آفتابنیوز : آفتاب: مهدی عبدخدایی تنها بازمانده نسل نخست فداییان اسلام است؛ نوجوانی که علقه و عاطفهاش نسبت به نواب صفوی، انگشت اشارهاش را روی ماشه شلیک به دکتر حسین فاطمی قرار داد. بارها از اعدامهای انقلابی انجام شده توسط فداییان سخن گفته و دفاع کرده است. این بار هم با او در این باره گفتوگو کردیم؛ گفتوگویی که در خلال آن رد باریک اتهامها و رقابتهای سیاسی گروههای مبارز پس از ۶۰ سال هویدا شد؛ بیآنکه بخواهیم.
***
میخواهیم به طور عام درباره آنچه ترور خوانده میشود و فداییان اسلام در دهههای ۲۰ و ۳۰ و پس از آن به عنوان «اعدام انقلابی» انجام دادهاند، صحبت کنیم.
فداییان تا دهه ۳۰ فعالیت داشتند. در سال ۳۴ شهید شدند و تمام شد.
مگر ترور منصور در سال ۴۳ کار فداییان نبود؟
ترور حسنعلی منصور را دوستان موتلفهای انجام دادند. فداییان اسلام در سال ۱۳۲۴ تشکیل شد و در سال ۱۳۳۴ با شهادت رهبرانش فعالیتش متوقف شد. از سال ۱۳۴۲ به بعد که امام خمینی (ره) به دلیل سیستماتیک کردن مبارزات دستور ائتلاف هیاتهای مذهبی تهران با همدیگر را دادند، بخشی از اعضای باقی مانده فداییان اسلام وارد هیاتهای موتلفه شدند و شاخه نظامی هیاتهای موتلفه را تشکیل دادند. این شاخه نظامی بود که اقدام کرد برای کشتن حسنعلی منصور. همه روزنامهها نوشتند که منصور با هفتتیر نواب صفوی کشته شد زیرا کسانی چون مهدی عراقی، هرندی و نیکنژاد که در قتل منصور دخالت مستقیم داشتند، کاملا متاثر از تفکرات نواب بودند.
چه احساسی دارید از اینکه وقتی بحث ترور مطرح میشود این نام شماست که به یاد میآید؟
علتش این است که من قدیمیترین زندانی سیاسی مذهبی حال حاضر ایران هستم و از معتقدان جریانهای سالهای ۲۰ تا ۳۰ و ۳۰ تا ۴۰. در جریان منصور هم مرحوم مهدی عراقی سراغ من آمد و از من درخواست همکاری کرد اما اگر من از او عذرخواهی کردم، علتش ترس و خستگیام بود نه بیاعتقادی به آن مسیر. شاید اگر ۱۰ سال زندان نکشیده بودم و آن خستگی را احساس نمیکردم، از نظر آرمانی با او همکاری میکردم.
یعنی همچنان به درستی شلیک گلوله به منصور اعتقاد داشتید؟
بله اعتقاد داشتم، اما به مرحوم عراقی با صراحت گفتم میخواهم بروم رکوع و سجود کنم. شاید اگر به فکر رکوع و سجود یعنی ازدواج و بچهدار شدن نبودم امروز در همان جریان تیرباران شده بودم.
الان که ما داریم صحبت میکنیم ترور امر مذمومی است. نسل امروز شاید نسبت به ترور انقلابی همان موضعی را دارد که میتواند در برابر هر ترور دیگری داشته باشد.
علتش این است که این نسل شرایط آن روز را ندیده است. «ترور» یک واژه خارجی به معنای ایجاد وحشت است. اما یک وقت شما در صفوف مردم ایجاد وحشت میکنید که مذموم است و یک زمان در صفوفی ایجاد وحشت میکنید که این صفوف وابسته است. کشور را در اختیار اجانب قرار داده و به حاکمیت ملی، به حاکمیت اخلاقی و فکری جامعه تجاوز کرده است. شما باید زمان را در نظر بگیرید. چاقو را در بدن انسان فرو کردن غلط است، اما اگر برای عمل جراحی باشد واجب است. شرایط فرق میکند.
آیا در مورد ترورها فتوایی وجود داشت؟ آیا مهدورالدم بودن به حاجعلی رزمآرا بر میگشت؟
بله، ما تحت نظر مراجع کار میکردیم.
کدام مراجع؟
مرجعی که آن روزها از او تقلید میکردیم، مرحوم آیتالله سیدصدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) بود که از مراجع ثلاث بود. من خودم خدمت آیتالله صدر رفتم. با خلیل طهماسبی و سیدحسین واحدی. گفتیم حضرت آیتالله مرجع ما شما هستید، تکلیف ما را معین کنید. آیا این راهی که ما میرویم درست هست یا نه؟ ایشان گفت من نواب صفوی را تایید میکنم و راهی که میروید درست است. طهماسبی همان کسی بود که رزمآرا را زده بود.
یعنی شما بعد از ترور کسروی و رزمآرا پیش مرجعتان رفتید؟ در واقع فتوای قتل رزمآرا پس از انجام کار گرفته شد؟
مرحوم آیتالله صدر فرمود آنچه را که انجام دادید من تایید میکنم و درست بوده و با تایید من بوده است. البته در این جریانات پدر من چون مجتهد بود و با ایشان سابقه مباحثه داشت، نامهای گلهوار به او نوشت که «شما که فتوا میدهید فرزندان ما به آغوش مرگ بروند این فتوا را به فرزندان خودتان بدهید.» البته پدرم از نظر عاطفی این نامه را نوشت زیرا مرحوم واحدی میگفت من آمدم با پدر شما بحث کنم، دیدم که مطالب را از نظر مبنایی قبول دارد. بعد از جریان شلیک من به فاطمی هم پدرم به دکتر فاطمی نامهای نوشت که بچه من را آزاد کنید. چون من نوجوان بودم و واقعا سنی نداشتم. حالا به دلیل این نامه یا آشتی فاطمی با فداییان اسلام، هرچه بود، شکایتش را از من پس گرفت. به هر جهت ما طبق فتوای آیتالله صدر به عنوان مرجع عمل میکردیم. از یک طرف هم استدلال کلامی داشتیم که این دستگاه حاکم شاه را انگلیسها روی کار آوردهاند. سربازان زیردستش همه طبق دستور او کار و فرمان خارجی را اطاعت میکنند و ما مجبوریم این فرمان خارجی را بشکنیم. کارگزاران درجه اول را از میان بر میداریم تا این دستور خارجی بشکند.
اما در هر گروهی وقتی اجماعی صورت میگیرد بر اینکه تروری اتفاق بیفتد...
ترور نه، ایجاد وحشت. آیتالله طالقانی فرمود اعدام انقلابی.
به هر حال وقتی قرار است گروهی فردی را بکشد استدلالهایی برای کار خودش میآورد؛ استدلالهایی که میتوانند درست باشند یا نباشند. آیا شما میتوانید از تفکر مبتنی بر ترور دفاع کنید یا نه؟ ترورهایی هم که سال ۶۰ اتفاق افتادند، حاصل عمل شاخه نظامی گروههای مبارزی بودند که پیش از انقلاب فعالیت داشتند و علیه شاه مبارزه میکردند.
شما این مثل را شنیدهاید که میگوید «دستی که حاکم میبرد خون ندارد» چرا اینگونه میگویند. حاکمیتهایی که برخاسته از مردم هستند و در سایه یک انقلاب روی کار آمدهاند، اینها را وقتی ترور میکنند حتی اگر خودشان بگویند ما وابسته به خارجی نیستیم اما باز به نفع خارجی تمام میشود. آیا ترور بهشتی با ترور رزمآرا که موجب ملی شدن صنعت نفت شد، از یک سنخ کار است؟ نه، اینها دو حرکت با دو نیت متفاوت است. اینکه میگویند الاعمال بالنیات برای چیست؟ شما باید بر مبنای زمان فکر کنید.
اما بحث قانون چه میشود؟
بله، اما کدام قانون؟ اگر قانون، اسارت ملتها را در اختیار بگیرد نباید آن قانون را شکست؟ وقتی انتخاباتی انجام میگیرد و حتی ۱۰ درصد مردم در آن انتخابات شرکت نمیکنند، آیا قانونی که آن مجلس تصویب میکند مشروعیت دارد؟ به نظر من نمیتواند مشروعیت داشته باشد. اینکه ما میگوییم باید حاکمیت مقبولیت مردمی داشته باشد، همان مشروعیت است. نواب صفوی معتقد بود قوانینی که آقایان در مجلس شورای ملی تصویب میکنند مشروعیت ندارد چون نمایندگان آن مشروعیت ندارند.
با این استدلالها که شما مطرح میکنید شاید بشود ترور رزمآرا یا ترور علاء را درک کرد. اما اگر به ترور کسروی بازگردیم این سوال میتواند مطرح شود که با همه حرفهای عجیب و غریبی که کسروی میزد، ترورش چه لزومی داشت. مگر حرفهای کسروی در زمان خودش چقدر برد داشت؟
ما برای ترور کسروی دو مبنا داشتیم. درباره کسروی مراجع فتوا دادند. کل مراجع و استثنا هم ندارد. این در صورتی است که بخواهیم نگاه صرف مذهبی داشته باشیم که من معتقدم اصولا کشته شدن کسروی صرفا مذهبی بود. اما قتل کسروی با نگاه جامعهشناسی هم دلیل داشت. کسروی در چه سالی ظهور کرد؟ بعد از سال ۲۰، درست زمانی که کشور اشغال شد و در کشور قحطی به وجود آمد. سیلوها پر بود اما مردم دانه خرما را آسیاب کردند و خوردند زیرا همه چیز را نیروهای متفقین خوردند و مازاد آن را هم بار کردند، فرستادند به پشت جبهه اروپای شرقی. نفت ما را زدند در تانکرهای راهآهن و از جنوب به شمال بردند. درست در این زمان که ما نیاز به وحدت مردمی برای مبارزه با اشغال داشتیم، آقای کسروی پیدا میشود و به مبناهای مذهب توهین میکند. به امام صادق توهین میکند. روحانیون دارند سرگرم میشوند که زمینههای اشغال را از بین ببرند اما سر روحانیت به کسروی گرم میشود. مرحوم سیدنورالدین شیرازی در شیراز، مرحوم آیتالله مدنی در تبریز، شیخ غلامحسین تبریزی در مشهد، حاج سراج انصاری در تهران؛ همه فکر میکنند به دین هجمه شده است و میآیند جواب کسروی را بدهند.
اما آنها میتوانستند سیاست به خرج بدهند و خود را مشغول کسروی نامی نکنند.
نمیتوانست زیرا دانشگاه تازه رو آمده بود و جو روشنفکری غالب بود. در جامعهای که قدم در روشنفکری گذاشته یکمرتبه چنان اشکالاتی به وجود میآورند که مسیر مبارزه روحانیون را عوض کنند. شما میگویید روحانیت باید سیاست میکرد در حالی که روحانیت متلاشی شده بود. رضاخان میخواست همه مدارس علمیه را تعطیل کند. روحانیت در سال ۲۷ و ۲۸ مطهری تحویل میدهد. اما در ۲۰ سال دوره پهلوی که شرعیات و قرآن از مدارس برداشته میشود، کسروی مشغول ویراستاری واژههای تازی از فارسی است و تنها مجله به نام «پیمان» متعلق به اوست. جالب این است که کسروی وکیل مدافع تسخیری ۵۳ نفر حزب توده است و وکیل مدافع دکتر احمدی که به تقی ارانی آمپول هوا زده هم هست. یعنی آدمی اینطوری است. بروید آثار کسروی را بخوانید، ببینید چقدر تضاد دارد.
