آفتابنیوز : آفتاب- فروزان آصف نخعي: اسلام سياسي در شبكههاي اجتماعي، به بسيج عاطفي و احساسي تمسك ميجويد و درنهايت آن مشكل سرگشتگي طبقات فرودست و طبقه متوسط شهري بدون راه حل ظهور و بروز يافته است.
دكتر محمد جواد غلامرضا كاشي در نشست بررسي شبكههاي اجتماعي و هويت در نشست مركز تحقيقات استراتژيك با اعلام مطلب بالا افزود: جامعه شهري جامعه رسانهاي شدهاي است كه به مدد رسانهها هويتها درش برساخته ميشوند و شكل ميگيرند. از اين رودرجامعه شهري سه مفهوم هويت، امر سياسي و رسانه را نمي شود ناديده گرفت.
وي در ادامه با اشاره به اين كه وقتي جامعه رسانهاي ميشود در آن معاني به طورضمني، عمومي و انتزاعي شكل گرفته و از صورت بنديهاي موقعيتمند و انضمامي، مسئلههاي مشخص تجربي و آن چه در روياروييهايي عيني و چندجانبه اتفاق ميافتد فاصله ميگيرند ميافزايد: در اين دنيا، يك دنياي ذهني شخصي معنايي شكل ميگيرد كه با آن چه در تجربه روزمره ميگذرد داراي فاصله است. بنابراين ما يك معنا در نسبتهاي واقعيمان و يك معنا در صورتبنديهاي ذهني و رسانهاي خود داريم.
او با تاكيد بر اين كه با اغراق در قدرت رسانهها مرزبندي دارد ميگويد: درقدرت معناهاي ذهني و رسانهاي اغراق شده، اگر چه دردنياي جديد جهان رسانهاي، گاهي اوقات مسايل عميق فلسفي شكل ميگيرد مانند انسان آنلاين كه گويي به نحو فلسفي و آنتولوژيك انساني است مستقل و متفاوت از ديگر انسانهاي گذشته و همواره معاني رسانهاي كه هويتهاي رسانهاي را شكل ميدهند با آن چه در تجربه واقعي روزمره رخ ميدهد دو موضوع متفاوت ودوگانه بوده و بين آنان فاصله وجود دارد و اين بحث هويت اين بحث فوقالعاده مهمي است، اگر چه مرز ميان رسانه وواقعيت را درعالم خارج نمي توانيم روشن كنيم، اما همچنان دو حيث متفاوت هستند ودر جامعهاي مانند جامعه ايران گاهي اوقات عدم تفكيك ميان اين دو و گزافه گويي در باب قدرت رسانه، و هويتهاي رسانهاي و ديجيتالي وامثالهم، منجربه بحرانهايي ميشود كه ضرورت تفكيك مرز ميان اين دو بيش از گذشته احساس ميشود.
از نظر كاشي، مرز ديگر ميان رسانههاي نسل اول و نسل دوم است. نسل اول با راديو و تلويزيون و مطبوعات شكل گرفت و نسل دوم با اينترنت و سيستمهاي ديجيتالي سروكار دارد. مسئله چيست؟ مسئله اسلام سياسي است.
او براي توضيح شكاف ميان دو نسل مذكور به توضيح دو پروژه و دو تجربه براي تشخص بخشيدن به هويت ملي ايرانيان از دوره مشروطه تا كنون اشاره ميكند و ميگويد: نخستين پروژه هويتي بود كه روشنفكران دوره مشروطه صورتبندي كردند، كه در دوره پهلوي يك نوع ناسيوناليسم باستانگرا جوهر اين هويت بود. اين ديدگاه تا اندازهاي با رسانههاي نسل اول نيز سازگار بود.
كاشي در ادامه با طرح اين سوال كه آن هويت چرا از هم پاشيد در حالي كه آن تفكر از گستره بزرگي از انديشههاي روشنفكري برخوردار بود ميگويد: اگر به آن هويت دوگانه يعني هويت رسانهاي شده و امر واقع دقت كنيم، مشاهده ميكنيم رسانههاي نسل اول چون رسانههاي تكذهني و يكطرفهاند، هويتهاي معنايي را به شكل رسانهاي شكل ميدهند و سپس متورم ميشوند. تورم هويت رسانهاي يعني هويتي كه نسبت خود را با واقعيت بيرون از خود از دست ميدهد. معلوم نيست كه اين هويت ملي با تاكيد بر مهر پادشاه، با شكاف طبقاتي، با فقر، با عقدههاي ناكام طبقات فرودست چه نسبتي برقرار ميكند؟ بنابراين هر چه نسبتش را با تجربه ملموس روزمره مردم از دست ميدهد بيش از پيش به هويتهاي متورم رسانهاي متصل ميشود.
از اين رو به تدريج هويت مشروعيت بخش نظام پهلوي كه گمان ميكرد هويتهاي قومي، جنسيتي ، هويتهاي شهر و روستا و .... را در خود جذب كرده، نظاره گر گسيختگي ناگهاني خود شد. زيرا بيش از حد تورم رسانهاي پيدا كرده و تعامل خود را با بيرون خود را از دست ميدهد.
اين استاد دانشگاه در ادامه به دومين پروژه پس از دوره مشروطيت اشاره مي كند كه در دوره هويتهاي رسانهاي نسل اول به وقوع پيوسته و آن چيزي نيست جزظهور هويت اسلام سياسي. اسلام سياسي هويتي است كه با مقاومت در برابرآن هويت پيشيني شكل گرفت. اين هويت نيرومند است، تك ذهني بوده و طبقات گستردهاي را به خود جذب و با قدرت اجتماعي عظيم خود كه در واقع با يك كنش انقلابي نيز توام بود در جامعه ايراني استقرار پيدا كرد.
وي درادامه تاكيد ميكند كه در شرايط حاضرسرگشتگي، موضوعي است كه در سرنوشت اسلام سياسي به چشم ميخورد. اسلام سياسي زماني با هويت ديني قدرتمند گسترده فراگير و گرم خود، دوران انقلاب و جنگ را به عنوان دو دوره اي كه كه ما با يك تجربه گرم و فراگير و عميق روبروبوديم، پشت سرگذاشته است.
با اين همه مفهوم اسلام سياسي از نظر كاشي با دو معضل مواجه شده كه حس سرگشتگي را در فضاي عمومي ما ايجاد ميكند:
1- از يك سو جامعه ايراني پس از جنگ ميخواهد به زندگي متعارف شهري باز گردد، و هر چه ميگذرد نسبت خودش را با هويت متورم درك نميكند. به عبارتي يك سري واقعيتهاي اجتماعي وجود دارد كه اين واقعيتهاي اجتماعي شايد قدرت بيانگري خودشان را درساحت هيچ رسانهاي نداشته باشند. واقعيتهاي بيانگر نيستند. در اين جا يك مسئله هويت رسانهاي نسل اول است و واقعيتهايي كه نسبت خود را نميفهمند و قدرت بيانگري ندارند.
2- از سوي ديگر مسئله بعدي هويت فرزندان نسل اول است با جامعهاي كه به سرعت به رسانههاي نسل دوم مثل ماهواره و اينترنت و امثالهم مربوط ميشود و ارتباطات شگفت انگيزي در اين دوره شكل ميگيرد.
كاشي در ادامه با توجه به بحث مطرح شده پرسشهاي هويت رسانهاي شده را در ارتباط به نسل اول و دوم اين گونه طرح ميكند: نسل اول اولا با واقعيتهاي متكثر بيرون از خودش چه نسبتي برقرار ميكند؟ و نكته دوم اين است كه اين شبكه پيچيده رسانهاي نسل دوم كه چند ذهني هستند رابطههايش كمتر عمودي و بيشتر افقي است با اين وضعيت چه رابطهاي برقرار ميكند؟
او براي پاسخ به دو سوال بالا به سه بحران اساسي كه خود سرگشتگي اسلام سياسي را نيز به دنبال دارد اشاره ميكند و ميگويد:
1- يك هويت كلان كه تجربه انقلاب و جنگ را دارد؛ بيانگر و فراگير بوده و اما الان نمي داند خانهاش كجاست و كجا بايد بنشيند؟ اما قدرتمند است. ابزارهاي قدرت را در دست خود دارد. ولي نميداند چگونه و كجا بايد اعمالش كند.
2- بحران ديگر هويتهاي متكثر حاصل از رسانههاي نسل دوم است. اينها مشكلشان اين است كه قدرت ندارند يا قدرتشان، به نحو معلق، و به صورت غيرنهادينه شده و سيال است. معانياي هستند كه احساس ناامني ميكنند. هرآن فرو ميريزند و بايد از نو خود را بسازند.
