آفتابنیوز : آفتاب: عرفان قانعیفرد با اشاره به پایان ترجمه کتاب خاطرات «زرار سلیمان بیک» با نام «نبرد من با ابلیس»، گفت، کتاب پس از صدور مجوز نشر، به چاپ میرسد.
به گفته مترجم، شاید انتشار این کتاب نقاط تاریک دوران سالهای 1324-1326 و بعدها تا 1345 تاریخ معاصر کردستان را روشن کند. این کتاب برای محققان تاریخ، منبعی خوب برای توصیف وقایع سالهای تبعید کردها در شوروی سابق است.
او درباره علت برگزیدن نام کتاب میگوید: منظور از ابلیس، ناآگاهی و جهل و عقبماندگی است که موجب ساختن بتها و اسطورههای جعلی و رهبرهای خودخوانده میشود.
قانعیفرد همچنین درباره این اثر میگوید: «نبرد من با ابلیس» یکی از مهم ترین کتابهای تاریخ معاصر کردستان است و زرار سلیمان در خاطراتش چندین نکته پنهان تاریخی را آشکار میکند. این کتاب یکی از راستگوترین و قابل اعتمادترین کتابهای مرجع تاریخ معاصر است و امیدوارم که مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد. جدای از تهدید «سلیمان بیک» و جمعآوری کتاب خاطراتش و پرتاب نارنجک به خانهاش، او بیان داشته که از نوشتن این خاطرات پشیمان نیست و آرزومند آن است که مردم جامعه کردنشین را به آگاهی و مطالعه و خواندن بیشتر سوق دهد.
او در توضیحی عنوان میکند: زرار سلیمان بیک 84 سال سن دارد. و در این کتاب پیدا و پنهان تاریخ سرزمین کهن کردستان را روایت میکند. او سال 1927 پیرامون «رواندز» چشم به جهان گشود و زندگی خانوادگی او همراه با آرامش و امنیت نبود و خود معتقد است که «دوران سیهروزی و بدبختی را بارها گذرانیده و جبرا سرنوشت با دنیای پرهیاهوی سیاست، پیوند میخورد. انگار اوج بدبختی، ورود به سیاست بود».
در دوران پادشاهی عراق به سربازی میرود و سپس به عنوان سرباز جمهوری مهاباد، به خاک ایران ورود میکند و پس از شکست «قاضی محمد»، راهی روسیه میشود و همراه با «مصطفی بارزانی» در شوروی سابق به عنوان پناهنده، دوران دربهدری و آوارگیاش را طی میکند. اما در آنجا با ورود به دانشگاه آسیای میانه در رشته علوم اجتماعی تحصیل و با ازدواج و تشکیل خانواده، زندگی دیگری را آغاز میکند. پس از 12 سال به همراه همراهانش به عراق بازمیگردد و به عنوان معلم دوران تدریس را آغاز میکند و به حزب کمونیست عراق میپیوندد و سال 1973 که کمونیستهای عراق با «حزب بعث» متفق میشوند، او از این حزب استعفا میدهد.
پس از سال 1991 و قیام دوباره کردهای عراق، دوباره به حزب روی میآورد؛ اما پس از مدتی آن را هم رها میکند و در کنج خانهاش به نوشتن خاطراتش میپردازد و دیگر علاقهای به حزبهای سیاسی کردستان عراق نشان نمیدهد؛ چرا که بر این باور است آنچه آرزوی او بود، آنها برآورده نکردند و نمیکنند.
مترجم کتاب خاطرات «زرار سلیمان بیک» میگوید: نویسنده از دوستان «جلال طالبانی» بوده است و انتشار کتاب خاطرات او در سال 2007 در «سلیمانیه»، آغاز جدیدی بود برای رویارویی دوباره با مشکلات جدیدی که باید با آنها دست و پنجه نرم کند. نزدیک بود که زبان سرخش در کتاب، سرش را به باد بدهد و به زندگیاش پایان دهد؛ چون پس از انتشار آن از طرف چند نفر ناشناس، نارنجکی به حیاط خانهاش پرتاب میشود و خوشبختانه جان سالم به در میبرد. در اینباره او به کسی مشکوک نمیشود و به خدا میسپارد جزای آن اعمال را و میگوید: دشمن کسی نبوده و نیستم و آنکه دشمن است، امیدوارم که خود خدا، جزایش را بدهد. به گمانم بعضی از مردم از انتشار آن کتاب ناراضیاند و آن نارنجک برای پاشاندن شیرازه زندگی ما بوده است و تأثیری در دل و فکر من ندارد.
«زرار سلیمان بیک» درباره کتاب میگوید: آنچه من نوشتهام، واقعیت محض است و من اگر نمینوشتم، افرادی دیگر بودند که آن را مینوشتند؛ چون برای تاریخ کرد و کردستان، ضروری است آن تاریخی که ما به شوروی رفتیم به رهبری «بارزانی».
همه آنچه را نوشتهام، تجربه کردهام و ضروری بود که بنویسم؛ چون زندگی بسیار سخت و آشفتهای داشتم و این کتاب همهاش واقعیت محض است و اگر نامههای افراد روشفکر را نشان بدهم که در مدح کتاب نوشتهاند، شاید باورنکردنی باشد؛ اما همه به صورت غیرعلنی نوشتهاند و جرأت انتشار علنی ندارند.»