کد خبر: ۱۵۸۰۲۲
تاریخ انتشار : ۰۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۷:۴۹

باهنر: در اعتقادات مهندس بازرگان نمی‌شود شک کرد

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: محمدرضا باهنر، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و نایب رییس مجلس هشتم در گفت‌وگویی با همشهری ماه به تشریح دلایل تعطیلی این حزب پرداخته است. 

به گزارش خبرآنلاین، در ادامه گزیده‌ای از این گفت‌و‌گو می‌آید:

* بنی‌صدر مجموعه حزب جمهوری اسلامی را قبول نداشت و معتقد بود که این افراد، زیاده‌خواه هستند. این در حالی بود که‌‌ همان زمان بنی‌صدر، هم رییس‌جمهور بود هم رییس شورای انقلاب و هم جانشین فرمانده کل قوا و به طور کلی تمام مسوولیت‌های کلیدی کشور را بر عهده داشت. اما باز هم به حزب جمهوری اسلامی می‌گفت که شما تمامیت‌خواه و زیاده‌خواه هستید چون عملا خیلی از کارهای فکری انقلاب در حزب جمهوری اسلامی شکل می‌گرفت.

* حالا بعضی‌ها بی‌انصافی می‌کنند و مثلا در دین و اعتقادات انقلابی افرادی مثل مهندس بازرگان شک می‌کنند. واقعا در اعتقاداتشان نمی‌شد تردید کرد؛ به هر حال این‌ها جزو انقلابی‌ها بودند. خود مهندس بازرگان کلی کتاب در مورد قرآن و تفسیر موضوعی دارد.

* اگر اختلافی هم در بین خط امامی‌ها وجود داشت، فرصت بروز نداشت‏ چون رقیب مشترک داشتند. بعد از این در جریان مجلس وقتی که بنی‌صدر رییس‌جمهور شد، نقل شد که امام به کسانی که به بنی‌صدر انتقاد می‌کردند فرموده بودند شما بروید مجلس را بچسبید. در جمهوری اسلامی مجلس همه‌کاره است. به همین دلیل یک ائتلاف بزرگی برای مجلس اول شکل گرفت. بعد از اینکه آن رقیب مشترک عملا حذف شد، داستان‌های هفت تیر و هشت شهریور و آن ترور‌ها اتفاق افتاد و تمام شد و مجلس کمی آرام گرفت و بنی‌صدر هم عزل شد، بعد کم‌کم اختلاف‌های درونی آغاز و آشکار شد.

* این اختلاف‌ها هم مسیرش کاملا مشخص بود؛ اختلاف از سازمان مجاهدین انقلاب شروع شد و دو دسته شد. یک تیپ، آقایان بهزاد نبوی، ‏سلامتی و این‌ها بودند و یک تیپ هم آقایان توکلی‏‏، لاریجانی و ذوالقدر. اختلاف هم از موقعیت و اختیارات نمایندگی حضرت امام در سازمان مجاهدین انقلاب یعنی آیت‌الله راستی آغاز شد. بر سر شخصیت حقوقی آیت‌الله راستی چندین نظر وجود داشت؛ یک عده می‌گفتند که سازمان مجاهدین تعدادی عضو شورای مرکزی دارد که یکی از آن‌ها هم آیت‌الله راستی است. می‌نشینیم، بحث می‌کنیم و بعد نتیجه می‌گیریم. یک عده می‌گفتند که نه! آقای راستی حق وتو دارد و به حساب شورای نگهبان سازمان مجاهدین است؛ یعنی سازمان مجاهدین بنشیند، بحث بکند به نتیجه برسد و بعد نتیجه را به آیت‌الله راستی بدهد و ایشان هر طور صلاح دانستند تصمیم می‌گیرند. یک عده هم می‌گفتند که نه! آیت‌الله راستی در شورای مرکزی حق رای هم ندارد. حداکثر گزارشی می‌خواهد به حضرت امام بدهد، بدهد.

* در این قضیه آن‌ها به دو گروه تقسیم شدند؛ یعنی تیپ توکلی‏، ذوالقدر و لاریجانی با تیپ بهزاد نبوی و دیگران از هم جدا شدند. این اختلاف سازمان مجاهدین به دولت کشیده شد. چون همه این افراد در دولت بودند. هم بهزاد نبوی هم پرورش و هم احمد توکلی. از دولت هم کشیده شد به حزب چون رییس دولت، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، دبیرکل حزب بود، مهندس موسوی هم که نخست‌وزیر بود و در شورای مرکزی حزب عضویت داشتند.

