آفتابنیوز : آفتاب: صادق طباطبایی در گفتوگویی به بین خاطراتی از امام خمینی پرداخت.
در بخشی از مصاحبه روزنامه اعتماد با صادق طباطبایی آمده است:
*کسانی که از روز اول تا آخر جزو کادر ثابت نوفل لوشاتو بودند در راس آنها آقای دکتر یزدی بود که مورد احترام امام هم بودند، آقایان دکتر حسن حبیبی، بنده، صادق قطبزاده، سید احمد و حاجمهدی عراقی که به اتفاق آقای موسویخوئینیها همان دو سه هفته اول از ایران آمد و امور تدارکاتی و مدیریت داخلی را بر عهده داشت.
*امام به محض اینکه آمدند گفتند که با سه نفر خیلی سریع میخواهند دیدار داشته باشند؛ آقای مطهری، آقای مهندس بازرگان و آقای بهشتی.
* اینها همان سه نفر اصلی و مهمی بودند که امام برنامه سیاسی خودشان را به اطلاع آنان رساندند و شالوده شورای انقلاب را پیافکندند و قرار شد با آقایان آیتالله طالقانی، دکتر سحابی، هاشمیرفسنجانی و... در زمان مقتضی و به فرمان امام شورای انقلاب را تشکیل دهند.
*یکروز من و آقای دکتر حبیبی در حال قهوه خوردن بودیم که آقای حبیبی به من گفت: «این سید با قلم و خودنویس خود همهچیز را به هم ریخته و نشان میدهد؛ اینکه میگویند امام زمان که ظهور میکند با یک قلم و یک بیان حکومتهای تمام دنیا را برهم میریزد، قابل فهم شده است. امام هم همین کار را انجام داده و اگر نظام شاهنشاهی را بعد از 2500 سال با همین قلم و نوشتههای خود برهم بریزد واقعا چیز عجیبی است» و همین صحبت از اینجا شروع شد و سرانجام آقای حبیبی گفت واقعیتش این است که امام دارد همینطور میرود جلو و به نظر میرسد که بوی حلوای شاه بلند شده و به زودی هم باید حلوای نظام شاهنشاهی را بخوریم، اما اگر آقا با فروپاشی نظام کنونی به ایران میرود، باید قانون اساسیاش هم زیر بغلش باشد. این یک گفتوگوی خوشبینانه و خیالپردازانه – در آن زمان از نوع داییجان ناپلئونیاش - بین من و آقای حبیبی بود. نزدیک غروب وقتی به دیدن امام رفتیم و من این موضوع را مطرح کردم، امام به ایشان گفتند شما بروید و پیشنویس یک قانون اساسی را تهیه کنید. در آن زمان مرحوم پدرم هم در پاریس بودند. امام به آقای حبیبی گفتند اگر در مواردی به آرای فقهی نیاز داشتید؛ با آقای سلطانی در میان بگذارید.
*امام قانون اساسی شاهنشاهی را مطلقا نفی کرده بودند. البته همانطور که میدانید؛ آیتالله شریعتمداری و عدهیی دیگر از روحانیون و برخی رجال سیاسی وزنه را روی قانون اساسی گذاشته بودند و مبارزات را فراتر از اجرای قانون اساسی نمیخواستند. اما امام با تاسیس نظامی جمهوری و مبتنی بر ارزشهای اسلامی؛ اصلاح یک یا چند اصل از قانون اساسی موجود را کافی نمیدانستند. از این رو دکتر حبیبی مامور تدوین قانون اساسی جدید شد و پس از همان دیدار با امام از جمع کناره گرفت؛ به گوشهیی رفت تا با تمرکز کافی و در مدتی اندک کار را به اتمام برساند. اصلی که امام در نوفللوشاتو عنوان کرده بودند و طبیعتا برای قانون اساسی هم روی آن تاکید داشتند، اصل دموکراسی و حکومتی مردمسالار بود.
* در پاریس چند جلسه با امام برگزار شد و نظرات ایشان را آقای حبیبی در پیشنویس لحاظ میکرد اما وقتی آمدند ایران امام به ایشان گفتند با چند تن از حقوقدانان دیگر هم جلسه مشورتی برگزار کنند. این است که جلساتی در حسینیه ارشاد با آقای دکتر کاتوزیان و چند نفر دیگر گذاشتند و متن پیشنویس را بررسی کردند و اصلاحاتی هم در آن انجام دادند. وقتی که نهایی شد، نسخههایی به شورای انقلاب و دولت موقت و امام داده شد. نسخهیی که به امام داده شد را به دستور سید احمد تکثیر کردند. یک شب سید احمد آقا و من رفتیم به منزل پنج تن از مراجع و بزرگان حوزه و به تکتک آنها دادیم. از آنها خواسته شد حداکثر ظرف یکروز مطالعه کنند و نظراتشان را به دفتر امام خمینی بدهند.
*آقایان گلپایگانی و نجفی و شریعتمداری نظر خاصی ندادند، فقط در پایان نوشته بودند: انشاءالله مبارک است، اما آقای منتظری نکاتی را از جمله ملی کردن مراتع و آبها و جنگلها بر آن افزوده بودند.
*فکر میکنم نخستینبار یا دومین بار بود که به نجف رفته بودم و با امام صحبت میکردم، ایشان درباره محیط نجف و نوع نگاه برخی از آقایان نکاتی را به من گفتند؛ از جمله چندی پیش یکی از علما نزد ایشان آمده و گفته چرا اینقدر جوش اسراییل را میزنید – ظاهرا چند روز بعد از جنگ 6 روزه اعراب و اسراییل بوده است – برفرض اسراییل اگر بیاید و عراق را هم بگیرد، مسلم است که به حوزه کاری ندارد! نوع نگاه و درک سیاسی را ببینید. یا وقتی که امام آمدند پاریس چند مورد از خانواده این بزرگان نزد خانم و عروس امام رفته و از هجرت ایشان گله کرده بودند با جملاتی نظیر این که چطور ایشان دلش آمده حرم حضرت علی(ع) را رها کرده و به فرنگ برود؟ مگر چه کمبود و مشکلی داشت، امامت جماعت نداشت که داشت، مسجد و محراب نداشت که داشت، درس و بحث نداشت که داشت، دیگر چه میخواست که اینجا را رها کرد و به ولایت کفر رفت؟در عوض در پاریس هر روز گفتوگو با جوانان مصمم و انقلابی ایرانی و غیر ایرانی، گفتوگو با مراجعین از دستجات مختلف، میزبانی گهگاه اهالی نوفللوشاتو و مقامات کلیسایی آنجا، دیدار با رجال سیاسی و چهرههای مبارز وطنی، ارتباط گسترده با مطبوعات و دیگر رسانههای تصویری، رشد روزافزون مبارزات مردم و نزدیک شدن پیروزی ملت و نوید سقوط نظام شاهنشاهی در کنار مشاهده اوضاع اجتماعی آن دیار، همه و همه بدیهی است مسبب روحیهیی دیگر در امام شده بود متفاوت از آنچه خانوادهشان در نجف از ایشان دیده بودند. تردید نباید داشت که این وضع و این تفاوتهای محیطی در ذهن و آرای فقهی نیز اثرگذار است، اصلی که قرآن نیز بر آن صحه گذارده و انسانها را به سیر و سفر و حتی مهاجرت دعوت کرده است. مشاهده شرایط اجتماعی و فرهنگی جوامعی دیگر، بررسی تبعات پیشرفت صنعتی در یک کشور پیشرفته صنعتی و نظایر اینها همگی ذهن یک انسان یا یک معمار فرهنگی را با خود درگیر میکند. به عنوان شاهدی دیگر بر این ادعا معتقدم که اقامت پنجساله شهید بهشتی در هامبورگ بدون تردید در آرای فقهی ایشان اثرگذار بوده است، درباره امام هم نمیتوانم ایشان را از این توجهات مستثنا بدانم. این را هم بگویم که این مساله نه نقطهضعفی بر ایشان است و نه گناهی متوجه من که به این مساله توجه کردهام. اصراری که امام بر دخالت دادن دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد از خود نشان میدهند، نشانه چیست؟ چالشی که برخی فقهای سنتی با آرای اینچنینی امام داشتهاند، از کجا سرچشمه میگیرد؟
*در پاریس از امام سوال شد که اگر قانونی را مجلس تصویب کند و شورای نگهبان نیز آن را مغایر شرع و قانون اساسی نداند، اما وقتی میآید دست رییسجمهور که ابلاغ کند، او قانون را خلاف مصلحت کشور میبیند، چه باید کرد؟ از یکسو رییسجمهور با رای مستقیم مردم انتخاب شده، قسم خورده به قرآن که حافظ قانون اساسی و مصالح کشور باشد و حال او اجرای این قانون را خلاف مصالح کشور تشخیص میدهد، در عین حال قانون مصوب مجلس منتخب مردم است، تکلیف آن چیست؟ آقای حبیبی خودش راهی مناسب پیدا نکرده بود تا اینکه آن را با امام در میان گذاشتیم. ایشان ابتدا پرسیدند در چنین مواردی چه کار میکنند؟ آقای حبیبی گفت در فرانسه و انگلیس چه کار میکنند، من گفتم در نظام آلمان فدرال دادگاهی هست به نام دادگاه قانون اساسی. ارجاع مواردی اینچنینی به آنها رافع مشکل است. امام گفتند قاضی یا قضات این دادگاه را چه کسی تعیین میکند، گفتم صدراعظم. گفتند خب اینطور نمیشود، چه او خود یکطرف قضیه است. درباره امریکا هم پرسیدند و دیدند که هر کدام از اینها یک اشکالی دارد. من گفتم که شما خودتان چه نظری میدهید، لحظهیی فکر کردند و گفتند بگذارید به رای مردم و اینکه قبل از رفراندوم موضوع برای مردم شکافته شود. من گفتم گاهی هم ممکن است در رییسجمهور یا در دولت یا در گروههایی از مجلس شیطنت و گروکشیهای سیاسی هم در میان باشد، امام چند لحظه فکر کردند و گفتند یک تبصره به آن اضافه کنید و آن تبصره اینکه اگر رای مردم موید نظر مجلس بود، رییسجمهور برکنار میشود و خودش مقدمات انتخابات ریاستجمهوری بعدی را فراهم میکند ولی خودش نمیتواند دیگر در آن نامزد بشود و اگر هم رای مردم موید نظر رییسجمهور بود، مجلس منحل شده و مردم نمایندگان دیگری انتخاب بکنند که شرایط جهانی و جوانب را بهتر بشناسند و مصلحت کشور را بهتر بفهمند. این باعث میشود که هیچکس ریسک نکند و شیطنتی انجام ندهد. این مساله در پیشنویس آمد که اگر اختلاف نظر درست شد، این راهحل هست.
* امام در عراق هم برخلاف محیط آنجا افکار مترقی ای داشتند. ایشان تمام کتابهای دکتر شریعتی را در نجف خوانده بودند و من درباره آنها با ایشان گفتوگو کرده بودم. حتی بنده فیلمهای سینمایی که دیده بودم را برای ایشان تعریف میکردم. مثلا یکبار یک فیلم تخیلی دیده بودم که در آن دو خلبان مسیر را گم میکنند و به منطقهیی میرسند که انسانهای بدوی در آن زندگی میکردند. یکی از خلبانها بطری خالی کوکاکولای خود را بیرون میاندازد، اهالی آن منطقه هم تاکنون بطری و شیشه ندیده بودند، لذا خیلی روی آن بررسی میکنند و هرکس برای دیدن آن به دیگری فشار میآورد و در نتیجه دوستی و صمیمیت میان آنان به دلیل همین میل به تصاحب بیشتر میرفت تا خدشهدار شود که بطری را تحویل ریشسفید قبیله میدهند. او هم بعد از اینکه از آن سردرنمیآورد، میگویدگر چه ممکن است این یک هدیه الهی باشد، خصوصا که از آسمان آمده اما الان ثبات قبیله مرا به هم ریخته است، پس به یک بلای آسمانی بیشتر شبیه است و لذا شب به بالای تپهیی میرود و رو به خداوند میگوید که این هدیهات را به تو برمیگردانیم، شاید قبیله من هنوز لیاقت دریافت آن را ندارند و سپس آن را به بالا پرت میکند. یک فیلم تخیلی دیگر هم که باز برای ایشان نقل کردم این بود که دادگاهی مجرمی را محکوم به تبعید به کره ماه میکند. هنگامی که میخواهند او را سوار بر سفینه مخصوص کنند اصرار میکند رفیقهاش را با خودش ببرد، اما مجری حکم مخالفت میکند. و مجرم محکوم میگوید که زندان انفرادی خلاف حقوق بشر است تا اینکه مجری حکم نزد قاضی میرود. قاضی میگوید که نمیتواند رفیقهاش را با خودش ببرد اما هر زنی دیگر غیر از رفیقهاش را با ویژگیهای مورد نظرش میتوانید با او اعزام کنید. مجرم محکوم مشخصات زن ایدهآل خود را میگوید و آنها نیز کسی را با آن مشخصات با او همراه میکنند. 6 ماه بعد که مدت حبسش تمام میشود، مجری حکم به کره ماه میرود تا مرد را برگرداند اما او میگوید که آن زن هم باید همراهم برگردد اما مامور میگوید که چنین اجازهیی ندارد وانگهی سفینه میتواند فقط یک نفر را برگرداند. مجری حکم وقتی با سرسختی آن مرد مواجه میشود که حاضر نیست بدون همدمش که به او عادت کرده است، به زمین بازگردد، با اسلحه چند گلوله به آن زن شلیک میکند، به محض اینکه چهار یا پنج تیر به او اصابت میکند بدنش متلاشی میشود و تعدادی ترانزیستور و سیم و پیچ و مودم و... از او بر جای میماند. مشخص میشود که آن زن ساختگی بوده است. امام درباره فیلم اولی گفتند که آن ریشسفید شاید طور دیگری میتوانست با آن بطری رفتار کند، اما پیداست که خودش هم اسیر منیت بوده است، اما در هر حال بر آن منیت غلبه کرده که آن را به خدا برگردانده است. اما اگر واقعا فکر میکرد که آن بطری یک مائده آسمانی بوده حتما خیری در آن نهفته بوده و نباید مخالفت میکرد و میکوشید مردم را به صلح و صفا دعوت کند. درباره فیلم دوم هم گفتند که پیداست آن مجرم دید شهوانی داشته و قاضی هم نگاه شهوانی او را ارضا کرده است.