آفتابنیوز : آفتاب: گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با ولیزاده پیرامون تعاریف، کارکردها و انتظارات جدید از زندان در جوامع امروزی به بهانه تبدیل زندان قصر به باغ موزه است.
***
طی سالهای اخیر در حوزه مدیریت کلان شهری چندین بار این مساله مطرح شده که برخی از زندانها به تدریج به موزه یا پارک یا بازارچه تبدیل شوند. این ایده در برخی از زندانها همچون قصر و قزلقلعه عملیاتی شده و هم اینک مردم از مواهب موزه یا پارک بهرهمند میشوند. اما آنچه که مهم به نظر میرسد این است که آیا میتوان بنا به پیچیدگیهای جوامع شهری و نوع کنترلهای مدرن در این عصر که میتواند از طریق فضاهای سایبری و دیجیتالی لحاظ شود، وجود زندان را نمادی از جوامع سنتی و پیشامدرن دانست؟ به معنای دیگر آیا وجود زندان در عصر جدید همچنان الزامی است یا سخن گفتن از حذف زندان تنها یک اندیشه اوتوپیایی است؟ تبدیل زندان به اماکن تفریحی و خارج کردن زندانها از محیط شهری بیشتر به سیاستهای کلی مدیریت زندانها مرتبط است. این سیاست هم بیشتر به خاطر آفتها و آسیبهای اجتماعی است که در شهرها وجود دارد. البته یک بعد آن به فلسفه زندانی کردن مجرم بر میگردد. این فلسفه مبتنی بر محدود کردن آزادیهای اجتماعی فرد است. بر این اساس و پس از وقوع جرم از سوی مجرم استدلال میشود که چون فرد زندانی نتوانسته از آزادیهای خود استفاده بهینه کند و در نتیجه سبب نقض امنیت و آزادیهای مردم شده، پس میبایست با گرفتن موهبت آزادی از وی موجبات تنبیه او را فراهم کرد.
در نظام کهن هدف تنها زندانی کردن بود، یعنی انبار کردن مجرمین در اتاقکهای کوچک که امکان آزادیهای آن را به طور نسبتا تام محدود میکرد. اما پس از چندی این پرسش پیش آمد که اساسا آن زندانبانی به روش پلیسی و نگهداری و محدودیت صرف چقدر هدفمند است؟ بر مبنای این پرسش، پیشینه و چرایی تبدیل شدن یک انسان به یک مجرم مورد توجه قرار گرفت. در واقع او زندگی مطلوب و صحیح را در جامعه فرا نگرفته و سبک زندگی او پاسخگوی نیازهای شهری نبوده است.
مصادیق چرایی تبدیل شدن یک فرد عادی به مجرم چه میتواند باشد؟
به طور مثال وقتی فرد شغل مناسبی ندارد دچار تعارض اجتماعی و اقتصادی میشود. وقتی نظام آموزشی توانمندی ندارد دچار اختلال در یادگیری مفاهیم پیچیده شهری میشود. وقتی نهاد خانواده مامن مطمئن و مصونی برای زندگی او نیست قطعا فرد دچار بیهویتی میشود.
بنابراین در شیوههای نوین زندانبانی سعی میکنیم خلاء ناشی از فقدان آموزش را در محیط زندان مرتفع کنیم. زندان باید محیطی باشد که فرد مجرم از آن درس بگیرد. باید اذعان داشت که خروجی زندان به معنای کارکرد نادرست سایر نهادهایی است که از دوران کودکی فرد به این سو نتوانستهاند نقش خود را به موقع، سنجیده و کارآمد به انجام رسانند. این نهادها میتواند خانواده، آموزش و پرورش، کانونهای فکری و فرهنگی و حتی رسانهها باشند.
از حیث روانشناسی هم میتوان این مساله را مورد بررسی قرار داد. بر این اساس وقتی نظام آموزشی تکلیفی خارج از توان یک نوجوان برعهده او میگذارد، او به این ترتیب مطالبات را پس میزند و به تدریج از متن جامعه خارج و سپس به حاشیه رانده میشود. این حاشیه بعدها به زندان و ندامتگاه سوق پیدا میکند.
هم اکنون و در نظام جدید زندانبانی، سیاستهای عمومی زندان تغییر یافته است؛ اگر در جوامع کهن زندان تنها و تنها به مفهوم نگهداری و حبس بود، اینک تلاش میشود در زمان حبس آموزشهای لازم به فرد داده شود که زندانی پس از بازگشت به جامعه تا حد امکان اصلاح شده باشد. این مفهوم در نظامات گذشته چندان معنا نداشت اما در جامعه جدید اختلال در زندگی دیگران هزینههای سنگینی به جامعه تحمیل میکند. اگر زندانی بعد از چند ماه و چند سال به جامعه برگردد و در طول مدت حبس او فرایند آموزشی طی نشود، شانس بازگشت مجدد وی به زندان بسیار افزایش مییابد. در نتیجه فقدان آموزش و برنامههای اصلاحی، نخستین مشکلی که به وجود میآید تراکم و ترافیک زندانیان است. بنابراین دانش روز به ما میگوید برای آنکه زندانها دارای محیط محقر، تاریک، بسته و در عین حال محدودیتهای صرف نباشند، باید فضای جامعه در بیرون زندان را به تناسب جوامع انسانی متعادل کرد و به طور مستقیم و غیرمستقیم آموزشهایی به جامعه منتقل ساخت تا به تدریج انسان در کشاکش زیست اجتماعی خود تعاملات جدیدی را تجربه کند و از ناهنجاریها و ناهمسازیهای اجتماعی خود را به دور نگه دارد.
این دگردیسی تاریخی از کدام مقطع شروع شد؟ در واقع جامعه از چه زمانی متوجه این نیازها شد؟ میخواهم به لحاظ تاریخی تشریح کنید که جامعه با چه جرقههایی به این باور دست یافت؟
البته این بیشتر به کارکردهای روانشناختی بر میگردد. مهمترین بحثهای اینچنینی از ایتارد و فلیپ پینل آغاز شد. این دو روانشناس در آن سالها روی دیوانگان کار کردند و معتقد بودند که این نوع زندانیان مجانین مشکل ذاتی ندارند و در واقع جامعه و بازتاب رویدادهای زندگی آنها را به این نقطه رسانده است، پس باید آنها را نه محبوس بلکه معالجه کرد. به تدریج محققان متوجه شدند که این بیماران چندان هم خوفآور و ترسناک نیستند و میتوان آنها را معالجه کرد. یکی از کارهای این روانشناسان این بود که غل و زنجیر این بیماران را باز میکردند و بعد از مدتی متوجه میشدند که رفتار این زندانیان نسبت به قبل بهبود یافته است.
در جوامع شهری وقتی کسانی از حال روانی معمول خارج میشوند سریع آنها را به آسایشگاه روانی (تیمارستان) هدایت میکنند. چرا در روستاها و جوامع غیرشهری افراد با مجانین راحتتر کنار میآیند اما در شهرها اینگونه نیست؟ چون در روستاها به سبب آشنایی قبلی با فرد و پیشینهشان مردم به گونهای رفتار نمیکنند که آنها بیشتر آزار ببینند اما پیچیدگی زندگی شهری باعث میشود که فرد به حدی برسد که نه جامعه، فرد را تحمل کند و نه فرد، جامعه را تاب آورد. همین نابردباری باعث میشود که هر دو به همدیگر آسیب برسانند.
در واقع به یک وازدگی نزدیک میشوند؟
کاملا، به همین جهت ما در شهرها به این نتیجه میرسیم که این نوع بیماران را به آسایشگاه روانی هدایت کنیم. در صورتی که همان افراد و با همان ویژگیها را در روستا میبینیم که در کنار مردم با آرامش خاطر زندگی میکنند و چندان مشکلی هم ندارند. چون همه میدانند که این نوع افراد با چه پیشینه و دلیلی به مشکل روانی دچار شدهاند، بر همان اساس شیوه رفتار مناسب با این بیماران را در پیش میگیرند. اما در سطح شهر اینگونه نیست و شاید کمی عجیب باشد که ما در سطح شهر با انسانهای عادی هم دچار مشکل و تعارض میشویم.
آقای علی شمس به عنوان پدر زندانبانی نوین در ایران جز آن دسته از افرادی است که رویکردهای جدیدی را در کشور عملیاتی کرده است.
این پژوهشها دقیقا در چه دورهای صورت گرفته است؟
تقریبا در یک برهه ۱۵ ساله و تقریبا از اوایل دهه ۱۳۷۰ این نوع نوسازی در حوزه زندانبانی آغاز شد. در این دوره قرار بر این شد که روی اعمال انسان مطالعه شود. استدلال هم این بود همین که یک زندانی از جامعه دور باشد بالاترین تنبیه است. اگر امروز به شما بگویند یک روز از منزل بیرون نیایید حتی اگر محدودیت دیگری هم اعمال نکنند، این به لحاظ روانی آثار بسیار ناگواری برای شما خواهد داشت.
حالا افرادی هستند که سبک و مشی زندگیشان به گونهای است که نمیتوانند آزادی را تحمل کنند. آنها نوعی بیماری روحی و ذهنی دارند که نمیتوانند در زندگی روش معمول و مطلوب را پیش بگیرند. به همین جهت کار درمانی را آغاز میکنیم. در واقع روی انسانِ در بند مطالعه میکنیم. ما به زندانی میگوییم که شما برای اصلاح خودتان باید تلاش کنید و در این تلاش از این حد از امکانات برخوردارید و هر اندازه که پیش بروید، امکانات شما هم به تناسب افزایش مییابد.
این روش در ایران تا چه حد درست اجرا شده است؟
اینکه چقدر درست انجام شده بسته به نقاط مختلف کشور متفاوت است. باید اذعان کنیم که شیوههای تنبیه غیرپلیسی و غیرحبسی در کشور ما چندان مورد توجه نبوده است، به طور مثال فردی جرمی مرتکب شده و باید مجازات آن را تحمل کند. مجازات آن این است که هر روز باید یک مسیر طولانی را جارو بزند. در واقع دیگر عصر زندانهای خشن پلیسی گذشته و سرعت تحولات اجتماعی به گونهای است که میتوانیم به شکل دیگری افراد ناهنجار را به واقعیتهای موجود زندگی امروز آگاه سازیم. اما خب هنوز هستند کسانی که نمیتوانند با واقعیتهای امروز جامعه کنار بیایند. آنها نمیتوانند باور کنند که افراد بالای ۲۰ سال، دیگر شخصیتشان شکل یافته و ما تنها میتوانیم آسیبهای آنان را کاهش دهیم.
در طی سالهای اخیر مباحثی در این باب مطرح شده که جامعه باید به سمتی پیش رود که به تدریج زندان حذف شود. آیا این نوع ایدهها میتوانند تحقق یابد؟ این تا چه اندازه شکل واقعی دارد؟
نه این امکانپذیر نیست. این یک نوع ایدهآلگرایی است. البته هیچ کس تمایل ندارد که در جوامع شهری به رغم پیچیدگیهایی که وجود دارد جرم و جنایتی هم روی دهد. اما واقعا همه میتوانند رعایت و مراقبت کنند؟ شاید شما یک روز بیماری داشته باشید که وضعیت سلامتی این بیمار به دقایقی گره خورده است. برای شما چندان جایز نیست که پشت چراغ قرمز منتظر بمانید اما این توجیه برای پلیسی که در سر چهارراه هست هم ممکن نیست. به علاوه اینکه بازتاب رفتار شما در جامعه آن هم در انظار عمومی، خود زمینههای ناهنجاری را افزایش میدهد. بنابراین همۀ این نوع حوادث در جهان مدرن نشان میدهد که عمل خلاف قانون در جامعه امروزین ابعاد گستردهای دارد و بر این اساس نمیتوان روش تنبیهی همانند زندان را کاملا حذف کرد.
پرسش اساسی این است که مفهوم زندان و زندانبانی در عصر پیشامدرن با دوره مدرن چه تفاوتی دارد؟ اساسا تفاوتی قائل هستید؟ تا چه اندازه بحثهای امروزی که خواستار حذف زندان هستند ناشی از ظهور الزامات دنیای مدرن است؟
بنده برای پاسخ به این سوال تعریف زندان در کشور سوئد به عنوان یک کشور مدرن را تشریح میکنم. در سوئد وقتی فرد مرتکب جرمی شده و به حبس میافتد، جز عنصر فقدان حضور در جامعه، همه امکانات برای وی موجود است، یعنی هرگونه امکان و تجهیزاتی که بخواهد جز حضور در جامعه. زندانی با تکنولوژی ارتباط دائم دارد اما از تغییرات و زشتیها و زیبایی جامعه محروم است. این محرومیت بزرگترین فشار روحی و روانی را به فرد وارد میسازد. بسیاری در همان بار اول از عملکرد خود توبه میکنند، چون تلخی این سرنوشت آنان را از دیگر لذائذ زندگی جمعی محروم میکند.
هیچگونه پایشی برای سنجش موفقیت روشهای نوین انجام میگیرد؟ یعنی شما میدانید طی این سالها که از روش جدید استفاده کردید چه نتیجهای داشته است؟ چه بهرهوری داشته است؟
بله، درباره روشهای جدید که در واقع پیرامون اعمال و رفتار افراد مطالعه میشود و به نوعی آموزش جنبی میبینند تحقیقات ادواری انجام میشود و به نسبت سالهای گذشته که مرجوعی زندانی از جامعه ۲۵ درصد بوده حالا طی این ۱۵ سال در برخی از زندانها که این روش با جدیت پیگیری شده به ۱ تا ۳ درصد رسیده است. در واقع از مجموع زندانیانی که دوره محکومیت خود را به اتمام میرسانند تنها ۱ تا ۳ درصد به زندان بازمیگردند.
من تصور میکنم جامعه به جای اینکه اساس زندان را نادیده بگیرد بیشتر باید به این مقوله اهمیت دهد که میزان و تعریف جرم و جایگاه زندان و زندانی را بازسازی کند. آن را مدرن و امروزی کند. آیا هیچگونه کوششی در این بخش شده است؟ آنچه که زندان و زندانی در سالهای نخست عصر پهلوی اول بود تاکنون هیچ کوششی برای تغییر در کارکرد مفاهیم جرم و کیفر داده شده است؟
اتفاقا کوششهایی صورت گرفته است. سیستم قضایی ما هم اکنون در حال بهروز شدن است. این تغییر حتی باعث میشود که ضمانتهای اجرایی آن هم بهروز شود. این روشها باعث میشود که افراد در زندگی فردی خود چاردیواری زندان را تجربه نکنند اما این نوع مجازاتها آنها را میترساند که در آینده بسیار کمتر مرتکب جرم و جنایت شوند. چون طعم بخشی از مفاهیم یک زندان را به صورت کیفرهای الکترونیکی چشیده است، مثلا اگر نتوانیم در زندگی به اهداف واقعی خود برسیم دیگر انتقام ناتوانی خود را از جامعه نمیگیریم. این نوع مجرمان از کودکان گرفته که مثلا ماشینها را خط میاندازند تا بزرگسالان که معتقدند اگر یک ماشین مدل بالا را بدزدند چون صاحب اتومبیل صاحب سرمایه است آسیبی به او نمیرسد، این از نظر قانون در هر دو وجه آن جرم محسوب میشود. ما در زندان دنبال ریشهکن کردن این نوع افکار و اندیشهها هستیم که مستعد جرمهای سنگینتر هستند. یکی از این مفاهیم مجازاتهای جایگزین است. یکی از مصادیق آن دستبندهای الکترونیکی است. این نوع محدودیت مجرم را محدود میکند اما نه محدودیتی که در زندان مجرمین متحمل میشوند.