رسانه ملی نقشی تعیینکننده در این افول دارد: «صداوسیما در طول دههها، نهتنها فرصتی برای شنیدن موسیقی اصیل فراهم نکرد، بلکه با حذف تصویر ساز و صدای زن، گوش مردم را از شنیدن موسیقی درست محروم کرد. وقتی خوراک فرهنگی مردم را چنین انتخاب میکنند، نمیتوان از جامعه توقع داشت گوشاش به زیبایی آشنا باشد.»
صدای ما در حافظهی این خاک میماند
بهرُخ شورورزی، نسلِ پس از هنگامه اخوان است؛ او حتی از آن فرصتِ ابتدایی که در اختیار اخوان و همنسلانش بود تا صدای خویش را بهشکلی رها و آزاد به گوشِ دیگران برسانند نیز محروم مانده است. او و دیگر خوانندگانِ همنسلاش، صدای کسانی هستند که میان امید و محدودیت، میان اشتیاق و سکوت، هروله کردند. نسلی که با تمام دشواریها خواست بماند و بخواند.
او میگوید: «اینستاگرام و پلتفرمهای دیگر به ما اجازه دادهاند صدایمان را به گوشها برسانیم، هرچند در این فضا نیز همواره ترس از حذف یا ممنوعالکاری وجود داشته است. من در این سالها، چند قطعه منتشر کردهام که خیلیها شنیدهاند، اما هنوز نمیتوانم بهطور رسمی اثری منتشر کنم. ضبط حرفهای هزینه دارد، اسپانسر نیست و اگر هم پیدا شود، از ترس حاشیه عقب میکشد.»
وقتی از او میپرسیم پس چهچیز او را همچنان به خواندن ترغیب میکند، میگوید: «عشق؛ هیچ واژهای جز این نمیتواند توجیه کند که چرا هنوز میخوانم. چون هربار که روی صحنه یا حتی در خلوتِ خودم آواز میخوانم، حس میکنم زندهام و علاوه بر آن، باور دارم روزی صدای زن در این سرزمین دوباره آزاد خواهد شد. شاید آنروز من نباشم، اما صدای ما در حافظهی این خاک میماند.»
خبر نداشتند...
با تمامِ سالهای سکوت و خاموشی و با درهایی که روی زنانِ موسیقیدان بسته شد، صدا و نوای آنان خاموش نشد که این صدا، از اعماق تاریخ برمیخیزد، از نغمهی مادرانی که لالایی را نخستین درسِ عشق کردند. زن ایرانی هربار که از صحنه رانده شد، در کلاس، در خانه و در خلوتِ خود، صحنهای دیگر برپا کرد. گویی آنان که ساز را ممنوع کردند و صدا را محدود، خبر نداشتند که «هنر»، چون رود است و راه خود را مییابد؛ حتی اگر مسیرش را سنگ ببندد.