کد خبر: ۱۷۰۴۲۹
تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۵:۰۳

آیت‌الله امجد درمراسم شهید حاج داوود کریمی: او سمبل اسلام راستین بود

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: مراسم هشتمین سالگرد عروج سردارشهید حاج داوود کریمی با حضور آیت الله امجد، بیت آیت الله منتظری و جمعی از همرزمان شهید در بهشت زهرا برگزار شد. 

عصر دیروز در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران, این مراسم با قرائت قران توسط آقای موسوی بلده -قاری بین المللی |آغاز شد. ایشان در مراسم به قرائت سوره الحدید پرداخت که طبق گفته خانواده شهید این سوره الهام بخش سردار در انجام فعالیتهایش بوده به شکلی که حتی نام کارگاه تراشکاری خویش «باس» را که بمعنی سختی و رنج است از این سوره الهام گرفته شده است.

در ادامه مراسم آیت الله امجد, به تجلیل از شخصیت سردار کریمی پرداخت و در سخنرانی خویش با اشاره به اخلاقیات شهید, فرمود:شهید کریمی سمبل اسلام راستین است. داود هرگز به مادرش بی احترامی نکرد و هرگز لبخند از لبانش دور نمی شد حتی در بدترین شرایط من اسلام را در داود دیدم.

پس از سخنرانی آیت الله امجد، آقای فراهانی بنقل خاطراتی از آیت الله امجد با شهید کریمی پرداخت و باذکر خاطره ای از چند ماه قبل از شهادت سردار گفت:

چند ماه قبل از شهادت آن بزرگ‌مرد، شبی از شب‌های پایانی ماه صفر و فروردین ۱۳۸۳ پس از اتمام جلسه‌ی‌ توسل و ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام، کنار حضرت استاد آیت الله امجد بر سر سفره نشسته بودم، به ایشان گفتم: «آقا‌جان، شما حاج داود کریمی می‌شناسید؟» گفتند: «بله» پرسیدم: «از احوال‌شون خبر دارید؟» با نگرانی فرمودند: «نه، چه طور اند؟» گفتم: «مدت‌هاست که در بستر اند.» فرمودند: «فردا شب بریم دیدنشان.»

فردا شب همراه سه-چهار نفر از دوستان قدیم حاج داود به منزل او رفتیم، آیت الله امجد دم درِ اتاق حاج داود ایستاد و به او که در بستر بود، گفت: «حاج داود جان، سلام علیکم، بلند شو با هم کشتی بگیریم، شما منو بزن زمین، تا امام زمان (عج) با دیدن این صحنه بخندند! من امشب اومدم کف پای تو رو ببوسم و به چشمم بمالم! تو داداش منی؛ سال‌هاست که منو بی‌خبر گذاشتی و اومدی! نگفتی منِ پیر مرد دلم برات تنگ می‌شه؟ دیشب هم اگر فلانی (بنده‌ی حقیر) نمی‌گفت که باز بی‌خبر مونده بودم.»

مدتی به احوال‌پرسی گذشت و حاج داود از روند بیماری و جراحی‌های متعدد و اعزامش به آلمان گفت، و از نیک‌رفتاری و مهربانی‌های پروفسور نجابت، پزشک ایرانی مقیم آلمان یاد کرد، و با خنده گفت غده‌هایی را که از تنش درآورده‌اند، کنار هم چیده و متر کرده‌اند؛ طول آن یک متر شده است!

آقای فراهانی در ادامه سخنان خویش افزود: چون شب‌های آخر ماه صفر بود، حاج آقا روضه خواند و آن شهید عزیز هم حسابی اشک ریخت. پس از آن، حاج آقا شروع کرد به شوخی کردن با حاج داود و خنداندن وی؛ از جمله این بیت را با آوازی خوش خواندند: 

من از بی‌قدریِ خارِ سرِ دیفال (دیوار) دانستم
که ناکس کس نمی‌گردد از این بالانشستن‌ها

هنگام خداحافظی هم خانم بزرگوار حاج داود آمد و بعد از سلام و احوال‌پرسی با حاج آقا، حاج آقا به ایشان گفتند: «دخترم این حاج داود ما از اولیای خداست، خدمت به ایشان، بهشت داره!» خانم حاج داود گفت: «بله، ولی حاج آقا اخلاص می‌خواد.» که حاج آقا فرمودند: «الحمد لله شما داری.»
در راه بازگشت به حاج آقا گفتم: «آقا جان، هر وقت میام دیدن حاج داود، غرق دریای حقارت می‌شم.» و ایشان با لبخندی حس و حال مرا تأیید کردند و فرمودند: «احسنت.»

آقای فراهانی سپس با ذکر خبر شهادت ادامه داد: چند ماهی گذشت، تا آن‌که خبر پر کشیدن آن مردِ با آن همه درد اما لبخند به لب، چون صاعقه‌ای به جان دوستان زد. همان شب به حاج آقا خبر دادم و صبح با یکی از دوستان به دنبال ایشان رفتم تا به منزل حاج داود برویم. در مسیر فرمودند تا سوره‌ی مبارکه‌ی یس را همراه ایشان تلاوت کنم. 

هنگام شستن و غسل دادن پیکر حاج داود در منزل شهید صنیع‌خانی، حاج آقا در حال ذکر و تلاوت قرآن، به نظاره‌ی این صحنه‌ نشسته بود.

در حین تشییع پیکر آن شهید والامقام، خانمی خبرنگار با دیدن حاج آقا به سمت ایشان آمد و پس از سلام باتعجب پرسید: «مگر شما ایشان رو می‌شناختید؟» فرمودند: «بله، ایشان برادر من بود!» آن خانم پرسید: «ایشان چه ویژگی بارزی داشته که باعث شده افراد مختلفی با تفکرات متفاوت در تشییع‌شون شرکت کنند؟» پاسخ دادند: «حاج داود روح بزرگی داشت؛ بال و پرش رو روی موافق و مخالف خودش باز می‌کرد!»

و این گفت‌وگو و پرسش و پاسخ به فاصله‌ی اندکی با خبرنگار دیگری که از حضور ایشان تعجب کرده بود، تکرار شد، و باز فرمودند: «حاج داود روح بزرگی داشت؛ بال و پرش رو …» 

کسانی که از مقام معنوی و عرفانی آیت الله امجد و صدق گفتار و رفتار ایشان آگاه اند، درمی‌یابند که آن گونه رفتار ایشان و ابراز محبتشان به آن شهید بزرگ، نشانگر چه معانی‌ای است. 

سخنران مراسم حاج آقا فراهانی, با تشریح وضعیت و فعالیتهای سردار کریمی در ادامه افزود: حیف که آن بی‌ادّعا مرد بسیار جفا دید! و بزرگا مردا که نه تنها لب به شِکوه نگشود، بلکه تا آخرین دم می‌گفت: «خدمت به انقلاب.»

در مدت بستری شدن در بیمارستان‌ها و منزل، دردهای جان‌کاهی را تحمل کرد، اما هرگز آن لبخند سرشار از رضایت و خشنودی الهی از لبانش محو نشد! شبی به دیدارش به خانه رفته بودیم، نه برای احوال‌پرسی از او، که خود سرمست از رضایت الهی بود و حالش بسی بهتر از ما بود؛ بلکه برای آن‌که شاید با دیدن او حال خراب خودمان اندکی به «احسن الحال» تحویل گردد! روی تخت دراز کشیده بود، جرعه‌ای آب خواست، کمک کردیم تا بتواند لحظاتی بنشیند و آب بنوشد. همین‌که جرعه‌ای نوشید، آب در گلویش گیر کرد و به سختی و با سرفه، آن را فرو برد. و من پس از بیست سال معنای بیتی عربی را دریافتم که می‌گفت: آب در گلویم گیر کرد! چون همیشه با خود می‌گفتم مگر آب هم در گلو گیر می‌کند!

خدایا، منِ کم‌ترین شهادت می‌دهم که حاج داود علی‌رغم چشیدن (و نه کشیدنِ) آن دردها، و دیدن آن جفاها، از کسی اندک گلایه‌ای نداشت؛ و اگر نام کسانی که بدو جفا روا داشته بودند، برده می‌شد، تنها یک جمله بر زبانش جاری می‌شد: «خدا بهش توفیق بده، داره برای انقلاب خدمت می‌کنه!»

به خاطر همین روح بزرگ و مهربانی گسترده‌ی او بود که به آیت الله امجد گفتم: «آقا جان، هر وقت میام دیدن حاج داود، غرق دریای حقارت می‌شم.» و ایشان با لبخندی حس و حال مرا تأیید کردند و فرمودند: «احسنت.»

سخنران مراسم در پایان ضمن دعا برای آن شهید افزود: خداوندا، روح آن افلاکیِ خاک‌نشین را با شهدای کربلا محشور فرما، و ما گرفتارشده‌گان به روزمره‌گی‌ها را با یادکرد خوبی‌های نیکان و بزرگانی چونان او، از غفلت به درآر. نثار روح پاکش صلوات و فاتحه‌ای هدیه کنیم.

به گزارش چمران‌نیوز، گفتنی است در این مراسم سرداران دوران دفاع مقدس، همرزمان شهید، جمعی از رزمندگان و خانواده شهداء و یادگاران شهید همت، شهید عباس کریمی،دکتر سید ناصر نامجوی فرزند شهید سید موسی نامجوی حضور داشتند, که با استقبال و حضور ایشان مراسم با شور و حال خاصی شکل گرفته بود به نحوی که حالت معنوی در حضار، با سخنان سخنران کاملا نمایان بود. 

این مراسم در ساعت ۸ شب خاتمه یافت.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین