آفتاب: غلامعلی رجایی در روزنامه شرق نوشت: بهتازگی در جلسه درس دانشجویان مقطع ارشد نیز گفتم این منازعه بین هاشمی و مصباح، خود بهترین دلیل بر این است که وقایع تاریخی را آنگونه که بوده نمیشود بازگفت مگر به مدد بعضی شواهد و قراین و این هنر یکمورخ و تاریخدان است که در میان روایتهای مختلف از یکحادثه و واقعه، نزدیکترین آن را به واقعیت، تایید و روایت کرده و به آن استناد و رای خود را صادر کند.
واردشدن به این مساله اختلافی و بررسی این قطعه از تاریخ مبارزه، بهدلیل ارتباط نزدیک کاری و غالبا دیدگاهی من با آقای هاشمی، کار را برای من و مخاطب قدری مشکل میکند. چهبسا به دلیل همین ارتباط کاری، مخاطب ممکن است تصور کند یکطرفه وارد بحث شده و از هاشمی جانبداری کردهام؛ اما در این نوشته، بنابر جانبداری ندارم.
اما اصل ماجرا
از یکسو پایگاه اطلاعرسانی آقایهاشمی بهتازگی گزارشی از دیدار بیت شهیدقدوسی با ایشان منتشرکرده و در پرده، بدون نامبردن از آقای مصباحیزدی از روحانی کمفروشی سخن گفته شده که در سال۴۸ و در اوج غربت امام(ره) به اتفاق آیتاللهخامنهای، در منزل شهیدقدوسی با او صحبت کرده و از وی خواستهاند از انقلابیون و مبارزان حمایت کند، اما وی با توجیه اینکه حاضر نیست با منافقان و مارکسیستها در مبارزه همراهی داشته باشد ضمن حرامدانستن مبارزه، اعلام داشته میخواهد به کار علمی و فرهنگی بپردازد.
از سوی دیگر، پایگاه اطلاعرسانی آقای مصباحیزدی در عکسالعملی نسبت به این مساله، موضع گرفت و نوشت: «پیش از پیروزی انقلاب، مقاممعظمرهبری و آقای هاشمیرفسنجانی توسط آقایقدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دوبزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند... . بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی، من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند مساله شریعتی، شهیدجاوید و... را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرحکردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم... . من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقاممعظمرهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقایهاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقایهاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند و...»
در بررسی و تحلیل محتوایی این روایت تاریخی چند نکته بهنظر میرسد:
اول
آقایمصباح با اینکه سایت هاشمی از او نامی در حاشیه ملاقات هاشمی با بیت آیتالله شهیدقدوسی نبرد، با جوابیهای که داد عملا تایید کرد مخاطب این گفته خود او بوده است. از قضا در آن جلسه که آقای هاشمی با بیت و اعضای بنیاد شهیدقدوسی صحبت میکرد من هم حضور داشتم و شاهد بودم وی به صراحت از آقایمصباح نام برد. علت بیان این قطعه تاریخی توسط آقایهاشمی این بود که همسر شهید قدوسی- که دختر فیلسوف و عارف نامی و مفسر بزرگ قرآن مرحوم علامهطباطبایی است- حضور داشت و آقایهاشمی با توجه به حضور این بانوی مکرمه در این ملاقات بود که به نقش شهیدقدوسی و ارتباط وی با مبارزان در دوران مبارزه اشارتی داشت.
با توجه به شناختی که از آقای هاشمی و فراست ایشان در طرح بعضی ناگفتههای تاریخی سراغ دارم، ایشان در مقطع کنونی که ساکتین دوران مبارزه مدعی همهچیز شده و از انقلابیون انقلابیتر شدهاند و مصلحت ملک و ملت را تعیین میکنند! و در مواقع انتخابات چنان حرف میزنند که گویا در زیر آسمان فقط ایشان هستند که تعیین اصلح میکنند! بسیار حسابشده و آگاهانه این مساله را مطرح کرده است. بهنظر میرسد این ناگفته هاشمی در جهت طرد ساکتین دوران مبارزهای است که امروزه از مدعیان اصلی نظام برخاسته از آن مبارزه تحریم شده توسط آنان! شدهاند.
نکته جالب اینکه در این ملاقات، جناب آقای محمدحسین قدوسی، فرزند شهیدقدوسی در معرفی اعضای بنیاد شهیدقدوسی و باشگاه اندیشه، مرا هم بهعنوان یکی از اعضای این باشگاه معرفی کرد که با خنده معنیدار آقای هاشمی و من روبهرو شد!
دوم
آقایمصباح با این جوابیه، عملا ادعای هاشمی مبنی بر اینکه وی از سال44 مبارزه با شاه را حرام دانسته، نهتنها نفی نکرده بلکه شاید برای اولینبار بر آن مهر تایید زد و عجب و صدعجب از اینکه سیدحمید روحانی اخیرا در اظهاری شگفت با رد ادعای هاشمی درمورد حرامدانستن مبارزه با شاه توسط آقای مصباح- که خود وی هم این را تایید کرده - این ادعا را از سوی هاشمی صحیح ندانسته و آقای مصباح را به صرف چند امضا در پای اعلامیههای چندصد امضایی! از فعالان دوره مبارزه دانسته است!
انصافا از این جهت صداقت آقای مصباح نسبت به دیگران ستودنی است. ایشان میتوانست با توجه به سکوت مصلحتی، این ادعای هاشمی را نفی کند یا اصلا درباره آن حرفی نزند.
همینجا باید برای درج در تاریخ، این شهادت تاریخی را بدهم که آقایهاشمی چندروز پیش به اینجانب دونکته را گفتند: یکی اینکه تاریخ ملاقات ایشان و آقایخامنهای با آقایمصباح در سال44 بوده نه در سال46 یا 48 و حاشیهنویس سایتشان، سال این ملاقات را درست متوجه نشده و دیگر اینکه گفتند ما اصلا این سفر را به پیشنهاد آقایخامنهای به قم رفتیم.
سوم
آقایمصباح در این جوابیه به دونکته اشاره میکند: یکی اینکه هاشمی میخواست وی را به حمایت از مارکسیستها! و مجاهدین ترغیب کند که وی چون ماهیت مجاهدین را نمیشناخته است در حمایت از آنها شبهه داشته است. سخن آقایمصباح اگرچه قابلتامل است اما از این جهت که در این سالها آنها اساسا تاسیس نشده و در سال49 لو رفتند و خبری از اسلام التقاطی و انشعاب در میان اعضای سازمان مجاهدینخلق مطرح نیست توقف در تایید آنان نوعی بهانه برای دوری از مبارزه جلوه میکند.
چهارم
آقایمصباح در این جوابیه در اشتباهی باورنکردنی بحث کتاب شهیدجاوید را هم به میان میکشد. متاسفانه درخوشبینانهترین تحلیل باید گفت وی دراینباره دچار فراموشی و نسیان شده است. چون در فاصله سالهای 44 یا46 یا 48 هنوز این کتاب توسط مرحوم آیتاللهصالحینجفآبادی تالیف نشده بود. جالب اینکه چاپ اول این کتاب در سال 49 است و بحث اختلاف حوزویان بر سر بعضی مباحث این کتاب مربوط به سالهای50 و51 است! یعنی چندسال پس از آن ملاقات آقایان هاشمی وخامنهای با وی. حالا این ملاقات چه در منزل شهیدقدوسی باشد (بنا بهنقل هاشمی) و چه در منزل آقایمصباح (بنا بهنقل مصباح).
پنجم
آقایمصباح دلیل حرامبودن مبارزه را نداشتن حجت شرعی برای خود در جهت کمک به سازمان مجاهدینخلق بهدلیل اینکه ماهیتشان را نمیشناسد، اعلام میکند.
ایشان آیا نمیداند که سازمان مجاهدینخلق در این سالها اساسا یکگروه مخفی درحال مطالعه و آموزشهای ایدئولوژیک و کسب تجربه از سازمانهای مسلح است که هنوز برای خود اسمی تعیین نکرده بود؟ آیا نمیداند در این سالها مطلقا بحث التقاط در این دوره برای سازمان مطرح نیست؟ آیا نمیداندبنیانگذاران این سازمان کهدر20بهمن سال1350 اولین بیانیه بدون آرم خود را منتشر میکنند جوانانی نه منحرف، که متدین بودند و با بعضی از متدینین مانند مرحوممهندسبازرگان و روحانیون انقلابی از جمله مرحوم آیتالله مجاهد سیدمحمود طالقانی ارتباط داشتند؟
جهت اطلاع خوانندگان علاقهمند به چندنکته درباره این سازمان اشاره میکنم:
- شروع کار سازمان در حد نفرات اولیه و یارگیری از سالهای 44 تا 45 است. همه اعضا دانشجو و بسیار مذهبی هستند. در خاطرات کسانی که در این سالها با آنها مرتبط بودهاند نمونههای بسیار زیبایی از تشرع و تدین مرحوممحمد حنیفنژاد و... از بنیانگذاران سازمان دیده میشود.
در فاصله سالهای44 تا 46 اعضای اولیه این گروه بهدنبال بررسیهای اولیه و کسب تجربه و افزایش آگاهیهای ایدئولوژیک خود هستند. در این سالها نه از عملیات خبری است نه سازمانی مطرح است و نه احتمال انحرافی در عقیده آنان مطرح میشود. اعضای گروه در فاصله سالهای48 تا 49 بهدنبال کسب تجربه از سازمانهای مسلح منطقهای به خارج از کشور- فلسطین- منتقل میشوند تا آموزشهای چریکی لازم را فرابگیرند. این گروه در سال50 اولین عملیات خود را انجام میدهد.
در شهریور سال53 سازمان با محوریت تقی شهرام و بهرام آرام به این نتیجه میرسد که از اسلام به مارکسیسم تغییر ایدئولوژی دهند و در اردیبهشت سال54 با قتل فجیع مرحوممجید شریفواقفی از اعضای اصلی این گروه که دربرابر انحرافشان ایستادگی کرد و نسبت به این تغییر ایدئولوژی معترض بود، عملا اعلام تغییر موضع میدهد.
در این سالها در اسناد و منابع منتشرشده ساواک بهعنوان یکمنبع مهم اطلاعاتی رژیم، از این سازمان هیچ نامی برده نشده است. در فاصله سالهای ادعایی آقایان مصباح و هاشمی- 44 تا 48 بلکه تا 49 و 50- این گروه نهتنها از خود هیچ علامتی آشکار نکرده بلکه حتی در عملیات ربودن هواپیمای مسافربری از مسیر دوبی به بندرعباس در سال1349 که به عراق برده شد و اولین عملیات او است نیز با چراغ خاموش حرکت کرده و مسوولیت این کار را برعهده نمیگیرد. پرویز ثابتی، مرد شماره دو ساواک در مصاحبهای در 26دی سال50 که گزارشی از اقدامات موفقآمیز ساواک در ضربه به گروهها در تلویزیون ملی ایران داده، ضمن اشاره به ضربه به گروهی که در 18آبان سال1349 هواپیما را ربوده و به عراق بردهاند، اعلام میکند این گروه بخشی از اعضای نهضت آزادی ایران هستند که رهبران آنها طالقانی و بازرگان، دستگیر و در زندان به سر میبرند.
جالب اینکه هنوز در این سالها امام(ره) درباره این گروه تازهتاسیس هیچنظر منفی یا مثبت ندارند اما آقایمصباح فراتر از همه رهبران مبارزه و از جمله امام (ره) درباره این گروه انقلابی اعلام شبهه میکند و با اصل مبارزه خداحافظی میکند!
ششم
پرسش اصلی این است در این زمان اگر آقایمصباح مجاهدین را بهدرستی نمیشناسد و در اسلامیت حرکتشان تردید میکند و به اسلامیبودن مسیرشان اعتمادی ندارد چرا اصل مبارزه را نفی میکند؟
گیریم گروهی که در سال50 برخود نام سازمان مجاهدینخلق نهاد، در سالهای موردنظر- 44 تا 48 - منحرف بودهاند - که نبودهاند - مگر تمام جریان مبارزه در این گروه خلاصه و منحصر میشده است؟
آقایمصباح آیا نمیداند که در این زمان امام از تبعید ترکیه به تبعید عراق منتقل شده است و کانون و محور مبارزه فقط و فقط هموست.
هفتم
درباره حضور آقایخامنهای، آقایمصباح ادعا کرده در آن جلسه آقای خامنهای هیچ حرفی در ترغیب وی به حمایت یا عدمحمایت از مبارزه که آقایهاشمی به وی میزده، نزده و در طول جلسه چندساعته اینسه با همدیگر کاملا ساکت بوده است. با شناختی که از شخصیت مبارزاتی آیتالله خامنهای در این زمان داریم پذیرش این حرف تقریبا غیرممکن است.
هشتم
آقایمصباح بهتر بود در جوابیه به ذکر مواردی میپرداخت که در این سالهای خاموشی وی عملا از حمایتش از مبارزه حکایت دارد. به این کار ندارم که ایشان حتی مانند افراد عادی که به عتبات میرفتند حتی برای یکبار هم که شده به نجف نرفت یا لااقل در مورد کسب تکلیف درباره اصل مبارزه یا کمک به مجاهدین به امام نامهای ننوشت- اگر به نجف رفته یا به امام نامه نوشته لااقل من بیاطلاعم- شاید هم براین مبناست که در تمام 22جلد صحیفه، امام(ره) در میان آن همه احکامی که برای بعضی از روحانیون صادر کرد حتی یک حکم برای آقایمصباح ننوشت. بحث ساکتین دوران مبارزه و انقلاب ، بحثی نیست که با یک، دومقاله به انتها برسد. امید که درباره این گروه و معرفی سایر چهرههای آن، که بعضی درگذشتهاند در جهت روشنگری جامعه و نسل جوان بیش از پیش مطالبی نوشته شود.