آفتابنیوز : آفتاب - ابوالفضل فاتح: بازتاب نوشته اجمالی اخیر تحت عنوان "گذرگاه خطیر و روزنههای عبور" مرا بر آن داشت اندکی به بسط مطالب مطروحه در این مقاله بپردازم.
مقاله سه محور عمده را شامل میشد: ۱) ضرورت نفی تهدید خارجی ۲) تاکید بر کنترل سطح مناقشات داخلی ۳) پیشنهاد باز کردن بابهای گفتو گوی ملی.
۱) نفی تهدید خارجی از جمله موضوعات مورد اتفاق همهی حریانات سیاسی علاقمند به دین و میهن در کشور بوده است. ایرانی هر که باشد نمیتواند با مداخلهی خارجی در امور داخلی خود موافق باشد، چه رسد به تهدید و تحریم. استدلال اینکه تحریمها و تهدیدها متوجه دولت است نه ملت نیز استدل نادرستی است، چرا که نهایتا رهآورد آن موجب عقبماندگی کشور خواهد بود.
به یاد میآورم که در تابستان ۱۳۸۲ خدمت مرجع عالیقدر حضرت آیتالله سیستانی رسیدم. آن ایام رسانههای خارجی تبلیغ توسعهی دموکراسی با کمک سیاست جنگی آمریکا در منطقه را میکردند. ایشان در کنار تبیینی عمیق از تحولات سیاسی جهان فرمودند: نکند یک وقتی به سوی اجنبی و خارج کسی چشم داشته باشد یا متوسل شود. اگر آنچه در عراق اتفاق افتاد در جاهای دیگر اتفاق بیافتد؛ بیرون آمدن از آن ممکن نیست. البته دیگران هم توجه کنند به خواستههای مردم. باید بین مردم و مسئولان و روشنفکران همدلی و همفکری باشد.
در شرایطی که بنا بر اکثر تحلیلها، تحریم سیاست قطعی و تهدید خارجی یک احتمال جدی علیه کشورمان تلقی میشود و بهویژه در روزهای منتهی به سوختگذاری تاسیسات بوشهر که تهدید در بالاترین سطح خود قرار داشت، تنها اقدام ممکن از سوی جنبش اصیل سبز برای انصراف تهدید خارجی از خشونت نظامی، ابراز مخالفت جدی، علنی و بدون قید و شرط بود. این به مفهوم نادیده گرفتن اقدامات و سیاستهای ماجراجویانهی برخی دستاندرکاران امور که هم ردیف با برخی دول خارجی موجب تقویت ایرانهراسی و تصویر کردن چهرهی ایران به عنوان یک تهدید جهانی گردیده و یا فراموشی مافیای نوظهور ثروت و قدرت که جنگ یا پیشامدی نظیر آن را امکانی برای تصفیه حساب داخلی و خیمه زدن بیشتر بر منابع کشور میداند نیست. آن را باید متذکر شد و مورد نقد جدی قرار داد، اما مگر میشود به این دلیل، نسبت به دولتهایی که تاریخ خود را با جنگ و خشونت در منطقه آمیختهاند مظنون نبود و در برابر تهدید مستقیمشان سکوت اختیار کرد؟ ما که سر جنگ با کسی نداریم، طبیعی است که خواهان روابط بهتری با جهان باشیم و از زیادهگویی مشکوک ماجراجویان و فرصت سوزی برخی دست اندرکاران ناخرسند،اما کیست که بر ایمانیت و ایرانیت خود بنازد و بیاستثنا مداخله یا فرصتطلبی دول خارجی در مناقشات داخلی را مردود نداند؟ مگر همین چند ماه پیش بسیاری بر امتیاز گیری یکطرفهی چین و روسیه (صرف نظر از شعار نامریوط و دست ساخت مرگ بر روسیه) معترض نبودند؟ آیا میان امتیازگیری اروپاییان و امریکا با دول قدرتمند شرقی تفاوت ماهوی وجود دارد؟ هر دو مردود است و منطقا موضع گیری بیچون و چرا و البته سنجیده در برابر هر دو الزامی است. در چنین صورتی است که انتقاد به سیاست ضعیف یا غلط خارجی و مواضع نادرست و بیمبنای برخی دستاندرکاران حجیت واقعی پیدا کرده و مفهوم ملی مییابد.
۲) تاکید بر کنترل سطح مناقشات داخلی: این گزینه هم در شرایط تهدید گزینهای معقول است و هم از منظر اصلاحات داخلی. این نه سخنی بدیع است نه بیمبنا. حتی دول متخاصم در شرایط جنگ عندالزوم نسبت به کنترل سطح منازعه اقدام میکنند. ایران و آمریکا چند دهه است که در شرایط مخاصمهاند. آیا با همهی ابزارها، روشها و در بالاترین سطح به منازعه وارد میشوند؟ حتی در موارد برخورد نظامی چه در شرایط جنگ ایران و عراق و چه پس از آن، هر دو کشور از بالا گرفتن شعلهی برخورد فیمابین و گسترش آن به مرزهای بیکنترل پرهیز کردند. کیست که تهدید اخیر اتمی آمریکا علیه کشورمان را در ردیف افراطیگری و ناپختگیهای سیاسی نشمارد. در تمام شرایط جنگ تلاشها متوجه آن بود که صدام از موشک پراکنی و بمباران شیمیایی و حمله به مردم بیدفاع پرهیز داده شود، نه آنکه مقابله به مثل شود. جنگ تمام عیار آخرین و البته سیاهترین مرحله مناقشات جهانی است که حتی همان هنگام نیز بسیاری از دولتها به کنترل آن همت میگزینند. بدون آنکه در مثل مناقشهای باشد جایگاه این قاعدهی معقول در شکافهای داخلی دو صد چندان و بینیاز از توضیح است. نمیدانم چرا عدهای از این پیشنهاد بر آشفتند، البته برآشفتن همزمان مطرودان بیرونی و افولگرایان داخلی که نان خود را در تنور افراطیگری میپزند مفهوم است.
یکی از بزرگترین اعتراضاتی که به دستاندرکاران وقایع روزهای پس از انتخابات وجود دارد، همین بیقاعده بودن مواجهه با مردمی است که فریادشان سکوت بوده است. چرا .. چرا خشونت؟ چرا زندان؟ چرا اتهام؟ چرا تهدید؟ چرا تحقیر؟ چرا .. چرا تغییر رادیکال فاز سیاسی به امنیتی؟ چرا حصر خبری، تهدید و توهین به رهبران جنبش آن هم رهبرانی که در ایمانشان به انقلاب، اسلام و ایران از بسیاری از مدعیان نوظهور پیشتازترند؟ متقابلا، انتظار میرود همین نکته نیز در رویکرد معترضان و منتقدان مورد توجه باشد. نمیتوان به کسانی که ناگهان در میان معرکهی علاقمندان به اجرای درست و همه جانبهی قانون اساسی، سخن از تغییر بنیادی نظام میگویند، کسانی که نوای ضدیت با دین سر میدهند، و کسانی که توهین را شعار میکنند خوشبینانه نگریست. کیست که نداند بسیاری از این رخدادها، دست ساخت قدرتطلبان نوکیسه یا فرصتطلبان برای بدنام کردن معترضان بود.
آنها میخواستند مناقشه را از قاعده بیرون برده و مردم بهویژه جوانان را به واکنش غیر حساب شده وادارند تا دستشان برای هر اقدام کور و ناصواب و اهداف پنهان باز شود.
کیست که نداند مردم معترض انگیزهای برای بالا بردن سطح مطالبات نداشتند و دیگران با برخوردها و مواضعشان سطح مطالبات را افزون نمودند. مرحبا به مردمی که با هوشیاری و بینش مثال زدنی با آنکه دلهایشان مالامال از نقد و نظر بوده و است، با بردباری و ذکاوت مانع بهانهجوییها بودهاند.
با آن که عمق و سطح نارضایتی در بخش معنیداری از جامعه وجود دارد، اما نباید آن را به مفهوم رسیدن مردم به آستانهی تقاضای تغییر رادیکال تفسیر کرد که راهبردی بس خظرناک و بی فرجام است. بر این باورم که ایدههایی که تغییر نظام را دنبال میکند، اقدامات و شعارهایی که سطح و مرز ندارد و حتی بسیاری از فاشگوییها و نامههای سرگشاده موضوعیت نمییابد. آنها که معتقدند باید مناقشه را به بالا ترین سطح کشاند، باید پاسخ دهند که چنین راهبردی به کجا ختم خواهد شد؟
باید انتظار از خود را منطقی کنیم. ملت ما در بسیاری از شئون از تراز بالایی برخوردار است، اما نباید کاستیهای خود به ویژه در تجربهی کشور داری و مردمسالاری، اخلاق حکمرانی، دانش مدیریت به ویژه مدیریت منابع، حقوق اساسی، تفاهم داخلی و تعامل با جهان را فراموش کنیم. با همهی تفاوتهایی که بین اصولگرایان و اصلاحطلبان وجود دارد، اما کسی نسخهای برای اصلاح یک شبهی کشور ندارد. بیماریهای کشور گام بهگام بهبود مییابد.
مشکل اصلی آن جریان منحرف است. باید همگان را از جریان منحرفی که چون ویروسی خطرناک به جان مملکت افتاده و بر مراکز کلیدی تکیه زده است آگاه ساخت و راه را بر آن بست، اما این با تغییر و جهتگیری رادیکال متفاوت است. در شرایط فعلی هر اقدام رادیکال که منجر به بالاتر رفتن سطح مناقشه شود تنها به نفع جریان نفوذی منحرف متحجری است که میخواهد سرنوشت خود و نظام را به هم پیوند بزند. به سرمقالهها و رسانههایشان نگاه کنید، حتی تغییر لحن امام جمعهای را هم بر نمیتابند. چرا با هرگونه تلطیفی مخالفند؟ این لزوما دلیل تامی نیست، اما نشانهی مهمی برای شناخت کسانی است که از کنترل سطح منازعه بیمناکند؟
همچنان بر نقش رهبران عالی در سیاست کنترل سطح منازعه پای میفشارم و خواهان تعمیق و گسترش آن هستم. به صراحت عرض میکنم نادیده گرفتن ایمان و باورهای دینی مردم، رویکردهای بیتفکیک و شعار های بدون مرز ریختن آب به آسیاب جریان منحرفی است که توانسته تا خلوتگاهها نفوذ کند. کسانی که نظام و حاکمیت رایکپارچه خطاب می کنند به خطا رفته اند. باید تمرکز بر هسته ها و حوزه های تولید ظلم و فساد باشد نه کلیت و ارکان نظام. آقای مهندس موسوی به درستی بیان داشتهاند که باید با حفظ مرزبندی با اقتدارگرایان در برابر تهدید و تعدی خارجی ایستاد. همین سخن از سوی دیگر نیز مصداق دارد. یعنی با حفظ مرزبندی با مخالفان اساس انقلاب و نظام، باید در برابر مراکز تولید فساد و ظلم داخلی ایستاد. تمایز هر اقدامی فراتر از این با رادیکالیسم دشوار است. اصلاحات رادیکال که دیگر اصلاحات نیست.
چند ماه پیش عرض شد که آقایان موسوی، خاتمی و کروبی متشکلتر شوند و از نخبگان داخلی هر دو جناح کمک بگیرند. امروز این امر ضرورتی عینیتر است تا هم از آنارشی و مرزشکنی و رادیکالیسم پیشگیری شود و هم تصویر و راهبرد روشنتری از مسیر ارائه گردد.
مردم شریفی که آن صحنههای به یاد ماندنی را در انتخابات آفریدهاند،امروز چشم به گامهای نخبگانشان دوختهاند که چگونه راه احقاق حقوق مردم و ارتقاء کشور را میگشایند. مردم آگاه ایران به مراکز تولید ظلم پشت و آنان را به خود واگذار کردهاند. روزنهها را بستهاند و گرنه نگاهی به خلوت مردم فاصلهی عمیق با جلوت را آشکار میسازد. نگرانیهای جریان منحرف از آیندهی خود آشکار است و از این رو هر آینه محتمل است تا به یهانهی پیشامدی رفتاری رادیکال بروز دهد. باید در برابر رادیکالیسم از هر نوع و در هر جبههای هشیار بود.
۳) پیشنهاد باز کردن بابهای گفتو گوی داخلی: تجربه میگوید و بسیاری معترفند که هیچ یک از دو جریان اصلی کشور قابل حذف از جامعه نیستند. ممکن است بتوان بخشی را برای مدتی از قدرت حذف کرد، اما حذف از جامعه خیالپردازی است. باید هویتها را به رسمیت شناخت و راه ادارهی بهتر کشور را باز کرد. متاسفانه جماعتی بزرگ از اصولگرایان قدرت طلبی کردهاند و به مدد افولگرایان راههای گردش قدرت در جامعه را به نفع خود بستهاند.
آنان خواسته یا ناخواسته کشور را به گرداب فرصت سوزی و سرمایه سوزی کشانده اند. این قدرت طلبان جماعت بزرگی از مردم را کنار گذاشته و تلاش دارند بخش دیگر را در برابر آنان قرار دهند و خود سهم عظیمی از سرمایه و فرصت کشور را یا به کنترل بخش کنار گذاشته معطوف کرده اند و یا با سیاستها و مدیریت غلط بر باد میدهند. نتیجه آن میشود که با همهی استخراج بیرویهای که از منابع مادی و معنوی کشور شده است در داخل با مشکلات عدیدهی مدیریتی و توسعهای مواجهیم و در خارج با تهدید و تحریم و واگذاری امتیازهای بیحساب. نهایتا به عنوان نمونه ترکیه و برزیل که 30 سال پیش از مقروضترین کشورهای دنیا بوده اند اینک از ما پیش افتادهاند در حالی که هیچ یک از هزینههای ملت ما را نیز نپرداخته اند. نه صدها هزار شهید و نه آبروی اسلام و ایران.
باید راهی برای تصحیح امور پیدا کرد. وقتی سخن از باز کردن راه های گفت و گو به میان میآید، به معنی معامله یا عبور و عدول از حقوق مردم نیست که کسی حق ندارد و نمیتواند چنان بگوید، به معنی پیدا کردن راهی معقول و پایدار برای ایفای حقوق امروز و آتی مردم است، وگرنه معلوم است که در نزد وجدان و دادگاه جامعه و در پیشگاه تاریخ نام چه کسانی به تباهی و چه کسانی به حقطلبی و آزادگی درج خواهد شد. اینکه به لحاظ فرهنگی و تاریخی، خوانش از گفتو گو گفت و گو بده بستان، سازش و خیانت است و اینکه پیشقدمی در گفتو گو به مفهوم ضعف و عقب نشینی ترجمه میشود موضوع مطلقی نیست و اینجا مصداق ندارد. این همان تلقی است که سالهاست تعمیم پیدا کرده و هم موجب عدم مفاهمهی داخلی و هم مانع مراوده بهتر ما با جهان شده است و بسیاری از ما به آن معترضیم.
روشن است که چه کسانی به دور خود و کشور دیوار برلین کشیده و مانع مفاهمه و بهره گیری از روشهای مردمسالارانه در اصلاح امورند، اما باید دعوتشان کرد و پیشقدم شد.
طرفداران مردمسالاری بر گفت و گو غیرت نمی کنند. این شیوه ی تمامت خواهان است که از گفتو گو میهراسند و اتکا به اقتدار را مکفی میدانند. پیشقدمی در گفتو گوی ملی نشان دهندهی خیرخواهی و بلند نظری است و مستوجب تقدیر است نه تحقیر. باز کردن فضای گفتو گو یعنی به رسمیت شناختن تفاوتهای مردم و خروج از فاز امنیتی به فاز سیاسی. گفتو گو یعنی باز شدن راهی برای تمرکز بر اصلاح سیاستها و روشها به جای تمرکز بر افراد. گفتو گو یعنی باز کردن فضای عمومی برای طرح و فهم ایدهها در همهی سطوح. طبیعتا باز شدن فضای رسانهای، آزادی زندانیان، آزادی احزاب و گروههای سیاسی، رسیدگی به مظالم رفته، حق تعیین سرنوشت، مفاهمه ی نخبگان جناحهای سیاسی، گفتو گوی نخبگان و حاکمان و در یک کلام خروج از فاز ناموجه امنیتی و ورود به فاز سیاسی نیز در همین چارچوب قابل تعریف است. باز کردن باب گفتو گو به مفهوم بسته شدن باب خشونت از هر نوعش و از جانب هر کس است و طبیعی است که تنها خشونتطلبان میتوانند مخالف گفتو گوی ملی باشند. باز کردن باب گفتو گو و مفاهمهی ملی رسالتی همگانی است که حاکمان و نخبگان بر آن مسئولترند.
گرچه معدودی در نقد مقالهی پیشین جانب انصاف و آداب نقد نگاه نداشتند و نشان دادند که تنوع آرا در نزدشان شعاری بیش نیست، اما خدا را شاکرم که دیدگاههای ارزندهای مطرح و باب این بحث گشوده شد. میدانم که در فضای فعلی برای بسیاری اینگونه سخنان خوشایند نیست و نقد و افشاگری و فریاد خریدار بیشتری دارد، اما به اصول این دیدگاه باور دارم و بر اساس مکاتبات فراوانی که از افراد بسیار موثر دریافت کردهام، میدانم این دیدگاه از طرفداران جدی در جریان داخلی سبز و نخبگان جریانات دیگر برخوردار است، لذا هم طرح و پیگیری و هم نقد و موشکافی آن را ضروری میدانم.
میدانم که بسیاری از کسانی که بر سریر قدرت نشستهاند تمایلی به رسمیت شناختن طیف وسیع منتقدان خود ندارند و این دیدگاه از قبل با چالش جدی مواجه است، و چه بسا همین روزها پیشامدها و تندرویهایی را مخالفان این دیدگاه به ویژه همان جریان منحرف شکل دهند تا به مدد آن، زمزمههای این چنینی را در نطفه خفه کنند، کما اینکه به جای آنکه زندانیان را آزاد و فشارها را کم کنند، آزاد شدگان را به زندان فرا خوانده و به عنوان نمونه برای رییس ستاد آقای مهندس موسوی آقای دکتر بهزادیان که شرافت ذاتی و سلامت نفسش زبانزد است، حکم پنج ساله مینویسند.
همینجا لازم است تصریح شود که ایدهی گفتو گو دشوارتر از هر ایده و مسیر دیگری است. عادت تاریخی نخبگان و حکام ما اتکا به شیوههای دیگر است. باید مفهوم و ارزش گفتو گو و فرهنگ آن را در همهی سطوح و عرصهها بازشناسی کنیم. دشوار است که تندروها فرصت دهتد که گفتو گویی از هر نوع و در هر سطحی شکل بگیرد، دشوار است که با گفتو گو تندرویهای ریشهدار و عمیق، شکافهای سنتی و تاریخی، خلق و خوهای نا صواب و بیقانونیهای بیحد و حصر کنترل شده یا انعطاف و اصلاحی معنیدار صورت پذیرد. حتی محتمل است برخی مدت کوتاهی نرمش و روی خوش نشان دهند و دوباره به خصلت مالوف برگردند، اما نباید مایوس شد و در چنبرهی این عادت تاریخی زمینگیر ماند. بالاخره باید روزی بر این قرار متقاعد شد. راههای دیگر شاید برای ما آسانتر بنماید چرا که به آن خو گرفته ایم، اما تعمقی بر آن نشان میدهد که بس خسارت بار و کم فایده است.
دشوار است از هزینههای آن برای دین و میهن خوف نکنیم. شاید نادیده گرفتن این اصل بوده است که با یک تاریخ مملو از قهرمانان ملی هنوز به جایگاه مطلوب خود نرسیدهایم؟ اگر فرجی باشد و بخواهیم قلههای بلوغ ملی را فتح کنیم، همین راه گفتو گوی داخلی با تکیه بر بدنهی اجتماعی، به رسمیت شناختن متقابل و تفاهم ملی برای پیشرفت کشور، اصلاح روشها و اتفاق برای جراحی غده ی سرطانی منحرفین است. سخن از گفتو گوی ملی نیازمند به جان خریدن طعن و زخم رفیق و رقیب است، لکن بیشک کسانی که قدم در این مسیر پر مرارت اما فرهنگساز و راه گشا برای کشورمان بگذارند، در پیشگاه تاریخ سربلندتر خواهند بود، حتی اگر در کوتاه مدت در قاب قهرمانان ملی و تاریخی ننشینند.
آینده قضاوت خواهد کرد که هر فرد و گروه کدام مسیر را برگزیده است و نتیجهی عمل کدامیک موجب عبرت یا مایهی مباهات فرزندانمان خواهد بود؟