کسروی برد داشت یا توجه به او، او را پررنگ کرد؟
نمیدانم بودجه کسروی از کجا تامین میشد. من به «کاهون خرمنه» مشهد رفتم، دیدم کتاب کسروی «شیعه چه میگوید» آنجاست. این از کجا تامین میشد. این گروه رزمنده «باهماد آزادگان» که ایشان در تهران درست کرده بود و کسانی را که جوابش را میدادند، کتک میزدند از کجا آمده بود.
آیا با ترور کسروی آن جریان فکری و کسرویگرایی از بین رفت؟
از میان رفت و تمام شد. الان ببینید چند سال گذشته...
نه در همان دوره...
در همان دوره هم. زیرا فداییان اسلام یک حرکت مذهبی صرف را تبدیل به یک حرکت سیاسی مذهبی کردند. دیگر کسروی پیدا نشد فقط پارهای از روشنفکران ما به تاریخ مشروطیتش استناد میکنند. اما دیگر کسی به صوفیگری یا شیعهگری او استناد نمیکند. من ۱۰ سال زندان بودم و چشمهای بیکارم را به کار انداختم و کتاب خواندم. حالا با این مجموعه تجربهای که خواندم به شما میگویم قتل کسروی را از نظر سیاسی تایید میکنم.
با مجموعه متفاوتی که مطالعه کردید آیا به این نتیجه نرسیدید که واقعا چاره اندیشه حتی اگر بیراه باشد، گلوله نیست؟
این اندیشه نبود، بیراه هم نبود، عامل خارجی بود. به صفوف یک ملت لطمه زدن بود. برای اینکه ملتی آزاد نشود طرح ریختن بود.
اما در همان دوران امام به این مباحث با قلم و به وسیله نوشتن کتاب «کشفالاسرار» پاسخ دادند.
بله، امام کشفالاسرار را در جواب حکمیزاده نوشت.
ترور نافرجام آقای فاطمی چطور، این ترور جنبه سیاسی داشت یا مذهبی؟ جایی خواندم که فداییان فاطمی را ترور کردند زیرا آنها را در راه اجرای احکام اسلامی سد میدانستند.
ببینید من آن موقع ۱۵ سالم بود.
اما تصمیم را بزرگان فداییان گرفته بودند.
آنها همانطور که معتقد بودند رزمآرا در راه خارجی حرکت میکند همین اعتقاد را درباره فاطمی داشتند.
آنها با هم متفاوت بودند، همانطور که نام فاطمی ماند و رزمآرا نماند...
ما چون دکتر فاطمی را یک ظالم کشته نخواستیم در برابر مقتول یک ظالم بایستیم. اما چگونه میشود رزمآرا کشته میشود زمینه نخستوزیری آقای مصدق فراهم و نواب صفوی دستگیر میشود و میافتد زندان. نواب صفوی معتقد بود بین دربار و آقای دکتر مصدق توافقی شده و قربانیان این توافق فداییان اسلاماند.
بر سر چه توافق شده؟
دکتر مصدق معتقد بود برای ملی شدن صنعت نفت باید توافق شاه و رضایتش را داشته باشد. یک توافقی صورت گرفت که قربانی آن فداییان اسلام بودند؛ کسانی که در آن نهضت پیشرو بودند و توانستند کاری کنند. امروز هم در ایران این افکار نواب صفوی است که پنجه به صورت آمریکا میزند و نه افکار حزب توده یا جبهه ملی.
با این حساب فداییان اسلام به دلیل آن توافق از فاطمی انتقامجویی کردند.
آنها نمیخواستند انتقام خودشان را بگیرند. میخواستند راه نهضت اسلامی را ادامه بدهند که این جریان و به وسیله ملیگراها و نهضتهایی که زدند سرکوب نشود. آقای دکتر فاطمی در روزنامه باختر امروزش نوشت «جلسه بعدی فداییان اسلام در لندن تشکیل میشود.» با متهم کردن و با قلمهایشان که بدتر از سرنیزههای رژیم پهلوی بود، شروع کردند جمعیتی را که برای استقلال و آزادی مملکت و برای حکومت مشروع تلاش میکرد، از بین ببرند. شما ببینید قبل از اعدام نواب و یارانش همه میگفتند اینها انگلیسی هستند. خدا را شکر که بعد از شهادتش معلوم شد نواب یک قران پول هم ندارد.
این همه که میگویید یعنی قاطبه مردم کوچه و بازار؟
نه، با تبلیغاتی که جبهه ملی کرد به دهان مردم انداختند. مثلا فداییان در خیابان ری خانهای داشتند. به شاگرد شوفرهای اتوبوس یاد دادند به آن ایستگاه بگویند؛ ایستگاه سفارت، سفارت انگلیس. روزنامه «سیاست ما» جبهه ملی نوشت چرا تکلیف این فداییان انگلستان را معرفی نمیکنید. روزنامه «شاهد» چه تهمتهایی نوشت. هماهنگ با هم و هماهنگ با خارجی تبلیغات کردند که ما انگلیسی هستیم، امروز ما زندهایم و معلوم است چه داریم. این هم که میبینید فاطمی ماندگار شد، به دلیل رفتارش در روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد بود. مثل طیب که ماندگار شد. ماندگاری آدمها تفاوت میکند. فاطمی آن روز که نوشت «این دربار ننگین روی دربار سیاه فاروق را سفید کرد» و روزی که مدال همایونی شاه را در برابر مجلس از سینهاش کند، ماندگار شد.
فداییان اسلام در فاصله ۱۰ساله فعالیتشان چند ترور انجام دادند و چه به دست آوردند؟
کسروی، هژیر و رزمآرا که کشته شدند و علاء و فاطمی که ترورشان نافرجام بود. با ترور کسروی وحدت ملی ایجاد شد. ترور هژیر این فرصت را ایجاد کرد که وکلای مردم به مجلس راه پیدا کنند و ترور رزمآرا بدون شک در روند ملی شدن صنعت نفت تاثیر گذاشت. شلیک به فاطمی هم سبب شد او به سمت مردم بازگردد، اما متاسفانه دیر بود. پس از ترور علاء هم که فداییان دستگیر و تیرباران شدند.
امروز در شرایطی داریم درباره ترور صحبت میکنیم که در مخالفت با آن یک اجماع همگانی و جهانی وجود دارد. کشتن افراد بدون محاکمه قانونی محکوم است.
ما محاکمه قانونی میکردیم چون دولت را رسمی نمیدانستیم، خودمان محاکمه میکردیم.
اما هر گروه مخالفی میتواند چنین ادعایی کند.
خسرو روزبه، عضو شاخه نظامی حزب توده در ارتش موقع محاکمهاش حرف جالبی زد. متهمش کردند به دزدی از بانک برای پیشبرد اهدافشان. گفت: ما دزدی نکردیم، بلکه از صندوقی که متعلق به ملت بود به عنوان نماینده ملت برداشت کردیم. حالا پای استدلال چوبین است. ما خوب استدلال میکنیم. نمیخواهم بگویم همه استدلالهای ما صحیح است. اما در مورد این اجماعی که شما میگویید در مخالفت با ترور است باید بگویم، کابینها متفاوت است. دنیا به طرف نوعی آزادی رفته، شرایط حکومتها عوض شده است. اگر پرویز مشرف در پاکستان کودتا میکند حکومتش زیاد دوام پیدا نمیکند. حرف شما درست است اما شما تکامل جوامع را حساب کنید. امروز من هم هر نوع کشتن بدون محاکمه را محکوم میکنم اما شرایط امروز با ۶۰ سال پیش متفاوت است. امروز هیچ شرایطی به ترور مشروعیت نمیدهد زیرا جامعه به عقب بر نمیگردد. بیداری ملتها سبب میشود که تروریسم دیگر جایی نداشته باشد. رسانههای جمعی موثرند. یک خبر در عرض پنج ثانیه منتشر میشود. مردم فکر میکنند.
در مورد تصمیم خودتان برای انجام ترور فاطمی چقدر شرایط سیاسی و مبانی اعتقادی موثر بود و چقدر علقه و اقتدایی که به نواب صفوی داشتید؟
صادقانه بگویم، من تحت تاثیر احساساتم بودم. سنم ایجاب نمیکرد مطالعه عمیقی را داشته باشم. من عاشق و شیفته نواب بودم.
جمع فداییان اسلام در آن زمان چند نفر بودند؟ آیا میشد گفت که آنها طیف قابل توجهی از مردم را نمایندگی میکنند؟
نمیدانم، ولی جلسات ما شلوغ میشد. به نسبت جمعیت تهران که آن موقع ۳۰۰ هزار نفر بود، جمعیت زیادی میآمد.
چه تعدادی از برنامه ترور خبر داشتند؟
سه، چهار نفر.
درباره طرز فکر و شیوه عملتان چطور، با مردم صحبت میکردید؟
نه، مردم میدیدند. اما گاهی صحبت میکردیم. صادقانه بگویم من ۶۰ سال پیش زندان رفتم. حالا هم پیر و فرسوده شدهام و همیشه دلهره دارم؛ دلهرهای که مربوط به دوران کودکیام است. من یتیم بزرگ شدم. دست محبت مادر را نداشتم. شاید اینها هم موثر بوده، انکار نمیکنم.
آن ترورها و اعدامهای انقلابی چقدر در دلهرههای امروزتان موثرند؟
من به دلیل عقیدهام ۱۰ سال زندان کشیدم. یک بار تقاضای عفو نکردم. من قهرمان زندانیان سیاسی بودم. افسران تودهای به دلیل مقاومت من میهمانی دادند. اما امروز دلم نمیخواهد به دلیل چیزی به زندان بیفتم. آرامشم به هم میخورد.
سوال آخر، قبول دارید که هر فعل انسانی بری از اشتباه نیست. اگر بخواهید به اقدامات فداییان از سال ۲۴ تا ۳۴ انتقادی را وارد بدانید، آن انتقاد چیست؟
من درباره ترور علاء، معتقدم نواب صفوی و فداییان هنوز مردم و نهضتها را نشناخته بودند. دلیل شکست آن اقدام عدم شناخت بود. اگرچه بعدها نوعی پیروزی به وجود آمد. ما در جریان هژیر پشتوانه ملی داشتیم. برای همین توانستیم انتخابات را بشکنیم و بعد هشت نماینده جبهه ملی وارد مجلس شدند. اما در جریان علاء درک نکردیم که دیگر سال ۲۸ و ۲۹ نیست، سال ۳۴ است و محمدرضا مثل یک سردار پیروز جلو آمده، جبهه ملی متلاشی شده، سازمان نظامی حزب توده کشف شده، مبارزات چپ و مبارزات ملی شکست خورده، آمریکا با آن سازمان جهنمیاش به ایران آمده و روحانیت هم به فکر بازسازی فکری بود و نه بازسازی مبارزاتی و وحدت ملی وجود نداشت. نه احزاب منسجم داشتیم و نه نیروهای متحد. کسی پشت ترور علاء نایستاد. همین شد که در عرض دو ماه فداییان را گرفتند و تیرباران کردند.
منبع: روزنامه شرق/ فاطمه رزاقی