آفتابنیوز : آفتاب- سرویس فرهنگی: او درباره شیوه دوتارنوازی اش که خود، دو تازنی می خواندش، گفته بود: «دوتار ساز دل است. هیچکس از عبارت دوتارنوازی استفاده نمیکند و همه میگویند؛ دوتارزنی. دوتار را میزنند، ولی بقیه سازها را مینوازند. دوتار یک جور فریاد است اما این زدن به معنای خشونت نیست. بیشتر جوشش و عصیان روح است. روال دوتارزدن اینگونه است که از یک دعوا شروع میشود و به آشتی ختم میشود.»
در این باره «هوشنگ جاوید» از پژوهشگران موسیقی نواحی ایران به «آفتاب» گفت: ««غلامعلی پورعطایی» زمانی به موسیقی خراسان، روی آورد که به ان هیچ وجهی نمی شد و به آن به دیده جشنوارهای نگاه می کردند و از این هنرمندان در مناسبت های خاص، دعوت به حضور میشد. ایشان تنها به آنچه از یکی دو استاد خود آموخته بود اکتفا نکرد. بلکه به دنبال یاد گرفتن شیوه های آوازی خراسان از سرخس و کاشمر تا تربت جام رفت. مضافا بر آنکه، شیوههای نواختن دوتار را هم دنبال می کرد. ایشان از طریق تنها استودیوی تربت جام، کارهای قابل توجه و ارزنده ای را پدید آورد که در آنها اشعاری از شیخ احمدجام، بیدل دهلوی، حافظ و... بود.»
جاوید افزود: «در واقع پورعطایی می کوشید، اشعار با آهنگ ها انطباق داشته باشد. علت موفقیتش هم، همین بود که هرگاه به مجلسی دعوت می شد، شعر و آهنگ خود را متناسب با عنوان و فضای مجلس، انتخاب می کرد. از سوی دیگر ایشان بزرگ شده مجالس ذکر چون سهروردیه و نقشبندیه هم بود و چون از این مجالس اطلاع داشت، در مقام دوتارنوازی به سبک خاصی رسید که هیچ کس جز پسرانش (جمشید و علی و هادی) نمی توانند چون او باشند. ایشان مقام الاهو را که یکی از مقام های اولیه خانقاهی است و مطلعش این است: «به بسم الله شروع کردم که گویم هر نفس هوهو/ همین هوهو و یا من هو نگویم غیر الاهو، نجویم غیر الاهو»
وی در ادامه از خط و روشی گفت که او ایجاد کرد و سبب شد تا در حدود نیمه دهه 1350، به شهرتی حتی در میان جوانان، برسد که همه به دنبال آثارش باشند و حتی وقتی ایشان مقابل فرح پهلوی اجرا کرد، او به گریه افتاد: «غلامعلی پورعطایی در اجرای نوای «نوایی» قدرت صدا و لحنی داشت که هیچ کس نمی توانست چون او بخواند. او دو تار می زد و نه آنکه بنوازد تا صدا، لطافت بیشتری داشته باشد. پورعطایی هم سخنران خوبی بود، هم بازیگر و هم ادیب و هم خواننده خوبی. ندیدم لحظه ای به فکر مردم نباشد. موسیقی جنوب خراسان، در شبی عزیز، شب عید قربان، ستون محکمی را از دست داد که شاید تا قرنی چون او نیاید.»