کد خبر: ۲۷۹۵۷۴
تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۷

آغاز ایده «ملبورن» از خواب یک بچه/ می‌خواستیم بیننده میخکوب شود

نیما جاویدی کارگردان سینما با اشاره به اینکه ایده ساخت «ملبورن» را از یک سفر گرفته است، تاکید کرد که به دنبال میخکوب کردن مخاطب در صندلی بود.
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: فیلم سینمایی «ملبورن» به قلم و کارگردانی نیما جاویدی و تهیه کنندگی جواد نوروزبیگی، سال گذشته در سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم در بخش نگاه نو و نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی در همین بخش شد. این فیلم سینمایی توانسته است با حضور در جشنواره های بین المللی، جوایز مختلفی از جمله جایزه بهترین فیلمنامه از هشتمین جشنواره فیلم آسیا پاسفیک، جایزه بهترین فیلمنامه از بیست و پنجمین جشنواره فیلم استکهلم، هرم طلایی بهترین فیلم از سی و ششمین جشنواره فیلم قاهره، جایزه بهترین فیلمنامه از پنجاه و دومین جشنواره گیخون اسپانیا را بدست آورد.

در این فیلم سینمایی بازیگرانی چون پیمان معادی، نگار جواهریان، روشنک گرامی، مارتین شمعون پور، شیرین یزدان بخش، الهام کردا، ویدا جوان و ... حضور دارند. «ملبورن» درامی معمایی است درباره زوجی جوان که در آستانه سفر ناخواسته درگیر ماجرایی پیچیده می شوند.

به بهانه اکران فیلم، نشستی با حضور نیما جاویدی، جواد نوروزبیگی، هومن بهمنش مدیر فیلمبرداری و روشنک گرامی بازیگر این فیلم داشتیم.

در بخش اول این نشست نیما جاویدی به ایده شکل گیری این فیلم می پردازد و از چگونگی ساخت فیلم می گوید. همچنین هومن بهمنش مدیر فیلمبرداری «ملبورن» با اشاره به اینکه لوکیشن اصلی این فیلم تنها یک خانه بوده و این خانه باید به قسمت های مختلف تقسیم می شد، از چگونگی فیلمبرداری و نورپردازی «ملبورن» می گوید.

با ما در این بخش میزگرد همراه می‌شوید:

*ایده «ملبورن» از کجا شکل گرفت؟

نیما جاویدی: ایده اولیه ساخت این فیلم برمی گردد به خاطره ای که نزدیک به هفت سال پیش رخ داد. طی سفری با دوستانمان، یک روز صبح همه تصمیم گرفتند بیرون بروند و چون من خسته بودم خانه ماندم و آنها بچه ای را که خواب بود به من سپردند. در کنار خانه ای که ما حضور داشتیم کارگران مشغول ساخت ساختمانی بودند و به همین دلیل سر و صدای بسیاری می آمد اما این بچه همچنان خواب بود و هیچ واکنشی به صداها نداشت. به همین دلیل کمی نگران شدم و به اتاق بچه رفتم و کمی سر و صدا کردم تا بچه بیدار شد و خوشبختانه نگرانی من هم برطرف شد. این ترس و نگرانی از آن زمان در ذهن من باقی ماند و بعدها این خاطره تبدیل به ایده نگارش فیلمنامه «ملبورن» شد.

البته نسخه اولیه‌ای که برای فیلم نوشتم کودک سن بیشتری داشت و علت آن اتفاق مشخص بود اما بعدها سن کودک را کم کردم و معما را وارد داستان کردم.

*چرا تصمیم گرفتید سن کودک فیلم را پایین آورید. پذیرش مسئولیت نگهداری یک نوزاد آن هم در شرایطی که یک زوج جوان در حال خروج از کشور هستند خیلی باورپذیر نیست.

نیما جاویدی: در فیلم هم به این مساله اشاره شده که پرستار در موقعیتی اضطراری و ناگهانی مجبور می شود نوزاد را آن هم برای مدت کوتاهی به آنها بسپارد.

باز هم در فیلم اشاره شده که این قضیه مسبوق به سابقه است و چنین مساله ای یعنی سپردن بچه به دست آشنا و همسایه به ویژه در ایران چیز عجیبی نیست. پرستار تاکید می کند که زود برمی گردد و سارا هم برای اینکه به پرستار کمک کرده باشد چنین مسئولیتی را می پذیرد.

البته نباید فراموش کنید در جایی از فیلم امیر از سارا چنین سوالی را می پرسد و سارا هم در نهایت قبول می کند که پذیرفتن مسئولیت نوزاد در آن روز اشتباه بوده است.

*فیلم گره‌های بسیاری دارد که به خوبی و در زمان خود باز می شود، به گونه ای که مخاطب را خسته و دلزده نمی کند و می توان گفت به خوبی از پس این گره گشایی ها برآمده اید.

نیما جاویدی: فیلمنامه طبق الگو نوشته شده است و براساس این الگو تمام این مقدمه چینی ها و گره گشایی ها در فیلمنامه آمده است. «وایلدر» استاد این کار است و به زیباترین شکل ممکن این کار را می کند؛ فیلم هایش مملو از مقدمه چینی‌ها و گره‌گشایی های جذاب و ظریف است. این کار یک جور بازی سخت در مرحله نگارش است که آن را دوست دارم. از طرفی ژانر فیلم به گونه‌ای است که چنین گره افکنی هایی را بیشتر می طلبد. علاوه بر آن می دانستیم داستان فیلم در یک خانه رخ می دهد و نباید داستان خیلی لختی داشته باشد چرا که تنوع بصری به هر حال ممکن است بعد از مدتی کم و بیننده خسته شود به همین دلیل در همان مرحله نگارش سعی کردم این مقدمه چینی ها و نتیجه گیری ها به موقع انجام شود تا مخاطب را جذب کند.

خوشبختانه توجه به این مساله در فیلم جواب داد. ممکن است وقتی مخاطب از سالن بیرون برود فیلم را دوست نداشته باشد اما به دلیل گره های موجود، فیلم را تا آخر می بیند و این چیزی بود که از اول مد نظرم بود.

*آقای بهمنش با توجه به اینکه داستان این فیلم در یک خانه رخ می دهد و این امکان وجود دارد که مخاطب خسته شود، در فیلمبرداری کار چه تمهیدی اندیشیدید که از این دام برهید؟

هومن بهمنش: اساسا درباره فیلم هایی که لوکیشن ثابت دارند، اعتقاد ندارم فیلمبردار می تواند رفتاری داشته باشد که خیلی متفاوت تر از فیلمبرداری در فيلم های پرلوکیشن باشد. واقعیت این است که درام می تواند خسته کننده باشد و یا برعکس. در واقع بخش زیادی از فیلم هایی که فیلمبرداری آن دیده شده به دلیل موقعیت درام و کشش داستان بوده است.

زمانی که چنین فیلمنامه ای با چنین لوکیشن ثابتی به یک فیلمبردار پیشنهاد می شود، باید دقت کند که چه کاری باید انجام دهد که تا آنجا که می تواند موقعیت تکراری در فیلم به وجود نیاورد تا تماشای فیلم برای بیننده آزاردهنده نباشد. قصه «ملبورن» به من این امکان را می داد که سیر تدریجی یک روز کامل را در فیلم نشان دهم. قصه از 8 صبح تا 8 شب یک روز تابستانی رخ می دهد و در همه صحنه ها نور خورشید وجود دارد.

با چنین شرایطی یک اتفاق دراماتیک می توانست برای نور بیافتد و همانطور که در قصه گره‌های مختلف وجود دارد، نور هم می توانست سیر تدریجی خود را به سمت لحظاتی ببرد که آن لحظات در پایان قصه به شکل موازی از بابت حس و حال نوری یک خفگی را ایجاد کند که همان هدف فیلمنامه نویس و کارگردان از قصه است.

از این بابت سعی کردم هم از لحاظ فنی این روال تدریجی را حفظ کنم که برای بیننده تجربه یک روز به شکل تداومی منطقی باشد و هم از ظرفیت‌های دراماتیک چنین اتفاق نوری به خوبی بهره‌برداری کنم.

در سکانس پایانی که 2 شخصیت اصلی سوار ماشین می‌شوند به گونه‌ای کار شده که وقتی نگار جواهریان در ماشین نشسته است و پیمان معادی داخل ماشین می شود، تصویری تیره و سیاه از صورت این دو شخصیت می بینید که کم کم روشن می‌شود و فرضیه من به عنوان فیلمبردار و مخاطب از قصه ای که با آن مواجه می شوم، با تعبیر بسیاری از افراد فرق می کند. من به عنوان فیلمبردار حق دارم برداشت خود را از آنچه به عنوان فیلم‌هایی با پایان باز می گویند، داشته باشم و برداشت من از فیلم، برگشتن این زوج است و به همین دلیل نوری روی صورت تیره این زوج تابیده می شود زیرا آدم های قصه ما به دلیل شرایط به وجود آمده از درون خیلی تیره شده اند.

*ایده فیلمبرداری و چگونگی پردازش نور در صحنه، ایده شما بود یا کارگردان؟

هومن بهمنش: «ملبورن» یکی از جذاب ترین تجربیات من است و من این فیلم را بسیار دوست دارم. در بین فیلم هایی که کار کرده ام و فارغ از داوری هر کسی، می توانم بگویم نگاه مثبتی به این فیلم دارم و نتیجه کار را بسیار دوست داشتم. در این گونه فیلم ها ایده های خوبی چه از طرف کارگردان و چه از طرف فیلمبردار به گونه ای در هم تنیده می شود که بعد از پایان کار نمی توان تفکیک کرد که کدام بخش از فیلمبرداری به سلیقه من بود یا کارگردان. شاید نیما جاویدی گاهی ایده هایی درباره فیلمبرداری داده و شاید گاهی من به او پیشنهادهایی داده ام اما این ایده ها به گونه ای در هم تنیده شده است که نمی توان آن ها را از هم تفکیک کرد.

به نظر من زمانی افراد پیشنهادهای مختلف برای چگونگی کار کردن در یک فیلم را به خاطر می آورند که به یک همپوشانی درست نرسیده و یک نفر از 2 نفر ایده را قبول نکرده اند به همین دلیل به خاطر می آورند که کدام قسمت چه ایده ای ارائه شده اما در این فیلم ایده من و کارگردان در هم تنیده شده است. برای من مهم است که آن چه می خواهیم از فیلم درآمده باشد و اصلا مهم نیست که ایده چگونه فیلمبرداری شدن این فیلم برای من بوده است یا نه.

رابطه کارگردان و فیلمبردار برای رسیدن به یک نتیجه خوب در فیلم بسیار مهم است، رابطه کارگردان و فیلمبردار مانند رابطه زن و شوهر است، علاوه بر آن رابطه کارگردان و فیلمنامه نویس هم همینگونه است. اما خوشبختانه در این فیلم کارگردان و نویسنده یک نفر بود و توانستیم از این فضا به نفع فیلم استفاده کنیم. نباید فراموش کرد که بار حمایتی پشت صحنه برعهده کارگردان است، مانند پدر در خانواده و بار احساسی فیلم از بابت پشت صحنه و بصری برعهده فیلمبردار مانند مادر در خانواده. بی شک برش و خواسته پدر متفاوت است و خیلی جاها مادر کوتاه می آید و گاهی هم مادر نکته ای را یادآور می شود که می تواند بسیار مهم و تاثیرگذار باشد. مانند زمانی که فیلمبردار به نکته هایی اشاره می کند که به نفع فیلم است. البته استفاده از این ایده ها به شعور و درایت کارگردان که تا چه اندازه به فیلمبردار اعتماد دارد و از آن استفاده می کند، برمی‌گردد.

به نظر من این یک رابطه 2 نفره است و باید نسبت به نگاه کارگردان و فیلمبردار در سینما یک بلوغ وجود داشته باشد تا این رابطه نتیجه غیر قابل قبولی در پشت صحنه و یا بعد از فیلم نداشته باشد.  

*آقای جاویدی نظر شما در این رابطه چیست؟

نیما جاویدی: ما از ابتدا به این نتیجه رسیدیم که همه عوامل فیلم در خدمت داستان باشند؛ کاری که خیلی سخت است.

من پیش از این در فیلم های کوتاه خود شیطنت هایی کرده بودم اما در این فیلم به این نتیجه رسیده بودم که اگر کارگردانی من خیلی ساده هم انگاشته شود برایم مهم نیست. برای من مهم این بود که بتوانم آدم ها را در صندلی میخکوب کنم. ابتدا فکر کردم که باید زمان زیادی را برای راضی کردن فیلمبردار برای همراه شدن با فیلم صرف کنم تا راضی شود خودش را در فیلم نشان ندهد و نباید فراموش کرد که پذیرش چنین مساله ای یک فداکاری بزرگ و یک پختگی می خواهد اما خوشبختانه این اتفاق به راحتی رخ داد و هومن بهمنش در کسری از ثانیه آن را پذیرفت و با من همراه شد.

ما در «ملبورن» حضور فیلمبردار را حس نمی کنیم و این چیزی بود که من می خواستم. رسیدن به چنین فضایی نیازمند یک بلوغ و در عین حال فداکاری فیلمبردار بود. متاسفانه فیلمبرداری این کار در ایران مثل خیلی چیزهای دیگرش دیده نشد و البته خوشبختانه همین فیلمبرداری در فستیوال استکهلم مورد تقدیر قرار گرفت. موقعی که می خواستند جایزه تقدیر ویژه برای بهترین فیلمبرداری را به او بدهند در توجیه اهدای این جایزه به او جمله ای را گفتند که خیلی جالب و به نظرم درست بود: «تقدیر ویژه از فیلمبردار خستگی ناپذیری که با دقت تمام یک آپارتمان کوچک را به روح و روان پیچیده انسان تبدیل کرده بود.»

*نوع نورپردازی در فیلم بسیار متفاوت بود، به گونه ای که می توان گفت با نور خانه را به قسمت های مختلف تقسیم کرده اید.

نیما جاویدی: کاری که هومن بهمنش در طراحی نور این فیلم انجام داد بسیار متفاوت بود. ما تنها یک خانه با چند اتاق داشتیم و تقسیم بندی این خانه به بخش های مختلف و همسان سازی آن با داستان خیلی مهندسی شده است. همه عوامل فیلم در خدمت بودند و نسبت به فیلم فداکاری داشتند. در نگاه اول شاید فیلم هیچ چیز نداشته باشد و خیلی ساده باشد اما یک پیچیدگی در فیلم بود که مستلزم آن همان پختگی و بلوغ بین عوامل است. شاید بسیاری از فیلمبردارها دوست نداشته باشند که چنین فیلمبرداری‌ای را انجام دهند و دوست دارند در کار دیده شوند اما این در خدمت داستان بودن و پشت آن احترام به مخاطب گذاشتن، یک شعوری می خواهد که هومن از آن برخوردار بود.

هومن بهمنش: این فیلم را می توانستم به شیوه های مختلف نورپردازی کنم اما تمام تلاشم این بود که بیننده تجربه ای متفاوت تر از چشم خود از زندگی نداشته باشد. این ايده کلیدی نورپردازی این فیلم و فیلم «دربند» بود. در «دربند» نیز این ایده را در ذهن داشتم که زمانی که بیننده وارد سالن سینما می شود، حس کند وارد خانه خود شده است و بسیار دوست داشتم که حتی حرفه‌ای ترین فیلمبرداران هم فکر کنند که بهمنش هیچ کاری نکرده است. برد من از فیلمبرداری «ملبورن» به این دلیل است که شاید کسی درباره فیلمبرداری این فیلم به شکل ویژه ای صحبت نکند و این نشانه بسیار خوبی برای من است که من در این گونه از فیلم ها دیده نشده‌ام پس من برنده شده ام.

این فیلم طراحی رنگی در چهار فضای مختلف دارد، سالن که رنگ سفید و با در و دیوار آبی دارد. این بخش دهلیز اصلی قصه است و احساس می کردم تمام واکنش ها باید در این فضا رخ می داد، از واکنش هایی که به آدم های پشت در نشان داده می شود تا تصمیم های مهم در این منطقه گرفته می شود و از نظر من این فضا باید از نظر رنگی یک حالت بی قضاوت داشته باشد و تنها روایتگر باشد.

سه منطقه مهم دیگر در فیلم وجود دارد؛ آشپزخانه، اتاق خواب و دستشویی که برای هرکدام به تعبیری از روان رنگ زرد استفاده شده است. در یک بخشی از اتاق خواب فضا را جوری نشان دادیم که به تاثیر خطر و بحران موجود در فیلم روی مخاطب کمک می کند. جایی که شخصیت ها نیازمند آرامش و دلداری هستند در آشپزخانه است و در دستشویی که شخصیت بدون دیالوگ و با سکوت مطلق تصمیمی می گیرد که مخاطب بعد متوجه می شود. یک بخش دیگری نیز هست که منطقه تراس است که شباهت بسیاری به تصویری که چشم انسان از تهران می شناسد دارد و سعی کردم فضای آن را کاملا از خانه جدا کنم.

اگر چنین مسایل و چنین تقسیم بندی در فیلم دیده شود به معنای باخت من به عنوان فیلمبردار است، اما اگر مخاطب آن را حس کند برنده شده ام.

ادامه دارد....
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین