آفتابنیوز : آفتاب: یک: فكر كنید كه كارگردان سینما هستید و فیلمی ساختهاید به نام «زیر صفر» كه یک دنیا بیچارگی و آوارگی را در مورد صنعت كفش و كارگران این صنعت به تصویر كشیده است و حالامی خواهید این فیلم را به نمایش در بیاورید.
دو: فكر كنید كه فیلم شما كاملامستند و تا حد زیادی هم مملو از زندگی است؛ منتها یک زندگی تلخ كه در آن هم كاراكترهای فیلم گریه میكنند به حال خودشان و هم مخاطبان اشک میریزند به حال فعالان صنعت كفش، از بس كه بیچاره و فقیر شدهاند بهخاطر واردات كفشهای چینی كه نه كسی میداند چگونه به ایران آمده و نه كسی میداند به چه طریق اجازه ورود گرفته است و نه كسی میداند چه بلایی بر سر كارگران آورده است و همچنین نه كسی میداند كه چه بلایی بر سر صنعت ایرانی آورده است، فقط همه میدانند كفشهای چینی تا گلوی بازار بالاآمدهاند و این یعنی یک اتفاق بد. همین!
سه: دوباره به همان فكر سابق برگردید. شما فیلمی ساختهاید به نام زیر صفر كه كارگران خموده صنعت كفش را به تصویر میكشد و چند سال طول كشیده تا فیلم را ساختهاید. چهارسال طول كشیده مجوز یک بار نمایش آن را بگیرید. نزدیک 80 میلیون تومان هم هزینه كردهاید و حالابسیاری از مقامهای كارگری و اقتصادی نیز با فیلم شما عكس گرفتهاند. وقتی هم میرفتند، قول دادهاند كه كمک كنند فیلم بهتر نمایش داده شود تا هزینههای آن جبران شود. اما باز اتفاقی نمیافتد و شما همچنان كارگردانی هستید كه شاید از آن بالامشتی محكم به سرتان اصابت كرده و فیلمی در مورد كارگران صنعت كفش ساختهاید.
چهار: در این جور مواقع كه شما یک فیلم كارگری به نام زیر صفر ساختهاید، چارهای ندارید تا درجه اول آرامش خود را نیز به زیر صفر هدایت كنید. برای همین زنگ میزنید به یک خبرنگار و درخواست كمک میكنید. در این لحظه ثابت میكنید كه واقعاً یک شی با سرتان اثابت كرده است. چون خبرنگاران بیش از هر قشر دیگری این روزها نیاز به كمک دارند و حال این دورانشان كمی تا مقدار زیادی ابری است و اتفاقاً بارها خواستهاند به شما زنگ بزنند كه كارگردان هستید و درباره كارگران فیلم میسازید تا شاید بتوانید قصه درد آنها را به تصویر بكشید.
پنج: بگذریم؛ بخش پنجم نیاز به گفتن و نوشتن ندارد چون درباره خبرنگاران است.
شش: دوباره باید فكر كنید. حالا دیگر كارگردانی هستید كه مثل مسلسل گلایه میكنید و صدایتان می لرزد و بغض تا پشت گلویتان بالامی آید و خیلی آهسته، آنقدر كه به سختی میتوان شنید، میگویید: خسته شدهام و این كلمه را به آهی آرام اما تقریبا بلند میدوزید. فضا ساكت میشود و سكوت در فضایی معلق میرقصد. دیگر نه شما میتوانید حرف بزنید و نه آن خبرنگار توان حرف زدن دارد. البته راستش را بخواهید، ترجیح میدهد حرفی نزند چون...؛ بگذریم.
هفت: در این بند شما فكر نكنید كه كارگردان هستید، فكر كنید كه خبرنگارید و وقتی بغض از میان پیچ و خم گلوی كارگردان پایین میرفت، تصمیم گرفتهاید كاری بكنید شاید كارستان. آستینها را بالامی زنید. كمی هم خنده یا لبخندی آرام خودش را به لبهای شما تحمیل كرده است كه احساس میكنید، میشود كاری كرد. ته دل، یعنی در پایینترین سطح صدا می گویید: كاش میشد برای خودم و همكارانم كاری می كردم اما باز حركت میكنید.
تلفن را بر میدارید و با حالتی تند میگویید: آقای معاون، آقای نماینده مجلس، آقای دولتی، آقای تاجر كفش و آقای... آیا فیلم زیر صفر را دیدهاید؟ در این فیلم كارگران صنعت كفش التماس میكنند، گریه میكنند، از مرگ سخن میگویند، تمنا میكنند، از كفشهای چینی ابراز تنفر میكنند و میشكنند.
هشت: صدای بوق در گوش شما سوت میكشد. هنوز فكر كنید كه خبرنگار هستید. گوشی را میگذارید و به جایی خیره میشوید كه همیشه در اینجور مواقع خیره میشوید و آرزو میكنید كه ای كاش «زیر صفرها» دیده میشدند. در نهایت باز هم مطمئن میشوید كه كاری از دست شما بر نمیآید. تلفن میكنید به آقای كارگردان. صدای شما را كه میشنود خیلی سریع میگوید: خسته نباشید.
گلوی خود را صاف میكنید و دستی به موهایتان میكشید. چارهای نیست جز كش دادن احوالپرسیها اما در نهایت باید به این پرسش پاسخ بدهید: چه خبر؟ آیا فیلم را دیدهاند؟ جواب از قبل مشخص است. فیلم را ندیدهاند، برایشان تعریف كردیم و همه یک پاسخ مشترک داشتند با همان لحن غمآلود رسمی: عجب!