* این اختلاف از آنجا به دور دوم دولت کشیده شد که مهندس موسوی عملا منتقدین را از دولت حذف کرد. یعنی آقای پرورش، آقای توکلی، آقای ناطق نوری، آقای عسگراولادی و... اعضای کابینه مهندس موسوی بودند که در مرحله دوم کنار گذاشته شدند. البته در دولت اول هم که این‌ها بودند اسم خودشان را انجمن اسلامی دولت گذاشته بودند که در دولت با هم جلساتی داشتند و عمده بحث پیرامون مسائل اقتصادی و اختیارات دولت بود. یعنی ظاهر موضوع مباحث اقتصادی بود. یک عده دنبال دولتی کردن همه اقتصاد کشور بودند و یک عده هم می‌گفتند اقتصاد جایی که بخش خصوصی می‌تواند ورود کند باید به آن‌ها سپرده شود.

* بهزاد نبوی و مرحوم رضا اصفهانی سردمداران دولتی کردن کار‌ها بودند و در مقابل هم آقایان ناطق نوری، عسگراولادی و توکلی قرار داشتند. البته از این طرف هم افراط بود؛ مثلا دکتر توکلی اصلا چیزی به اسم قانون کار و... را قبول نداشت. آقای توکلی می‌گفت این یک قرارداد میان کارگر و کارفرماست و هرچه هم تفاهم کردند، کردند. می‌گفتند که اگر کارفرما زور گفت و حق کارگر را نداد چه؟ آقای توکلی می‌گفتند خوب کارگر زیر بار حرف زور نرود و اصولا دولت حق دخالت در روابط کار را ندارد که البته الان نظر آقای توکلی چنین نیست.

* در انتخابات مجلس سوم بحث روحانیون و روحانیت مطرح شد و یک عده تبلیغ کردند که حضرت امام(ره) طرفدار روحانیون هستند و جامعه روحانیت و جامعه مدرسین را متهم کردند به اسلام آمریکایی که بعد‌ها حضرت امام(ره) فرمودند که من به جوانان انقلابی توصیه می‌کنم که از جامعه مدرسین جدا نشوند که اگر جدا شوند به دامن کسانی گرفتار می‌شوند که آن‌ها مروج اسلام آمریکایی هستند. بیشتر آن‌ها اطراف حضرت امام(ره) بودند. تقریبا مجلس سوم را این طیف با همین شعار و فضاسازی گرفتند. آمدند در جامعه اعلام کردند که یک طرف اسلام ناب و یک طرف اسلام آمریکایی است. این تبلیغات گرفت و عملا مجلس سوم شد مجلس چپ. البته آقای‌ هاشمی رفسنجانی اول رییس بود. ولی بعد که جریان اصلاح قانون اساسی و رحلت حضرت امام(ره) پیش آمد، آقای‌ هاشمی از مجلس به ریاست‌جمهوری رفت. با اینکه آقای ناطق هم در مجلس بود، آقای کروبی رییس شد؛ یعنی ترکیب مجلس سوم یک ترکیب چپ‌گرا بود.

* برای امام(ره) مساله جنگ و دفاع استراتژیک بود، ایشان معتقد بودند که همه کشور و همه نظام باید دنبال دفاع باشد. حرف هم درست بود. در این قضیه تحلیل حضرت امام(ره) این بود که اگر مهندس موسوی نباشد ممکن است که دفاع مقدس آسیب ببیند. چون جایگزین هم آقای ولایتی مطرح می‌شد. آقای ولایتی هم وزیر امور خارجه بود؛ لحن وزیر امور خارجه با لحن وزیر دفاع، زمین تا آسمان فرق دارد. لحن وزیر امور خارجه حتی در زمان جنگ هم لحن دیپلماتیک است. حضرت امام(ره) از این نگران بودند که جنگ تحت تاثیر قرار گیرد؛ حتی نامه هم نوشتند که به نظر من مهندس موسوی نخست‌وزیر باشد اما نامه را به این صورت به پایان بردند. حضرت امام در ادامه نوشته بودند «اما در هر صورت شما در رای دادن خودتان مسوول هستید.»

* من یادم هست آیت‌الله منتظری از جایگاه قائم‌مقام رهبری، شب رای‌گیری برای مهندس موسوی چند نفر از ما را احضار کردند قم و گفتند فردا چه کار می‌خواهید بکنید؟ گفتیم خب باید چکار کنیم؟ گفتند که من خیلی مهندس موسوی را قبول ندارم؛ اما آقا گفته (آیت‌الله منتظری به امام می‌گفت آقا) باید مهندس موسوی رای بیاورد. ما هم گفتیم ما قبول داریم؛ رای هم می‌آورد. ما گفتیم اما شما نظرتان این است که مهندس موسوی ۲۷۰ رای بیاورد؟ گفتند نه، ما می‌خواهیم مهندس موسوی نخست‌وزیر شود. ما گفتیم خب، با ۱۶۰ رای هم نخست‌وزیر می‌شود. آقای منتظری گفت نخست‌وزیر می‌شود حتما؟ ما گفتیم بله حتما اما ما که تکلیف نداریم برای رای دادن. آن روز ما با آقای منتظری بحث و جدل کردیم که اگر منظور حضرت امام(ره) این است که مهندس موسوی با ۲۷۰ رای نخست‌وزیر شود که وظیفه ماست که رای بدهیم، اگر نه که ما مجلس کف دستمان است و می‌دانیم که چه اتفاقی می‌افتد. در نهایت هم گفتیم چشم؛ ما تعهد می‌دهیم که مهندس موسوی نخست‌وزیر شود.

* اکثریت این ۹۹ نفر اگر تشخیص می‌دادند که ممکن است با رای هر یک از آن‌ها مهندس موسوی نخست‌وزیر نشود، حتما رای‌شان عوض می‌شد. بالاخره اول انقلاب بود. مهندس موسوی اگر بالای ۲۰۰ رای می‌آورد هم نخست‌وزیر می‌شد اما در خارج از کشور می‌گفتند که مجلس کاره‌ای نیست و در جمهوری اسلامی تزئینی و تشریفاتی است و آن را مستمسک حملات بعدی قرار می‌دادند.

* بعد از آن جریان ۹۹ نفر، درآوردند این‌ها ضد ولایت فقیه هستند و...، آقا فرمودند که نه، این‌ها ضدیتی با ولایت فقیه ندارند، و من خودم صدمین نفرشان هستم. این را هم در سخنان رسمی‌شان گفتند؛ نه اینکه در جلسات خصوصی‌شان گفته باشند.

* خود آقا هم مدت‌ها در برابر نظر امام مقاومت کردند و استدلال می‌کردند که درست نیست مهندس موسوی، نخست‌وزیر باشد. بعد دیگر احساس کردند که تکلیف است. آن لحظه که به تکلیف رسیدند ماجرا تمام شد.

* حدود سال ۷۸ و بعد از جریانات دوم خرداد و کوی دانشگاه، یک مجموعه‌ای با موضوع وحدت، جلساتی داشتند. حضرت آقا (مقام معظم رهبری) برای توصیه احضار فرموده بودند. در آن جلسه یکی از حضار گفته بودند که آقا ما علاقه‌مندیم مطابق میل و نظر شما تصمیم‌گیری کنیم اما در همه موارد امکان دسترسی به شما وجود ندارد؛ شما دو نفر را به ما معرفی کنید که ما نظر شما را از آن‌ها بپرسیم. آقا فرموده بودند شما چه کار دارید که من چه چیزی را دوست دارم. چون آنچه که من دوست دارم رفع تکلیف از شما نمی‌کند. آنجا که حکم باشد من رسما اعلام می‌کنم که این حکم ولایی است و شما هم انجام می‌دهید اما آنجا که حکم نیست دلیل ندارد کنکاش کنید که من چه چیز را دوست دارم. حتی ممکن است من به صورت علنی هم بگویم چه چیزی را دوست دارم اما شما تکلیف خودتان را انجام دهید. آنچه از شما رفع تکلیف می‌کند در قیامت یا حکم ولی فقیه است یا تشخیص خودتان.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین