آفتابنیوز : آفتاب: به گزارش آفتاب به نقل از مردم سالاری این استاد دانشگاه معتقد است تشکیل دولت ائتلافی در عراق چاره ای اجتناب ناپذیر است که دیر یا زود اتفاق می افتد. اما مسئله مهمتر چگونگی تداوم این دولت است. وی همچنین خروج نیروهای آمریکایی از عراق را یک نقطه عطف می داند و از آن به عنوان " پایان لحظه آمریکایی" در عراق یاد می کند.
مشروح نظرات دکتر برزگر پیرامون مباحث مطرح را می خوانید:
بحران عراق از کجا آغاز شد؟
مهمترین دلیل به روند ناقص دولت سازی در عراق بر می گردد. این مساله خود ریشه در ماهیت ساخت قدرت و سیاست در این کشور دارد که از گذشته به ارث رسیده و همچنان نیز ادامه دارد. صدام حسین یک دیکتاتور به تمام معنا و وارث یک دولت ناکارآمد با عدم مشروعیت داخلی، منطقه ای و بین المللی بود. وقتی نیروهای خارجی رژیم بعثی صدام را ساقط کردند با خرابه ای مواجه شدند که حاصل حکومت وی بود. در داخل مردم عراق از جنایات صدام و الیت بعثی حاکم و خفقان سیاسی به ستوه آمده بودند و تحریم های سازمان ملل ساختار اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی عراق را تضعیف کرد. در منطقه سیاست های ماجراجویانه صدام در جنگ با همسایگان هیچ دوستی برای عراق باقی نگذاشت. حتی ملت های عرب منطقه نیز از او متنفر بودند. صدامی که در سال 1990 به اسراییل موشک پرتاب می کرد و در خیابان های جهان عرب طرفداران زیادی داشت در آستانه سقوط در مارس2003 تنهاترین رهبر عرب بود و هیچ حامی نداشت. رژیم بعثی حقوق بشر را نا دیده گرفت و مردم عراق را بمباران شیمیایی کرد و بدین ترتیب افکار عمومی دنیا نیز بر ضد رژیم بعثی شد. نتیجه اینکه در یک دوره زمانی 25 ساله انگار رشد و توسعه در عراق متوقف شده و تنها جنگ و تنش جایگزین آن شده بود. در چنین فضایی دولت سازی با توجه به خواسته های مردم عراق شکل نگرفته بود و امروز در واقع عراق جدید با میراث رژیم بعثی دست و پنجه نرم می کند.
سقوط رژیم بعثی و جابجایی در ساختار قدرت چه تاثیری در این زمینه داشته؟ تداوم بحران در عراق ناشی از مسائل تقسیم قدرت داخلی و ویژگی های خاص مربوط به دوره انتقالی در این کشور است. نخبگان سیاسی عراق نیز که بیشتر بعثی بودند و سال ها در یک سیستم اقتدارگرا پرورش یافته و آموخته بودند که سیستم حکومتی را با سرکوب و مشتآهنین پیش ببرند از بین رفتند. نخبگان جدید با تفکر و دلبستگی های سیاسی متفاوت با سابقه مبارزاتی متفاوت وارد صحنه قدرت شدند که عمدتا تجربه حکومت کردن در عراق را نداشتند. بخصوص که نخبگان جدید از گروههای قومی شیعه و کرد بودند که در زمان صدام اساسا نقشی نداشتند. پس نهادینه کردن ساختارهای قدرت در عراق اولین چالش است. یعنی پروسه تغییر و دولت سازی که هنوز به نتیجه نرسیده است.
به نظر شما مهم ترین عنصر در تداوم این بحران چیست؟ چرا با وجود آنکه پنج ماه از انتخابات عراق گذشته هنوز دولت در این کشور تشکیل نشده است؟
به نظرم بی اعتمادی گروه های سیاسی به یکدیگر در تقسیم قدرت است. حدود پنج ماه از انتخابات پارلمانی عراق گذشته اما هنوز یک دولت ائتلافی تشکیل نشده چون گروه های سیاسی در درون عراق به یکدیگر اعتماد ندارند چه در سطح سنی ها، چه کردها و چه شیعیان. البته مثال شیعیان برجسته تر است چون شیعیان براساس اکثریت جمعیت گروه اصلی دارای منافع و قدرت در ساختار حکومتی هستند و به همان اندازه هم در تقسیم قدرت با یکدیگر مشکل دارند. دستیابی به سهم قدرت بیشتر چه فردی و چه گروهی اختلافات و دودستگی هایی جدی را در میان این گروه بزرگ ایجاد کرده که نمی توانند به یک ائتلاف برسند و کرسی های لازم را برای تشکیل دولت بدست آورند. پس به نظر من مهم ترین عنصر در تداوم بحران و عدم تشکیل یک دولت ائتلافی بی اعتمادی گروه های سیاسی در درون عراق است که البته حتی اگر دولت ائتلافی هم تشکیل شود کارآمدی دولت ائتلافی را زیر سوال خواهد برد. مثلا دولت مالکی گرچه تاحدی پرونده موفقی از لحاظ کارآمدی دارد اما چون به گونه ای پیش رفت که رفته رفته رقبای سیاسی و دوستان سابق خود را به حاشیه برد بنابراین مخالفان زیادی هم دارد. مثلا مالکی تمامی مسائل مربوط به سیاست خارجی عراق را شخصا انجام می داد و بدین ترتیب عملا نقش وزیر امور خارجه کرد یعنی هوشیار زیباری را به صفر رساند. پس کردها به وی بی اعتمادند. یا برخورد نیروی های دولتی در محاصره شهرک صدر. البته نباید انتظار عجیب از تقسیم قدرت عادلانه در عراق را داشت. به هرحال این رهبران و نخبگان در ساخت سیاسی و اجتماعی پرورش یافته اند که آنها را به این سمت و سو سوق می دهد.
آیا عراق تنها با دولت ائتلافی می تواند به کار خود ادامه دهد؟ چالش اصلی عراق جدید را در چه می دانید؟
بله. به نظر من دولت ائتلافی یک چاره اجتناب ناپذیر است و چالش اصلی عراق جدید چگونگی تشکیل یک حکومت متعادل است و اینکه چگونه سیاست داخلی خود را براساس اعتماد سازی بین گروه های عمده سیاسی به خوبی پیش ببرد. بخش مهمی از این بحران هایی که شاهد آن هستیم مربوط به چگونگی تقسیم قدرت میان جریان های اصلی شیعه و سنی است. چالش مهمتر حتی دوام این حکومت ائتلافی است. درست است که عراق به سمت نوعی دموکراسی پیش رفته و هر نفر یک رای دارد و حکومت باید با اکثریت باشد اما ساخت سنتی عراق همچنان قبیله ای و عشیره ای است و تنها توافق سیاسی میان گروه های عمده سیاسی است که می تواند یک حکومت ائتلافی را نگه دارد. برای همین دولت ائتلافی هنوز شکل نگرفته است. مساله منافع همسایگان هم مطرح است. مثلا گروه های شیعی به صورت طبیعی به ایران نزدیکترند یا حزب العراقیه علی رغم اینکه سنی ها درعراق در اقلیت هستند و خود ایاد علاوی رهبر این حزب که یک شیعه است از سوی عربستان حمایت مالی و معنوی می شود حزب اول با 91 کرسی در انتخابات پارلمانی پیروز می شود. این نشان می دهد که شیعیان نتوانسته اند اتئلاف بین خود را حفظ کنند. بنابراین یکی دیگر از چالش های اصلی این است که دولت ائتلافی چقدر دوام داشته باشد که این به چگونگی توافقات داخلی میان گروه های عمده سیاسی بر می گردد.
سیاست های آمریکا در عراق را چگونه ارزیابی می کنید؟ خروج نیروهای آمریکایی از عراق چطور؟
به نظرم لحظه آمریکایی در عراق تمام شده و آمریکا دیگر توان تاثیرگذاری جدی برروندهای سیاسی و اجتماعی آینده درعراق را ندارد یا خیلی کم دارد. این مساله نیز به تناقض موجود در سیاست های آمریکا در هدایت و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با تروریسم القاعده با توجیه برقراری دمکراسی در عراق و منطقه از یکسو وشدت استفاده از ابزار سخت نظامی برای سرکوب عراقی ها در جهت برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی دیگر ارتباط دارد. در واقع عدم تناسب درجه خشونت بکار برده شده، حال و هوایی را در عراقی ها و در منطقه ایجاد کرد که به نظر من تا چند دهه فراموش نخواهند کرد. به عنوان مثال در جنگ فلوجه آمریکا به بهانه حضور القاعده شهر را با خاک یکسان کرد. این شدت و بی تناسبی خشونت را نشان می دهد در نتیجه این امر، اندیشه های ضد آمریکایی در منطقه به سرعت در حال افزایش است و حتی ژست های صلح جویانه و انسان دوستانه باراک اوباما نیز نتوانسته تاثیری در این مساله داشته باشد. الان در تابستان 2010 که درآن قرار داریم اولویت های آمریکا با مارس 2003 که به عراق حمله کرد بسیار متفاوت است .توجیه اصلی حمله به عراق از نظر دولت بوش، دسترسی رژیم بعثی به سلاح های کشتارجمعی بود و این خطر که آنها را در اختیار القاعده قرار دهد که امنیت دنیا و البته امنیت آمریکا را بخطر می انداخت. بعدها مشخص شد که سلاح های کشتارجمعی صدام حسین در دهه 1990 توسط بازرسین سازمان ملل از بین رفته بودند و از نظر ایدئولوژیک هم صدام حسین کسی نبود که با گروهی مانند القاعده همکاری کند، چراکه صدام یک بعثی سکولار بود که با تفکرات افراطی و سلفی القاعده همخوانی نداشت. البته زمانی که آمریکایی ها به تسلیحات کشتار جمعی دست نیافتند متمرکز به راهبرد پیشبرد دمکراسی در عراق و ضرورت آن برای منطقه شدند و اینکه حداقل یک حکومت دموکراتیک ایجاد کردند. بعد دیدند که روند دمکراسی سازی با مسئله امنیت سازی در تناقض است و اینکه نمی توان همزمان عراق را دمکراتیک و امن کرد. لذا سیاست خود را با محوریت حفظ امنیت پیش بردند. نتیجه تقویت و حمایت از دولت نوری المالکی و تقویت حکومت مرکزی قوی بود. اما این مسئله خود بر بی اعتمادی های حزبی و فرقه ای افزود و نتیجه آن شرایطی است که امروز می بینیم، پس تغییر و توجیه سیاست های آمریکا خود یک نقطه سرخوردگی و بی اعتمادی در عراق است.
در حال حاضر فکر و ذکر اوباما چگونگی خروج از عراق و مبارزه با چالش ایجاد ثبات بعد از خروج نیروهای آمریکایی است. طبق برنامه ریزی از 31 اگوست 2010 یعنی کمتر از یک ماه دیگر خروج تدریجی نیروهای آمریکایی آغاز شده و به 50 هزار برسد و درتابستان 2011 نیز تمامی نیروهای آمریکایی از عراق خارج شوند. پس استراتژی آمریکا کاملا متفاوت از قبل یعنی آمریکاییها به این نتیجه رسیده اند که بحران عراق به راحتی قابل حل و فصل نیست در عین حال عراق کشوری نیست که یک شبه به سوی اصول دموکراسی غربی حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله زیادی دارد.
نتیجه اینکه برای اوباما خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقی ها و تشکیل یک دولت ائتلافی مهم است. توان تاثیرگذاری آمریکا هم در روند تحولات سیاسی عراق روز به روز کمتر می شود. مثلا جو بایدن معاون رئیس جمهور آمریکا چند هفته پیش به عراق رفت تا بلکه بتواند به تشکیل دولت ائتلافی سرعت بخشد و زمینه های خروج تدریجی نیروهای آمریکایی را فراهم کند اما موفق نشد.
مساله آمریکا این است و وقتی وارد بحران عراق شد جایگاه خود را در خاورمیانه از دست داد. درست است که آمریکایی ها می خواستند یک عراق جدید بنا نهند اما به صورت عملی همان سیاست انگلیسی ها را دنبال کردند یعنی مجبور شدند به طرف همان حکومت غیرمستقیم، ایجاد اجماع سیاسی، زد و بند با گروه ها و ائتلاف ها برای حفظ امنیت پیش بروند. در حالی که از اول ادعا می کردند که حکومت باید مستقیم و شفاف باشد.
آیا خروج نیروهای آمریکایی می تواند به ایجاد ثبات در عراق کمک کند؟ ببینید، حضور نیروهای آمریکایی در عراق هم فرصت است و هم چالش. به هر حال این حضور بهانه ای به دست گروه های خشونت طلب و گروه هایی که قدرت را از دست داده اند داده که به بهانه مبارزه با اشغال گر ناامنی ایجاد کنند. اما مطمئن نیستم که با خروج آمریکایی ها این مشکل حل شود. چرا که به عقیده من مشکل اصلی عراق در حال حاضر چگونگی تقسیم قدرت و وجود بی اعتمادی در میان گروه های سیاسی برای تشکیل دولت است. این مسئله می تواند در شکل رقابت های قومی، مذهبی و سیاسی در پست های کلیدی دولتی و ارتش ملی هم ادامه داشته باشد که نتیجه آن تداوم بی ثباتی است. لذا خروج آمریکایی ها از این به بعد چالش است که اگر از واژه خطر بروز جنگ داخلی استفاده نکنم، خطر ورود و فعالیت نیروهای افراطی برای افزایش نقش و قدرت خودشان در صحنه سیاسی وجود دارد. بهر حال تاریخ مصرف نقش و اهمیت آمریکا تقریبا تمام شده و عراق جدید را خود عراقی ها باید بسازنند.
بنابراین باید گفت با خروج نیروهای آمریکایی بحران ادامه خواهد داشت؟ بله به احتمال زیاد. برای همین است که آمریکایی ها دارند تلا ش می کنند از عراق خارج شوند چون فقط هزینه می دهند. نکته ای که برآن تاکید کنم این است که آمریکایی ها زمانی که درباره عراق صحبت می کنند از کلمه "جنگ"عراق استفاده می کنند نه "بحران" عراق. چون یک بحران زمینه ها و تاثیرات عمیق تری از جنگ دارد. بحران یک نقطه شروع دارد، گسترش می یابد و آثار آن تا سال ها باقی می ماند. در حال حاضرعراق تنها در مرحله گسترش بحران است.
راه حل این بحران را در چه می دانید؟ به نظر من مهم ترین کلید حل بحران عراق تقویت و تداوم "توافق سیاسی" بین گروه های عمده سیاسی است. البته در اینجا عامل زمان هم بسیار مهم است. اگر به نوسانات سیاسی بحران عراق نگاه کنید، می بینید در سال 2003 وقتی آمریکایی ها به عراق حمله کردند مردم عراق یک توقع عمده داشتند ومی خواستند رژیم بعثی صدام برود و الان که آگوست سال 2010 است; مردم عراق دولتی کارآمد می خواهند که بتواند به وضعیت روزمره آنها پرداخته، امنیت کشور را برقرار و آینده ای روشن برای آنها ترسیم کند. اما متاسفانه جریانات سیاسی به خاطر حفظ قدرت خود، توجهی به خواسته های مردم ندارند. کما اینکه می بینیم الان 5 ماه از انتخابات گذشته و هنوز دولت تشکیل نشده. لذا اگر گروه های سیاسی بتوانند از فرقه گرایی و قدرت طلبی که موجب شکاف های زیادی در احزاب آنها شده بپرهیزند می توانند نظر مردم را جلب کنند. زمانی مالکی توانست رای زیادی را جلب کند چرا که توانست خود را از فرقه گرایی خارج کند و شعار فراجناحی "عراق واحد و ملی" بدهد اما خود وی اکنون اسیر همین مسایل سنتی حفظ قدرت شده و حاضر به کناره گیری نیست. البته همین کار باعث شد گروه هایی مانند صدری ها و مجلس اعلا نخواهند که او الان نخست وزیر شود.
در کردستان عراق هم همین طور، انشعابی در حزب میهنی کردستان بوجود آمده و نوشیروان مصطفی که معاون جلال طالبانی بود شعار "تغییر" را مطرح کرده و خواهان تغییر نوع حکمرانی و دولت داری و بازتعریف جایگاه حزب در ساخت سنتی قدرت در کردستان است. جالب اینکه توانسته آرا زیادی نیز جلب کند. منظورم اینست که خواست مردم عوض شده و مردم نسبت به گروه های سنتی که روابط نزدیکی با آمریکا داشته اند با نگاه محتاطانه تری می نگرند. لذا به نظرم لازم است همگونی میان تصمیمات احزاب سیاسی با خواسته های مردم بخصوص قشر جوان بوجود آید تا بتوان مشکلات را حل کرد.
صحبت از کردها کردید، نقش کردها را در این روند چگونه ارزیابی می کنید؟ روابط کردها و کشورهای همسایه را چگونه می بینید؟
مسئله کردها الان با سال های 1990 و 2003 که دو نقطه عطف مهم برای این منطقه محسوب می شوند متفاوت شده است. در سال 1990 وقتی صدام در جنگ با آمریکا شکست خورد جامعه بین المللی به کردها خود مختاری بیشتر داد و امنیت آنها را تضمین کرد. آنها هم از فرصت بدست آمده کمال استفاده را کردند حکومت خود مختار محلی تشکیل دادند و در مجموع قدم های مهمی در زمینه نهادینه کردن قدرت خود در ساختار سیاسی عراق برداشتند. همین مساله در زمان سرنگونی صدام دست بالا به کردها در تشکیل عراق جدید و حضور فعال و پررنگ در دولت داد. آنها در سال 2003 با آمریکا در سرنگونی صدام همکاری کردند و آمریکا هم حساب ویژه ای بر روی نقش کردها باز کرد. اما مساله کردها الان در سال 2010 فرق کرده، در دهه 1990 مساله اصلی کردها استقلال کردستان بود اما الان دیگر اینگونه نیست. کردها یاد گرفتند که با یک سیاست واقع گرایانه، بین موضوع استقلال و تثبیت قدرت داخلی خود تعادل برقرار کنند. اینجا نقطه اصلی نوع روابط احزاب سیاسی کرد با همسایگان ایران، ترکیه، سوریه و حتی حکومت مرکزی در بغداد مشخص می شود. کردها بخوبی می دانند که ورود به مسئله استقلال و به تبع ایجاد تنش با همسایگان جایگاه و نقش عنصر کردی در ساختار قدرت عراق را تضعیف می کند. چیزی که آمریکایی ها هم طرفدار آن نیستند.
از سوی دیگر تجربه خود مختاری کردها خود توقعات مردم کردستان عراق را عوض کرده است. ارتباطات بین المللی کردها باعث شده که توقعات آنها از شیوع حکومت داری توسط احزاب سیاسی سنتی عوض شود. کردها در حال حاضربه دنبال توسعه پایدار و پیشرفت در حوزه های اقتصادی، صنعتی، دانشگاهی، کارآمدی حکومت کردستان، نهادینه کردن درست قدرت فراتر از زد و بندهای حزبی و مانند اینها هستند. بعد از سقوط صدام، مسئله امنیت ملی کردستان عراق در چارچوب امنیت ملی عراق و از طریق حکومت مرکزی دنبال می شده، بنابر این چون کردها مسئله ای بنام امنیت ملی در حال حاضر ندارند یا کمتر دارند تمامی انرژی اشان صرف مسائل داخلی نظام سیاسی در کردستان می شود. کردها تا زمانی که نتوانند در این پروسه پیشرفت و توسعه از لحاظ اجتماعی، سیاسی به جایی برسند همچنان درگیر در مسایل داخلی خود خواهند بود. بنابراین طی سال های آینده کردستان عراق تهدیدی برای ایران یا ترکیه از لحاظ مسئله استقلال نخواهد بود.
البته دیدگاه های ایران و ترکیه هم نسبت به مساله کردستان عوض شده است. در زمان صدام حسین به دلیل آنکه ارتباطات کردستان از طریق بغداد صورت می گرفت، کردستان با ایران رابطه ای نداشت اما الان منطقه کاملا باز شده و تبادلات گسترده اقتصادی- مالی و فرهنگی بین دو طرف در جریان است. کردها به دنبال این هستند که یک راه تنفسی جدیدی با ایران بازکنند. همین چند روز پیش در خبرها آمده بود که راه هوایی تهران- سنندج-سلیمانیه بزودی برقرار می شود. امروز بهترین شکل رابطه میان ایران و کردستان عراق وجود دارد. دربازارچه های مرزی تبادلات کالا و توریسم به راحتی انجام می شود و منطقه نیز کاملا امن است. در مجموع باید بگویم کردستان عراق توانسته رابطه خوبی با ایران، ترکیه، و حتی کشورهای خلیج فارس بخصوص امارات و کویت برقرار کنند. مثلا در اربیل فعالیت های اقتصادی-مالی به گونه ای برنامه ریزی شده که یک دبی کوچک شود. البته که این نگاه خیلی جاه طلبانه و آرمان گرایانه است اما می خواهم بگویم استراتژی کردها این است که مدل اقتصاد- محور و توسعه پایدار را پیش ببرند و این مسئله نیاز به ثبات و برقراری روابط حسنه با همسایگان و حفظ و توسعه کانال های ارتباطی با جهان خارج را دارد چون منطقه کردستان یک منطقه بسته جغرافیایی است.
آقای دکتر به نظر می رسد حزب بعث دوباره فعالیت های خود را آغاز کرده، شما ورود مجدد این حزب به صحنه سیاسی عراق را چگونه ارزیابی می کنید؟
به اعتقاد من تاریخ این حزب دیگر گذشته، مگر آنکه حزب بعث تغییرات جدی در اهداف و دیدگاه های سیاسی خود صورت دهد که در آن صورت هویت خود را از دست می دهد. البته حزب بعث بخشی از واقعیت جامعه عراق است و طرفدار هم دارد. در زمان صدام عمده امکانات مالی- اقتصادی دولتی، بورس تحصیلی و غیره در اختیار یک گروه برگزیده و وفادار به رژیم بعثی قرار گرفت و نتیجه این شد که نخبگان تحصیلکرده، پزشکان و مهندسان و سیاستمداران وغیره وابسته به حزب بعث باشند. آنها ارتباط قوی نیز با الیت حاکم در جهان عرب داشته و همچنان دارند. بنابراین حزب بعث در واقع یک سرمایه ای از لحاظ قدرت و فکر دردرون عراق محسوب می شود. اما با ان ایدئولوژی که به صورت سنتی داشته نمی تواند دوباره در صحنه سیاسی عراق بسیج شده و به طور موثر وارد شود. به هرحال این همه جنایت های صدام در سرکوب ملت عراق به حزب بعث برمی گردد.
در سطح منطقه ای و بین المللی نیز این مساله با مخالفت های جدی روبرو است. چرا که اساسا ضرورت سرنگونی صدام ارتباط مستقیم با از بین بردن حزب بعث داشت. به عنوان مثال همین حزب بعث بود که بسیج شد و به ایران حمله کرد. یا حمله عراق به کویت و تهاجم به عربستان. دولت های منطقه هیچوقت راضی نمی شوند که چنین تفکر افراطی روی کار بیاید. از لحاظ بین المللی نیز همینطور. آمریکایی ها اساسا با راهبرد انحلال حزب بعث وارد عراق شدند، چون قصد ساختن یک عراق جدید با ساختار متفاوتی از قدرت و سیاست که در چارچوب استراتژیهای منطقه ای آمریکا عمل کند را داشتند. البته انگلیسی ها آن ها را از این کار منع کردند چون معتقد بودند با این کار بدنه اصلی قدرت عراق از بین رفته و این مسئله تاثیرات منفی بر منافع غرب خواهد داشت. خود انگلیسی ها در زمان تاسیس عراق به گونه ای آرایش سیاسی عراق را تعیین کردند که اقلیت سنی در راس هرم حاکم قرار گیرد. از نظر آنها با اینکار دو قدرت دیگر منطقه ای یعنی ایران و ترکیه مهار می شدند و تعادل بین کشورهای عرب و غیر عرب منطقه ایجاد می شد.لذا اکنون استدلال می کردند تضعیف حزب بعث و کاهش بدنه سنتی ارتش عراق به معنای افزایش قدرت ایران در منطقه خواهد بود و این مسئله در بلند مدت به ضرر منافع غرب خواهد بود. اما آمریکایی ها با مشورت احمد چلبی که در آن زمان به دلیل داشتن منافع حزبی و شخصی اصرار داشت که عراق جدید باید برمبنای تغییر ساختارقدرت در این کشور و تکیه بر قدرت شیعیان تشکیل شود و حزب بعث دشمن اصلی شیعیان است حزب بعث را منحل کردند. البته منطق این بحث درست بود چون آمریکا بدون تغییر در ساخت قدرت عراق اساسا نمی توانست حمایت اکثریت گروههای سیاسی و مردم عراق را برای سرنگونی رژیم بعثی بدست آورد که البته این جابجایی بسیار به نفع ایران و کشورهای دیگرمنطقه نیز تمام شد.
براساس این سیاست شکل گیری ساخت قدرت در عراق جدید چه از زمان ژنرال جی گارنر اولین حاکم نظامی آمریکایی در دوران بعد از اشغال و چه در زمان پل برمر حاکم غیرنظامی آمریکایی که پایه های قدرت در عراق شکل گرفت و نهادینه شد جایی برای حزب بعث در نظر گرفته نشد و بعدا در قانون اساسی عراق، آمریکا به سمت حذف کامل حزب بعث حرکت کرد. البته آمریکا در طی سالهای 2005، 2006 و 2007 که نتوانست امنیت عراق را تامین کند از برخی از نخبگان نظامی حزب بعث استفاده کرد با این امید که بتواند بحران عراق را کنترل کند، همان کاری که در حال حاضر در افغانستان انجام می دهد. یعنی مذاکره با طالبان میانه رو به امید حل بحران افغانستان. البته اینجا باز هم تحت تاثیر سیاست انگلیسی ها. اصولا انگلیسی ها مدعی هستند که منطقه را بهتر از آمریکایی ها می شناسند چون سالها در منطقه حضور داشتند. البته این جای بحث جدی دارد. چون اساسا حزب بعث میانه رو یا تندرو مفهومی ندارد و این حزب به دلیل گذشته تاریک خود نباید وجود داشته باشد. اینکه غربی ها برای حفظ منافع خود و جبران سیاست های غلط گذشته به این مسئله روی آورده اند یک بحث دیگری است که ملت های منطقه باید آگاه باشند و اجازه اینکار را ندهند.
اخیرا خبرهایی هم مبنی بر حضور مجدد القاعده در برخی از شهرهای عراق شنیده می شود، آیا این نمی تواند تهدیدی برای عراق محسوب شود؟
به اعتقاد من خیر. ببینید وجهه القاعده درداخل عراق و درسطح منطقه بسیار مخدوش است. اینها گروهی اند که مسوول خشونت های داخلی و متهم به شیوع جنگ های قومی در عراق با انفجار در مکان های مقدس شیعیان هستند. لذا نوعی نفرت را در میان شیعه و سنی ایجاد کرده اند. در سطح منطقه ای نیز با تمامی کشورهای منطقه و در راس آنها با ایران دشمن هستند. کمااینکه ایمن ظواهری در زمانی گفته که شیعیان ازآمریکایی ها بدترند. با حکومت های محافظه کار منطقه مثل عربستان و اردن هم دشمن هستند چون آنها را علت اصلی حضور نیروهای بیگانه در منطقه می دانند. در سطح بین المللی هم که دشمن درجه یک آمریکا و غرب هستند.
هرچند که القاعده از طریق مزرهای جنوبی وارد عراق شده و عملیات خشونت طلبانه خود را انجام می دهند اما باید توجه داشته باشید که القاعده به عنوان یک نیروی خارجی و مطرود نمی تواند کارساز باشد مگر آنکه با گروه های محلی ناراضی مانند حزب بعث و بازماندگان ناراضی رژیم صدام ائتلاف کند و زمانی این اتفاق می افتد که اینها احساس کنند منافع شان در خطر است. مثلا ادامه حضور نیروهای آمریکایی این پتانسیل را ایجاد می کند. البته بنظرم نیروهای ناراضی عراق هم اکنون به این سمت نخواهند رفت. این تهدید ممکن بود در سال های اولیه اشغال که آمریکا تازه و با اهداف جاه طلبانه وارد عراق شده بود اتفاق بیفتد. اکنون خشونت و ناامنی دغدغه اصلی همه عراقی هاست و آنها می خواهند از این فاز مهم نا امنی و بلا تکلیفی خارج شوند و دولتی کارآمد شکل بگیرد و تداوم یابد تا به توسعه، امنیت پایدار و روابط متعادل با همسایگان و سایرکشورها برسند.
آیا خروج نیروهای آمریکایی و عدم ثبات در عراق این فرصت را به القاعده نخواهد داد تا حضور پررنگ تری داشته باشند؟ البته این احتمال همواره وجود دارد. این سوال مطرح است که در صورت خروج نیروهای آمریکایی از عراق، آیا نیروهای ارتش و امنیت ملی عراقی می توانند ازعهده ایجاد امنیت برآیند یا خیر. خود آمریکایی ها معتقدند عراقی ها می توانند، عراقی ها نیز همینطور.اما در عمل باید دید که کارآمدی ارتش ملی عراق چقدر است. در زمان صدام حسین، گارد ریاست جمهوری و نیروهای امنیتی وفادار به رژیم بعثی هیچ شکی در سرکوب نیروهای مخالف به خود راه نمی دادند. اما دولت ائتلافی عراق متشکل از قوم ها و گرایش های حزبی و مذهبی متفاوت است. کردها شبه نظامیان و پیشمرگ های خود را دارند که امنیت کردستان را تامین می کنند. بدنه اصلی ارتش جدید را سنی ها و شیعیان تشکیل می دهند. اتفاقا تنش اصلی نیز بین این دو جریان است. پس باید دید درجه وفاداری ارتش جدید عراق در پیشبرد اهداف دولت ائتلافی تا چه حد است. در زمان مالکی، به خصوص در مورد محاصره بصره در سال 2008، ارتش از دستورات وی مبنی برسرکوب نیروهای مخالف سرپیچی کرد چونکه ارتش روحیه سرکوب هموطنان خود را نداشت و اساسا نمی دانست که سرکوب یا محاصره برای چه هدفی است. لذا باید دید چگونه یک دولت کارآمد در عراق می تواند انسجام را در ارتش ایجاد کند و این منوط است به درجه وحدت گروه ها و احزاب سیاسی در دولت ائتلافی.
همچنین از افکار عمومی عراق صبحت به میان آمد، به نظر شما این بخش تا چه حد در تصمیم سازی های نیروهای سیاسی این کشور موثر است و یا خواهد بود؟ مردم عراق در حال حاضر به دنبال مسایل فرقه ای و قومی و زد و بست های سیاسی درون حزبی نیستند. اساسا یکی ازمهمترین دلایل انشعاب در گروه های سیاسی نیز همین است. عده ای از نیروهای سیاسی که به دنبال جلب نظر و خواسته های مردم هستند از گروه ها و احزاب اصلی خود منشعب شدند. چون سیستم انتخابات مستقیم درعراق حاکم شده و هر نفر یک رای دارد، پیروزی گروه ها متاثر از جلب آرا عمومی خواهد بود و لذا می توان گفت که افکار عمومی در حال حاضر نقش مهمی در مسائل سیاسی داخلی عراق ایفا می کند. اگر جریانات سنتی بخواهند انحصارگرایی را در سیستم حکومتی وارد کنند از سوی افکار عمومی طرد خواهند شد. بنابراین باید گفت آینده آرایش سیاسی احزاب عراق در گرو توجه به خواستها و توقعات افکار عمومی این کشور خواهد بود. در این میان، حتی کشورهای دارای منافع در عراق مثل ایران، عربستان و حتی آمریکا مجبور خواهند بود دیپلماسی خود را مطابق با افکار عمومی عراق شکل دهند.
به نظر شما استراتژی ایران در رابطه با دولت ائتلافی چگونه خواهد بود؟ استراتژی ایران باید مبتنی بر برقراری نوعی تعادل میان سیاست های دولت ائتلافی و تقاضاهای مربوط به منافع و امنیت ملی کشورمان باشد. به عبارت دیگر باید دید کدامیک از گروه های و جریان های سیاسی عراق به خواسته های ایران نزدیک ترهستند و در سیاست های خود بدنبال برقراری روابط استراتژیک و در سطح دولت های دو کشور می باشند. ایران نباید صرفا روی افراد یا دوستان قدیمی خود در جریان های شیعی و کرد تعصب داشته باشد. چون همراه با تغییر گرایشات و تقاضاهای مردم عراق جریان های سیاسی نیز مجبور به تغییر استراتژی ها و اهداف خود می شوند واین یعنی اجتناب پذیر بودن جابه جایی نسل قدیم با نسل جدیدی از نخبگان در آینده ای نزدیک. زمانی ایاد علاوی نماینده گرایش های شدید ضد ایرانی در عراق بود الان هم هست البته با شدت کمتری. اما روشن است که این دیدگاهی غیرواقع گرایانه است، خود او نیز الان به این نتیجه رسیده و لحن و گفتارش منطقی تر و واقع گرایانه ترشده است. اگر چنین روندی ادامه داشته باشد ایران نباید حتی نگران روی کارآمدن علاوی باشد. چون بهر حال دیدگاه های حزب او در نقاطی، از جمله حفظ اتحاد عراق و ایجاد ثبات و امنیت در این کشور، با منافع و امنیت ملی ایران نزدیک و مشترک است. ضمن اینکه به هر حال دولت آینده عراق به ناچاریک دولت ائتلافی است و لذا نمی تواند همانند گذشته بسوی افراط گرایی در سیاست ها و در نظر گرفتن خواست تنها یک گروه سیاسی پیش برود. ایران باید بر روندها و واقعیت های سیاسی موجود در عراق سرمایه گذاری کند. یک دولت ائتلافی دوست با گرایش ملی گرایی متعادل متشکل از تمامی جریانات اصلی به نفع ایران در بلند مدت است.
آقای دکتر، به عنوان جمع بندی بحث، آینده عراق را چگونه می بینید؟ از زمانی که بحران عراق پیش آمده، روند انتقال دولت سازی مثبت و رو به جلو بوده است. من به آینده عراق خوش بین هستم، گرچه این کشور تا رسیدن به توسعه و ثبات پایدار فاصله زیادی دارد اما اینکه در حال تمرین دموکراسی است و نسبت به سال های اولیه اشغال بسیار متفاوت شده نشان می دهد که قدم های خوب برداشته شده و کم کم در حال رسیدن به نقطه تعادل است. البته شرط مهمی که در این میان وجود دارد و نباید آن را نادیده گرفت پرهیز ازدلبستگی ها برای حفظ قدرت فردی، قومی و قبیله ای در میان دو جریان اصلی شیعی و سنی در دولت ائتلافی است.