3- وجود مسئلههايي درجامعه است كه اساسا اين معاني حال چه ازجنس نسل اول و چه از نسل دومش، معاني است كه معلوم نيست با واقعيتهاي عيني و ملموس زندگي تجربي مردم چه نسبتي برقرار ميكند.
كاشي سپس به هريك از اين گونهها اشاره ميكند كه داراي شبكههاي اجتماعي خودشان هستند. او تاكيد دارد كه درگونه نخست صورتبنديهاي قدرتي است كه بر نظم سياسي مبتني هستند. گونه دوم طبقات تحصيل كرده شهري را شامل ميشود اما در گروه سوم با گروههاي اجتماعي كثيري مواجهايم كه با مشكلات كثيري دست به گريبان بوده و بحران دارند. گرسنهاند. اما امكان بيانگري ندارند. به عبارت ديگر مسئله امروز جامعه ايران برقراري رابطه بين مسئلههاي عيني با قدرت هاي بيانگرش است.
كاشي با تاكيد براين كه در يك جامعه متعارف مشكل عيني در خانواده، ميان فرزندان با والدين و يا ميان زن و شوهر مورد گفت و گو قرار ميگيرد، و ميان آن چه ميگويند و آن چه تجربه ميكنند، رابطه برقرار و راه حل كشف ميشود گفت: اما اگر جامعه آن چه را تجربه ميكند به عنوان مشكلات عيني در سبد معنايي جامعه و قدرت بيانگرياش وجود نداشته باشد منجر به بهم ريختگي و بي نظمي ميشود. اساسا اين بهم ريختگي ازيك جامعه نامتعادل برميخيزد كه هم معانياش و هم رسانههايي كه ميتوانند آن را باز توليد كنند بايد بازتعريف شود.
او با اشاره به اين كه در اين ميان پويشهاي عجيبي نيز در حال وقوع است ميگويد: در صحنه امروزمنازعات سياسي در جمهوري اسلامي ايران، مواجه با اين هستيم كه متوليان آن معاني فراگير، عميق و گسترده و به عبارتي، اسلام سياسي نسل اول چون امكان بازتوليد خود را در رسانههاي نسل دوم كم ميبينند، دست آويز خود را در شبكههاي اجتماعي فاقد قدرت بيانگري جستجوي ميكنند. اين درحالي است كه نميتوانند در آن شبكهها سخن بگويند زيرا اساسا توان ديالوگ و آفرينش معنا را ندارند.
وي ميافزايد: اين عدم توانايي نيز ناشي ازآن است كه نسل اول عمدتا به طرق هيجاني وعاطفي بسيج ميشوند. عوامل فرهنگياي را براي بسيج خود به خدمت ميگيرند كه صرفا توان بسيج عاطفي را داراست. عقلانيتهايشان را سركوب ميكنند. اسلام سياسي تا آن اندازه قدرتمند بود كه در سرآغاز انقلاب بيشترين عقلانيت جامعه ايراني را با بيشترين قدرت برانگيختن عواطف و احساسات و شور عمومي گردهم بياورد، اين شيوه تفكر اكنون دچار گسيختگي شده به نحوي كه از عقلانيت به عنوان قلمرو، عقبنشيني ميكند و در شبكههاي اجتماعي، به بسيج عاطفي و احساسي تمسك ميجويد و درنهايت آن مشكل بيخانماني را نه تنها حل نمي كند كه آن را تشديد نيز ميكند. به عبارت ديگر نه اسلام سياسي را با خانمان و نه مسئله طبقات فرودست را حل ميكند و در تجربه نشان داده كه مسايل آنان را تشديد نيز مي كند، و نه قادربه حل سرگشتگي طبقه متوسط شهري است.
وي در جمع بندي خود با تاكيد براين كه اسلام سياسي به عنوان مفهوم متكي به اسلام كماكان مهمترين و فراگيرترين عامل بازتوليد معنا است ميافزايد: در پروژه 30 ساله گذشته اسلام سياسي عامل سازماندهي نسل سياسي درجامعه ايراني نيز بوده است. آن مسئله اساسي كه من به آن فكر مي كنم اين است كه با اين اسلام سياسي چه بايد كرد؟ بحرانهايش را چگونه بايد مورد شناسايي قرار بدهيم؟ بحرانهاي او بحرانهاي هويت عمومي نيزهست از اين رو آن را چگونه مي شود بازآفريني كرد و اگر بحث را بر روي اين مفهوم متمركز كنيم بايد بگويم كه بحثمان تا اندازهاي انضمامي تر خواهد شد.