آفتابنیوز : آفتاب: خبرآنلاین با این مقدمه نوشت: او دلخور است اما همزمان با رفتن در مترو، تلفن همراهش را پاسخ میدهد. مکالمهای که البته اگرچه پایانش هم با دلخوری است اما پر از حرفهای خواندنی شده است. او ترسی ندارد که از حقایقی بگوید که به آنها باور دارد. مایلیکهن این بار از همه تناقضهای بین گفتار او و پندار ما از گفتههایش سخن به میان آورد، گرچه در پایانش شاکی میشود؛ شاکی از اینکه برداشتمان از کسی که داشته حرفهایش را برایش نقل میکرده، نام احمدینژاد است.
مشروح این گفتگو در پی میآید:
آقای مایلیکهن؟ از خبرآنلاین تماس میگیرم ...
بله، شناختم. در مترو هستم برای همین صداها خوب نمیآید و خوب نمیرود.
میخواستم چند سوال درباره اتفاقات اخیر بپرسم.
ببخشید اما ما بارها با هم حرف زدیم اما شما از قلدرها میترسید و من نمیتوانم این اخلاق را تحمل کنم.
این حرفتان را قبول ندارم چون ما از همه آنهایی که میگویید هم انتقاد کردیم. ولی حق داریم رفتار شما در بازی با ملوان را نپسندیم و آن را شعاری بدانیم؟
شما هر طور که دوست دارید میتوانید فکر کنید اما من هم عقاید خودم را دارم و پای اعتقاداتم میمانم. من نمیتوانم باورهای شما را عوض کنم. شما هم همین طور.
راستش میخواستم درباره اتفاقاتی که حرفهایتان در برنامه 90 ایجاد کرده حرف بزنم.
من روی آنتن زنده اسمش را آوردم. شما حتی میترسی پشت تلفن اسمش را بیاوری. بعد میخواهی دربارهاش حرف بزنی؟
میخواستم درباره داریوش حرف بزنیم و بازتابهایش.
(میخندد) حالا که من گفتم ترست ریخت؟ نترس. حق میدهم که بترسی. بالاخره شما جوانی اما من زندگیام شکل گرفته و دیگر توپ هم تکانش نمیدهد. مگر اینکه یک زلزله یا بلای آسمانی بیاید که همه چیز را خراب کند.
اما میگویند شما را برای این حرفتان ممنوعالتصویر میکنند.
وای خدای من. الان با این حرفی که زدی باید شب بروم خانه و خودکشی کنم. پسرم، من مگر کشته و مرده اینم که تو تلویزیون باشم؟ من یکسری باور دارم که پای اعتقاداتم هستم. حرفهایم را هم زدم. بدون ترس هم زدم. پای عواقبش هم هستم. متوجه حرفهایم میشوی؟ راستش فکر میکنم چون تو ته دلت از من بدت میآید نمیتوانی متوجه حرفهایم بشوی. الان حرف میزنیم، آخرش میروی هر چه دلت بخواهد مینویسی. بار قبل هم که با اسماعیل حیدرپور نشستیم و حرف زدیم، آخر سر حرفهایم 90 درجه عوض شده بود چون تو ته دلت با من صاف نیست.
سعی میکنیم دوستتان داشته باشیم چون روحیه جالبی برای مبارزه دارید اما پارادوکسهایتان را درک نمیکنیم. شما روی آنتن تلویزیون از داریوش اسم میآورید اما وارد زندگی خصوصی قطبی میشوید و ماجرای همسر یا دوست دخترش ...
باز این یکی از همان برداشتهای غلط است. من که نمیتوانم تغییری در نگاه شما بدهم وقتی میخواهید از حرفهایم بد برداشت کنید. من وقتی ناراحت شدم که قطبی گفت من دیوانه بودم که به ایران رفتم. من هم در جوابش گفتم آقای قطبی شما دیوانه عاقلفریب هستید. شما بدون رزومه مربیگری آمدید اینجا و صاحب کارنامه شدید و پول هم گرفتید و بعد این حرفها را زدید. درباره ناامنی گفتید و ترس در حالی که اگر ما آدمهای بدی بودیم چطور شما با دوستدخترتان آمدید اینجا و بعد هم هر چه خواستید گفتید؟
شما از یک سمت خودتان را متدین نشان می دهید و از طرف دیگر ابایی ندارید از اینکه بگویید موزیک گوش میدهید یا ماهواره میبینید و ... این بحث دیشب در فیسبوک حسابی داغ شده بود و خیلی از بچهها دربارهاش یادداشت نوشته بودند.
بابا خود شماها به من این نشان را زدید. این را گفتید و بعد هر چه خواستید، به اسم اسلام در سرزمین اسلامی مرا زدید. من بیچاره در بازی با کره وقتی 6 گل به این تیم زدیم فقط دستم را به سمت آسمان گرفتم و گفتم خدایا شکرت. هر بار که گفتید رفتی جبهه گفتم هیچ وقت این سعادت را نداشتم. دیگر چه کار باید میکردم؟ شما رسانهها میخواستید از من این چهره را بسازید و بعد هم علیه خودم استفاده کردید. مگر ننوشتید شب مسابقه تا صبح زیارت عاشورا و دعای کمیل میگذارد؟ بروید از بچههای تیم ملی این را بپرسید که آیا اینطور بوده است؟ من اگر باور و اعتقادی دارم در زندگی شخصی خودم دارم و میبینید که آدمی نیستم که پنهانش هم بکنم.
ولی همین شما متهمید که امیرحسین صادقی و میثم سلیمانی را برای شنیدن صدای تخته از اتاقشان از اردوی تیم ملی خط زدید.
این تمام ماجرا بود؟ این همان تصاویری است که میسازید. یک بار دیگر همه آن اتفاق را برایت تعریف میکنم. امیدوارم که درست آن را بنویسی. از مسی شروع کنیم. مسی چطور هر 3 روز یک بار بازی میکند و بینظیر هم بازی میکند؟ او اصولی را در زندگی رعایت میکند. در غیر این صورت حتی اگر تمام آمپولهای دوپینگ را به او تزریق کنی، این معجزه را نمیبینی. برای اینکه باشگاه بارسلونا و دیگر تیمهای بزرگ حرفهای در مکتبشان به اصول حرفهای اعتقاد دارند. تیم ملی هم قواعدی دارد. آنجا چه اتفاقی افتاد؟ من که استاد کار با جوانها هستم. این همه با جوانها کار کردم و حاصلش را هم همه شما دیدید. فوتبالی که بازی کردیم را هنوز خودتان مثال میزنید.
آنجا چه اتفاقی افتاد؟
یک روز سرپرست تیم آمد و به من گفت این بچهها شبها به جای استراحت تا دیروقت بازیگوشی میکنند. متاسفانه سرپرست تیم من این اقتدار را نداشت که خودش برخورد کند. من سر تمرین به همه بچهها این نکته را گوشزد کردم که در اردوی تیم ملی هستیم و باید مراقب باشید. میترسیدم برای یک رفتار ساده برایشان پاپوشی بسازند که زندگیشان به هم بریزد. باز این اتفاق تکرار شد و باز سرپرست تیم این نکته را تکرار کرد. به سرپرست تیمم هم گلایه کردم که خودش باید مسئله را جمع میکرده نه اینکه به من بگوید اما دیگر چارهای نداشتم. آخر دور تمرینات به بچهها گفتم با همه اعتقادی که به بازیتان دارم چارهای برایم نمانده غیر از اینکه در دور بعدی اردوهایمان نباشید. بابا من که این همه با جوانها کار کردم. همه میدانند اخلاقم معلمی است. هیچ وقت برخورد شخصی نداشتم. آن بار هم نه برای صدای تخته و تاس که برای شان تیم ملی و جایگاه مربی که به این مسئله واردش کرده بودند نیاز شد تصمیمی بگیرم.
ولی تصویری که از شما ایجاد شده این بوده که همیشه سعی کردید در مواقع لزوم خود را متدین نشان بدهید و برخورد داشته باشید اما گفتههای الانتان متفاوت است.
ببین نیازی به این ندارم که بخواهم دروغ بگویم. نیاز به این ندارم که خودم را طوری که نیستم نشان بدهم. برو همه حرفهای من را ببین. همیشه همینها را گفتم. ظاهرم همین شکلی است که میبینی. من اهل باج دادن نیستم. با من بد بودند چون محمد مایلیکهن باج نمیداد. الان کیروش به هر دلیلی یک بازیکن را گذاشته کنار اما این همه رسانه یکیشان چیزی نمیگوید اما وقتی من یک تصمیم انضباطی گرفتم نمیدانی چه جوی به راه افتاد. آنها با تیمشان فشار آوردند چون منافعشان شخصی بود، موفق هم شدند. من را از تیم ملی حذف کردند چون تیم نباید با محمد مایلیکهن به جام جهانی میرفت. آن هم تیمی که همه وقتی بحث فوتبال زیبا میشود، اسمش را میآورند. اقلا 10 بازیکنش لژیونر شدند. تیمی که میتوانست به راحتی از گروهش صعود کند چون با پیرترین و ضعیفترین تیم تاریخ آلمان همگروه شده بود. تیمی که داشت خوب بازی میکرد اما آقایان، بازیکن و آدمهای خودشان را میخواستند. مایلی باید میرفت چون باج نمیداد. من رفتم و آدمهای مورد نظر خودشان را آوردند. با بردن آمریکا جشن گرفتند و کار را ول کردند. تیم از هم پاشید و چیزی دیگر برای بازی نماند. اینها بچههای جوان بودند. خود ما هم جوان بودیم و با جوانها کار کردیم. خیلی از بچهها دیگر گلی برایشان نمانده بود که جلوی آلمان بزنند. این حرف که جلوی آلمان تیم ول شده بود را خود بچهها هم بعدا بارها گفتند. البته گفتن این حرفها برای تو خیلی اثر ندارد چون آخرش این است که باوری به حرفهایم نداری.
شاید این به خاطر تفاوت بین نسلهاست. ما چیزهایی دوست داریم که شما دوست ندارید یا چیزهایی را میپسندیم و شعارهایمان یکی نیست.
فکر میکنی برای من چقدر سخت است ادای چیزی را در بیاورم که نسل تو یا همفکرانت دوست دارند؟ فکر میکنی برای من نمایش دادن چقدر سخت است؟ میدانی الان اگر این کار را میکردم برایم 100 میلیارد میشد پول خردم؟ ببین من خیلی راحت ادبیات شما را میفهمم. حتی به باورهای شما هم احترام میگذارم.
ولی خیلی فاصله بین عقایدمان داریم ...
باید هم این طور باشد چون ما نسلهایمان متفاوت است. حرفهایم در ایلنا را خواندی؟
نه.
دوباره برایت میگویم. یک روز رفته بودم نماز عید فطر. آن جلوها یک بنده خدایی مرا دید و شناخت. به من گفت با اینکه استقلالی هستم اما دوستت دارم، بیا بنشین کنار من. با هم که حرف میزدیم و به او گفتم من اهل دادن شعار مرگ بر آمریکا نیستم، تعجب کرد و گفت حاجی شما که حزباللهی هستی، چرا این حرفها را میزنی؟
حالا به چه دلیلی می گویید شعار مرگ بر آمریکا نمیدهید؟
ببین اول این را بگویم که من هم مثل همه مردم کشورم از جنایتهای آمریکاییها بیزارم. به خصوص کشتار 300 هموطن مظلوممان در هواپیمای ایرباس. اما اینی که شعار میدهیم مرگ بر آمریکا و پرچم این کشور را آتش میزنیم، اگر این تصاویر از یک آمریکایی پخش شود که دارد با پرچم کشور ما این کار را انجام میدهد، میخواهم از صفحه تلویزیون بروم تو و خفهاش کنم. این حس ممکن است در مردم آن کشور هم ایجاد شود. ولی مثلا ژاپنیها این همه کشته به خاطر بمبهای آمریکایی دادند. قطعا آنها هم کینه عمیقی از آمریکاییها به دل دارند اما آنها بهتر از ما مرگ بر آمریکایشان را عملی کردند. وقتی هر آمریکایی برای رفت و آمد باید از ماشینهای ژاپنی استفاده کند، یعنی مرگ بر آمریکا، وقتی تصاویر تلویزیونیشان باید از تلویزیونهای ژاپنی پخش شود یعنی مرگ بر آمریکا، وقتی رئیسجمهور آمریکا مجبور است تلفنهایش را با تلفن پاناسونیک بزند یعنی مرگ بر آمریکا ...
آن وقت این دوست استقلالی که برایش این نکات را گفتید، آقای احمدینژاد بودند؟
دیدی گفتم هرچه برایت بگویم تو ذهنیت خودت را داری؟ خداحافظ ... من میگویم در نماز عید فطر و یک آدم عادی، تو میگویی احمدینژاد؟ من که ترسی ندارم بگویم احمدینژاد را دوست دارم.
البته بعد از چند دقیقه، تماس دیگری میانمان برقرار شد و به این نتیجه رسیدیم این گفتوگو به این شکل منتشر شود.