کد خبر: ۲۶۴۱۴۰
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۲

آزاده نامداری: زنان نمی‌توانند بی‌تفاوت باشند

فکر می‌کنم خدا خیلی دوستم داشته و خیلی آدم خوش‌شانسی بودم چون چگونگی ورود به تلویزیون خیلی مهم است و این‌که برای یک مجری در اولین حضورش چه اتفاقی بیفتد. من نقطه شروع خوبی داشتم.
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: آزاده نامداری از همان روزهای اول ورودش به تلویزیون دیده شد؛ آن وقت‌ها برای شناختنش این طوری نشانی می‌دادند: خانمی که خیلی تند حرف می‌زند، اما حالا نشانی‌ها درباره او فرق کرده.
یکی از این نشانی‌ها خانومی که شما باشی، است؛ برنامه‌ای که آزاده نامداری سنگ بنای آن را در شبکه دو گذاشت و حالا بعد از سه سال آن را به سمت یک برنامه دغدغه‌مند کشانده است. 

به گزارش جام جم، خانومی که شما باشی به تهیه‌کنندگی آزاده‌نامداری به برنامه‌ای بدل شده که به دشواری‌های زندگی زنان اختصاص دارد و از زنانی سخن می‌گوید که سختی‌ها و زمختی‌های زندگی را با نگاه و اندیشه زنانه سامان می‌دهند. این برنامه تاکنون در شش فصل تولید شده و فصل ششم که از بیست و نهم شهریور به مناسبت هفته دفاع مقدس آغاز شده، تا شانزدهم مهر ادامه دارد.

برنامه خانومی که شما باشی، زمانی به صورت ترکیبی اداره می‌شد، اما حالا یک مستند تلویزیونی است. این دگردیسی چرا اتفاق افتاد؟

به نظرم دگردیسی در مقایسه با اتفاقی که برای برنامه رخ داده، کلمه سنگین و بزرگی است. اگر اشتباه نکنم سری اول برنامه نوروز 91 پخش و با استقبال زیادی روبه‌رو شد؛ بیش از آنچه توقع داشتم، البته حافظه‌ام یاری نمی‌کند که به جزئیات آن اشاره کنم و فقط می‌دانم برایم جالب بود که بعد از سال‌ها اجرای برنامه زنده، ناگهان خانومی که شما باشی این‌طور با استقبال روبه‌رو شده بود و من خیلی ذوق زده بودم. من همیشه اصرار داشته و دارم که این در این برنامه ما به دنیا از دریچه چشمان خانم‌ها نگاه می‌کنیم. زمانی به مسائل ساده زندگی آنها توجه داشتیم و حالا به دغدغه‌های عمیق‌تر زنان نگاه می‌کنیم. معتقدم مردمک چشم خانم‌ها به طور طبیعی دنیا را لطیف‌تر، مادرانه‌تر و نگران‌تر می‌بیند. خانم‌ها ویژگی‌هایی برای خودشان دارند که ما فکر کردیم می‌توانیم به این ویژگی‌ها در برنامه خانومی که شما باشی توجه داشته باشیم.

طرح و ایده برنامه اولیه هم مال شما بود؟

بله.

پس از همان ابتدا به مسائل زنان علاقه داشتید!

همین‌طور است، اما با ذکر این توضیح که وقتی برنامه‌ای حتی اسمش فریاد می‌زند که یک برنامه زنانه است، به این معنی نیست که ما به دنبال احقاق حقوق زنان هستیم. برنامه خانومی که شما باشی می‌خواهد به مسائل نگاه زنانه داشته باشد و این با نگاه خصمانه و جنگجویانه برای گرفتن حق و حقوق خیلی فرق دارد. نگاه زنانه مسائل جزئی‌تری را می‌بیند، مهربان‌تر تماشا می‌کند و به نظرم جامعه ما در شرایطی است که به این نگاه زنانه نیاز دارد.

خانومی که شما باشی هر چه جلوتر رفت، زنانه‌تر شد و نگاهی که به آن اشاره دارید در این برنامه پررنگ‌تر شد. این یعنی نگاه زنانه شما پخته‌تر شد یا در عرصه برنامه‌سازی صاحب تجربه بیشتری شدید؟

شاید من پخته‌تر شدم. البته نمی‌توانم بگویم نگاه من لطیف‌تر شده است؛ به نظرم همیشه همین‌جوری به دنیا نگاه می‌کردم. چیزی که باعث تغییر برنامه شد، این بود که زمانی من مجری برنامه بودم و بخشی ازحرف‌ها را من می‌زدم و بخش دیگر را مهمان‌ برنامه‌ اما به مرور زمان به این نتیجه رسیدم که بگذارم همه حرف‌ها را مهمان برنامه بزند و من پشت دوربین بمانم. الان حضور من در برنامه به چند سوال و خواندن متن‌ها خلاصه شده که آن هم بسیار کوتاه است.

چرا خودتان را حذف کردید؟

به دلایل متفاوت؛ ترجیح دادیم به جای این‌که افراد را به برنامه دعوت کنیم، ما سراغ آنها برویم. وقتی آدم‌ها به برنامه زنده تلویزیونی دعوت می‌شوند و روبه‌روی دوربین و زیر نور پرژکتور و توی دکور می‌نشینند، با وقتی که ما به خانه آنها می‌رویم، نگاهشان می‌کنیم، زندگی آنها را لمس می‌کنیم، رفتارشان را در کوچه و خیابان، با اطرافیان و بچه‌ها می‌بینیم، خیلی تفاوت دارد. وقتی تو مهمان موضوع برنامه‌ می‌شوی، چهار پنج روز در خانه‌اش می‌مانی و با ابعاد شخصیتش آشنا می‌شوی. این خیلی فرق می‌کند با این‌که مهمان برنامه ما خودش را جلوی آینه مرتب بکند و بیاید بنشیند روی صندلی روبه‌روی من و درباره خودش حرف بزند. همه ما درباره خودمان چیزهایی می‌گوییم که شاید کمی با واقعیت فرق داشته باشد؛ شما الان از من درباره خودم می‌پرسید. من خودم را طبق برداشتی که از خودم دارم برای شما توضیح می‌دهم، این فرق دارد با این‌که شما چند روز با من در خانه‌ام زندگی کنید. به نظرم فضای مستند بسیار صادقانه‌تر است و من به این نوع برنامه علاقه بیشتری دارم.

یعنی دیگر دلتان نمی‌خواهد مجری باشید؟

چرا دوست دارم اما دلم می‌خواهد برنامه‌ای که می‌سازم این‌گونه باشد. ضمن این‌که برنامه‌ای که درباره خانم‌ها ساخته می‌شود حتما باید فرصتی به مخاطب بدهد که آن را حس کند.

پس چرا از همان ابتدا طرح یک برنامه ترکیبی را به تلویزیون ارائه کردید؟

برای این‌که از اول این طوری فکر نمی‌کردم. آن چیزی که شما از آن به دگردیسی یاد می‌کنید، حتما در طول این سه سال در خود من هم رخ داده و نگاهم تغییر کرده است. اتفاقی که افتاده این است که نگاه ما به سوژه‌ها از فانتزی به واقعگرایانه تغییر کرده است. وقتی سوژه‌های ما فانتزی بود ساختار ترکیبی برای آن مناسب‌تر بود، اما وقتی سوژه‌ها واقعگرایانه انتخاب می‌شود، پس ساختار مستند برای آن مناسب‌تر است.

برخی مجری‌های جوان تلویزیون وقتی در یک برنامه درخشیدند تازه می‌فهمیم که کلی برنامه اجرا کرده‌اند و ما هیچ وقت آنها را ندیده‌ایم، اما در مورد شما این طور نبود از همان برنامه تازه‌ها دیده شدید.

فکر می‌کنم خدا خیلی دوستم داشته و خیلی آدم خوش‌شانسی بودم چون چگونگی ورود به تلویزیون خیلی مهم است و این‌که برای یک مجری در اولین حضورش چه اتفاقی بیفتد. من نقطه شروع خوبی داشتم.

اصلا چطور به تلویزیون معرفی شدید و اجرا را شروع کردید؟

من در آزمون اجرا شرکت کردم و از میان تعداد زیادی شرکت‌کننده انتخاب شدم و دوره‌های مختلف را گذراندم. اولین بار به برنامه سیمای خانواده معرفی شدم. تصور کنید کسی بودم که تا به آن زمان تجربه نشستن مقابل دوربین را نداشتم. خوش‌شانسی من این بود که چهار مجری فوق‌العاده در این برنامه حضور داشتند که هر کدامشان سال‌ها تجربه داشتند. خانم الهه رضایی که دیدنش برای من آرزو بود چه برسد کار کردن با ایشان و در کنارشان بودن. همین‌طور آقای هرمز شجاعی‌مهر که سال‌های سال در رادیو و تلویزیون اجراهای روان داشته و خانم قهرمانی و خانم ادیبی که سال‌های سال من ایشان را در برنامه‌های کودک تماشا می‌کردم. کدام مجری جوانی این شانس را دارد که در کنار این همه مجری توانمند قرار بگیرد و تجربه کسب کند. برای من کار کردن در سیمای خانواده مثل این بود که انگار هر روز می‌رفتم دانشگاه. بین سال‌های 84 و 89 من تازه‌ها را با 25 دقیقه زمان در دل برنامه دو سه ساعته سیمای خانواده اجرا می‌کردم. این برای من واقعا حکم دانشگاه را داشت.

یعنی شما تمام دو سه ساعت برنامه را در استودیو حضور داشتید و بعد از اجرای تازه‌ها همان‌جا می‌ماندید و کار دیگران را نگاه می‌کردید؟

البته که می‌ماندم. دروغ چرا!؟ شاید سال آخر اینقدر منظم و پیوسته نبود و یک وقت‌هایی نمی‌شد که تمام وقت پشت صحنه حضور داشته باشم، اما این برنامه در تمام آن چهار پنج سال زندگی من بود. شب‌ها برنامه ضبط شده را نگاه می‌کردم، روزها با مجریان برنامه حرف می‌زدم، نظر همه را می‌پرسیدم. این شاید برای هر مجری تازه‌کاری یک آرزو باشد که به مجریان با سابقه تلویزیون دسترسی داشته باشد و با آنها حرف بزند، اشکالاتش را بپرسد. این خوشبختی بزرگی برای من بود. به نظرم یکی از دلایل ضعف اجرا در تلویزیون ما این است که مجری‌های تازه‌ وارد به تلویزیون اصلا فرصت نمی‌کنند آموزش ببینند، در حالی که آموزش در حین کار خیلی خیلی مهم است.

آن موقع چند ساله بودید؟

این دوره بین بیست تا بیست و پنج سالگی من بود که سال‌های مهمی در زندگی هر کسی است. اینقدر این برنامه برای من مهم بود که کل زندگی مرا تحت تاثیر قرار داده است. دوستان امروز من کسانی هستند که در آن دوره با آنها آشنا شدم. سال‌های مهم زندگی من در سیمای خانواده گذشت و بگذارید اینقدر با کلمات بازی نکنم و صریح بگویم من با این برنامه بزرگ شدم.
شما به فوتبال هم علاقه دارید. چرا به سمت گویندگی یا اجرای برنامه‌های ورزشی نرفتید؟
برای این‌که اصلا چنین چیزی در تلویزیون نداریم. یکی از آرزوهای بزرگ من در زندگی این بوده که یک برنامه فوتبالی اجرا کنم، ولی هنوز در تلویزیون این باب باز نشده است.

شاید آنقدرها هم خوش‌شانس نیستید!

نه این‌طور نیست. به همان دلیل که خانم‌ها نمی‌توانند به ورزشگاه بروند، به همان دلیل هم نمی‌توانند اجرای برنامه‌های فوتبالی را به عهده بگیرند. بگذارید این‌طوری بگویم، این تلویزیون نیست که مسئول خیلی از اتفاقات است. در واقع فرهنگ جامعه خودش را به تلویزیون تحمیل می‌کند. اگر در تلویزیون یک مجری خانم برنامه فوتبالی اجرا نمی‌کند، برای این است که جامعه از آن استقبال نمی‌کند. مردم مجری خانمی را که فوتبال گزارش می‌کند اصلا دوست ندارند و به همین دلیل در تلویزیون ما چنین اتفاقی نمی‌افتد. ممکن است در بعضی جمع‌ها بگوییم چقدر خوب بود اگر یک خانم فوتبال گزارش می‌کرد، اما حقیقت این است که اگر این اتفاق بیفتد برایمان جالب نیست. 

زمانی من چادر ملی به سر کردم و در تلویزیون ظاهر شدم. آن زمان در تلویزیون ما کسی چادر ملی سر نمی‌کرد، اما جامعه مرا با این پوشش در تلویزیون پذیرفت چون چادر ملی در جامعه وجود داشت و پذیرفته شده بود، اما وقتی چادر رنگی سر کردم، مورد توجه قرار نگرفت. من در برنامه غیرمنتظره چادر رنگی سر کردم. اواخر سال 89 و اوایل سال 90 بود و ما در برنامه غیرمنتظره راجع به این کار فکر کرده‌ بودیم و همه جوانب آن را بررسی کردیم اما متوجه شدم مردم این نوع چادر را دوست ندارند و خانم‌های چادری به چادر مشکی بیشتر علاقه دارند. بنابراین وقتی مردم اتفاقی را دوست ندارند، تلویزیون هم ادامه نمی‌دهد.

همین دیدگاه که تلویزیون فرهنگ جامعه را بازتاب می‌دهد، چقدر در برنامه خانومی که شما باشی تاثیر داشت و به آن سمت و سو داد؟

اجازه بدهید قبل از هر چیز تاکید کنم که این برنامه حاصل فکر آزاده نامداری به تنهایی نیست. ما یک کارگردان خیلی خوب در برنامه داریم به نام میلاد مهدوی که حرف‌های ما را که جنس زنانه دارد، خوب درک می‌کند و به تصویر می‌کشد. مدیران گروه، همکاران ما در اتاق فکر برنامه و خبرنگارانی که با ما همکاری دارند، آقای سیداحمد قمصری که مدیر تولید است و آقای سهرابی دستیار تهیه، همه در این برنامه سهیم هستند، اما اگر در نهایت این برنامه به نام من است؛ یعنی من مسئولیت این برنامه را به عهده دارم؛ هم مسئولیت خوبی‌های آن و هم مسئولیت بدی‌ها و ضعف‌هایش را و شاید به همین دلیل تغییری که در من رخ داد به برنامه هم سرایت کرد. کاملا طبیعی است که هر قدر نگاه من به زندگی پخته‌تر می‌شود، در برنامه‌سازی هم پخته‌تر عمل می‌کنم. من پاییز امسال سی‌ساله می‌شوم. پنج سال دیگر که سی و پنج ساله شدم، حتما برنامه خانومی که شما باشی باید با برنامه فعلی متفاوت باشد و اگر نبود یعنی جا مانده‌ام.

مسائل زنانه و نگاه‌های زنانه به این سرعت تغییر می‌کند؟

نمی‌دانم چه اتفاقی خواهد افتاد، اما حتما به مرور زمان می‌توانیم عمیق‌تر به دنیای زنان نگاه کنیم. مثلا اوایل دربرنامه خانومی که شما باشی درباره دغدغه‌هایی مانند رانندگی خانم‌ها، سفر و مسائلی از این دست حرف زدیم، اما الان حرف برنامه چیز دیگری است. ما به این نتیجه رسیده‌ایم که دغدغه‌های زنان ما خیلی مهم‌تر از رانندگی و سفر است. در سری جدید برنامه، ما با خانمی حرف می‌زنیم که شهردار است و دارد یک شهر را اداره می‌کند، زندگی خانمی را نشان می‌دهیم که همسرش از گردن قطع نخاع شده است، راجع به زنی صحبت می‌کنیم که سه فرزندش را در یک روز از دست داده است. من دغدغه‌های زنان را سطحی‌ می‌دیدم و هر چه زمان می‌گذرد نگاهم عمیق‌تر می‌‌شود.

الان نگاهتان به زن، خانواده و دنیای امروز یک زن ایرانی چگونه است؟

در این باره فقط می‌توانم نظرم را بگویم و شاید سندیتی هم نداشته باشد. فکر می‌کنم باری که امروز روی دوش زن ایرانی است خیلی بزرگ است. زن ایرانی مسئولیت خانواده را به عهده دارد؛ وقتی در خانه‌ای دو بچه وجود دارد، با این حجم اطلاعاتی که در دسترس قرار گرفته و این هجمه عظیمی که از جاهای مختلف به یک خانواده وارد می‌شود، زندگی پیچیده‌تر شده است. زندگی امروز حتی از پنج سال پیش و ده سال پیش هم پیچیده‌تر است. زن ایرانی باید خودش را با این پیچیدگی‌ها هماهنگ کند، او نمی‌تواند عقب بماند.

چرا فقط زن خانه را در مقابل این دشواری‌ها مسئول می‌دانید؟ مردها هم کنار زن‌ها هستند و مسئولیت‌هایی به عهده دارند.

نمی‌گویم فقط زن مسئول است؛ قبول کنید حجم قابل توجهی از این مسئولیت‌ها بر دوش زن است. همه اعضای خانواده چشم به مادر خانه دوخته‌اند. این مساله هم سنتی است و هم برآمده از ذات و درون زنان. اولین تصویری که از مادران خود در ذهن داریم چهره‌ای نگران است. مادر ایرانی نمی‌تواند به فرزندانش بگوید خب تو برو دنبال زندگی خودت که من هم به خودم برسم. همه فکر و ذکر مادران ما این است که زندگی فرزندشان چه می‌شود، چه آینده‌ای در انتظار اوست. چه می‌خورد، چه می‌پوشد، کجا می‌رود، با چه کسی دوست می‌شود، با چه کسی ازدواج می‌کند، چه‌ کاره می‌شود و...

مادرهای ایرانی هم تغییر کرده‌اند و شاید تا ده سال دیگر دغدغه‌های آنها از جنس دغدغه‌هایی که به آنها اشاره می‌کنید، نباشد.

به نظرم این تغییرات در بخش کمی از زنان ایرانی رخ داده است. ذات زن شرقی و زن ایرانی این است که دغدغه خانواده و فرزند داشته باشد. بله قبول دارم که زن پایتخت‌نشین با زنی که در شهر یا روستایی دور افتاده زندگی می‌کند دغدغه‌های متفاوتی دارد، اما به طور کلی ذات زنانه دوست دارد مراقب و مدیر باشد. هویت یک زن به این دو واژه وابسته است و وقتی ستون خانه‌ای می‌شود آن را وظیفه خودش می‌داند. نگاه من این است که این بار به دوش زن‌هاست و در دنیای امروز مراقبت و مدیریت خیلی سخت‌تر است. برای همین می‌گویم بار سنگین‌تری به دوش دارند.
اگر این حرف شما را بپذیریم که مدیریت و مراقبت از ذات زنانه می‌آید یعنی نباید تغییر کند. با این حساب تغییر دیدگاه زنان پایتخت‌نشین نتیجه چه چیزی است؟ شاید معتقدید که یک موج گذراست؟

امیدوارم یک موج باشد. دنیا در حال تغییر است و به نظر من مردم کشور ما مقاوم‌ترین آدم‌ها در مقابل این تغییرات بوده‌اند. ما آدم‌هایی نیستیم که بگوییم به من چه! اصلا این ادبیات در فرهنگ ما نیست. زمانی دوستی درباره فلسطین حرف می‌زد و من به او گفتم مردم ما مساله فلسطین را ندیده نمی‌گیرند برای این‌که ما اصلا آدم‌هایی نیستیم که بگوییم به من چه! ما مردمی هستیم که احساس مسئولیت می‌کنیم. حالا فکر کنید در میان مردمی با چنین روحیه‌ای بزرگ شده باشی و زن هم باشی. پس نمی‌توانی بی‌تفاوت باشی. همیشه دعا می‌کنم خدا نخواهد روزی را که ملتی بی‌تفاوتی را تجربه کند. آن روز روز مرگ ماست که بگوییم به من چه همسایه‌ام گرسنه ‌است! به من چه! خدا آن روز را نیاورد.

برای این‌که ما هنوز سنتی هستیم.

به نظر من این خوب است.

شما خودتان را سنتی می‌دانید یا مدرن؟

من خودم را خوب می‌دانم (با خنده). هنوز نگاهم این‌طور نشده که بگویم به خودم فکر می‌کنم و بقیه مسائل به من ربط ندارد. من هنوز آدمی هستم که نسبت به اطرافیانم بسیار حساس هستم، مراقبم که کسی از دستم ناراحت نشود، به حال و احوال بغل‌دستی‌ام فکر می‌کنم، در قبال خانواده احساس مسئولیت می‌کنم. اگر شبی احساس کنم پدر و مادرم با ناراحتی از دست من خوابیده‌اند، دیوانه می‌شوم، هر ساعتی که باشد بیدارشان می‌کنم و از آنها می‌خواهم مرا ببخشند. نمی‌توانم سه روز قهر باشم! می‌گویند نسل‌های بعد از ما این طوری هستند. من نمی‌دانم، اما من به عنوان یک دهه شصتی احساس مسئولیت می‌کنم و این حس را دوبرابر کنید چون من یک زن هستم. وقتی یک آدمی را در خیابان ببینم که چیزی می‌فروشد یا داستان فقر کسی را بشنوم، هنوز انگار چیزی در من هست که نمی‌گذارد بی‌تفاوت باشم.

فکر می‌کنم برای نگه‌داشتن این چیزی که درونتان حس می‌کنید، می‌جنگید!

همه کسانی که مثل من فکر می‌کنند برای حفظ این احساس‌ها می‌جنگند. ما اگر این احساسات را از دست بدهیم سرمایه بزرگی را از دست داده‌ایم. همه ما تلاش می‌کنیم که بگوییم احساس مسئولیت، تعلق و اصالت داریم. این‌که همه چیز را رها کنیم روی باد هوا که برای خودش بچرخد، اتفاق خوبی نیست. من دوست ندارم چنین آدمی باشم حتی اگر خوش‌تر باشم چون تعریف زندگی من این نیست که خوش‌تر باشم، تعریف زندگی من این است: درست‌تر باشم.

علم روان‌شناسی این همه گذشت از خود و به فکر دیگران بودن را تائید می‌کند؟

چیزی که روان‌شناسی تائید می‌کند تعدیل و تعادل است. روان‌شناسی می‌گوید هر چیزی زیادتر یا کمتر از حد تعادل بد است و جالب این‌که نگاه دینی ما هم همین را می‌گوید و افراط و تفریط را رد می‌کند. روان‌شناسی هم می‌گوید آن‌قدر به دیگران فکر نکن که خودت را فراموش کنی، این‌قدر هم بی‌مسئولیت نباش که دیگران را به دردسر بیندازی. مشترکات زیادی در علم روان‌شناسی و آموزه‌های دینی ما وجود دارد و حتی مشترکاتی با سنت‌های ما؛ مثلا این‌که ما دوست داریم آدم‌های مسئولی باشیم، بچه‌های مسئولی بار بیاوریم و این مساله همچنان تداوم پیدا کند.

خانومی که شما باشی برای زنده نگه داشتن این دیدگاه‌های شرقی و سنتی تلاش می‌کند. درست است؟

از کلمه سنتی و مدرن بگذریم. من دوست دارم مقولات را به خوب و بد تقسیم کنم. من دوست دارم آدم خوب ببینم، احساس خوب داشته باشم.

اما «خوب» خیلی نسبی است!

نسبی است، اما هم در سنت و هم در مدرنیته چیزهایی داریم که خوب هستند. زندگی مدرن زندگی صادقانه‌ای است؛ بچه‌های نسل جدید خوب یا بد خودشان هستند و بسیار صادقانه خودشان را به نمایش می‌گذارند، اما در زندگی سنتی آدم‌ها خیلی اهل حرمت نگه داشتن هستند. بنابراین فکر می‌کنم بهتر است ترکیبی از هر دو را داشته باشیم. نمی‌دانم اسمش را چه می‌توان گذاشت، اما می‌توانیم همه چیزهایی را که دوست داریم فارغ از مدرن یا سنتی بودن، کنار هم جمع کنیم. من در برنامه خانومی که شما باشی دنبال همین ترکیب هستم تا مجموعه‌ای از چیزهایی را که دوست داریم در کنار هم به ما بدهد. من وقتی به خانه خانمی می‌روم که متولد سال 1363 است و ده فرزند دارد، با مقوله جدیدی روبه‌رو می‌شوم که باید ساعت‌ها بنشینم و او را نگاه کنم تا چراها را پیدا کنم. این برای من خوشبختی است که می‌توانم این زن‌ها را از نزدیک ببینم. وقتی زنی به من می‌گوید خانم نامداری همسر من زنده است، اما حتی نمی‌تواند حرف بزند و فقط به دنیا نگاه می‌کند اما عاشق اوست و مثل پروانه دور او می‌گردد، من به خودم می‌گویم چنین دنیایی هم هست که من ندیده بودم.

این زن‌ها را چطور پیدا می‌کنید؟

بسختی و با کمک خبرنگارهایی مثل شما که اسمشان در تیتراژ برنامه هست. گاهی هم آنها خودشان را معرفی می‌کنند. صحبت می‌کنیم و آشنا می‌شویم و جالب این‌که تعدادشان خیلی زیاد است.

و چطور انتخابشان می‌کنید؟

برنامه ما بین 25 تا 30 دقیقه زمان دارد. در مرحله اول به این فکر می‌کنیم که داستان این خانم قابلیت 25 تا 30 دقیقه مستند را دارد. در مرحله بعد که آنها را ملاقات می‌کنیم، با هم حرف می‌زنیم، طرحی برای مستندمان می‌نویسیم و بعد می‌زنیم به دل کار که خیلی اتفاقات در همین مرحله می‌افتد. به قول دوستان متخصص رئالیتی شو ارائه می‌کنیم.

اگر سراغ خانمی بروید، با او حرف بزنید و به این نتیجه برسید که به درد برنامه شما نمی‌خورد، او از شما نمی‌رنجد؟

چرا، اما کاری نمی‌شود کرد. این اتفاق برای ما هم به‌لحاظ تولیدی مشکلاتی ایجاد می‌کند، اما وقتی نمی‌شود چه باید کرد. این‌که خانمی برای برنامه ما مناسب نیست به این معنا نیست که او خوب نیست، مساله اینجاست که داستان او برای برنامه ما کافی نیست و همه ابعاد مورد نظر ما را پر نمی‌‌کند. خدا را شکر تا حالا کسی از ما نرنجیده است. من با همه این خانم‌ها در تماس هستم و کسی با دلخوری از ما جدا نشده است.

چرا نریشن‌های برنامه از زبان زنی نوشته و خوانده می‌شود که سوژه برنامه است؟

این از خودخواهی من است. احساس می‌کنم جاهایی از برنامه خالی می‌شود و به هر حال من مجری هستم و سر و کارم با حرف زدن و کلمات است. فکر می‌کنم حس آدم‌ها را بهتر از خودشان در قالب کلمه طرح می‌کنم به همین دلیل هر جایی احساس کنم لازم است احساسات درونی آن زن را در قالب کلمات ادبی مطرح می‌کنم. وقتی من چند روز مهمان یک زن هستم، به تحلیلی درباره او می‌رسم که ممکن است در چند متن کوتاه به آنها اشاره کنم.

چرا شاعرانه؟

برای این‌که خانومی که شما باشی یک برنامه زنانه است و من به دنیا از دریچه نگاه یک زن می‌نگرم؛ بنابراین باید نگاهی لطیف و شاعرانه ارائه کنم.

فکر می‌کنید دنیای همه زن‌ها لطیف است؟

بله. یک زن می‌تواند درباره زمخت‌ترین مسائل اظهار نظر کند، اما زاویه نگاه او لطیف است. زنان ما در مسندهای مختلف حضور دارند؛ از سخنگوی دولت تا نماینده مجلس که هیچ‌کدام از این حرفه‌ها لطیف نیستند، اما نگاه مدیریتی یک زن حتما با نگاه یک مرد فرق دارد. خانومی که شما باشی سعی دارد نگاه لطیف زن‌ها را به دغدغه‌ها و دشواری‌های زمخت زندگی نشان بدهد.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین