آفتابنیوز : آفتاب: سید رضا صالحی امیری یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: حادثه کندن تابلوی خیابان نوفل لوشاتو با توجه به ارزش نمادین این نام در قلمرو سمبلهای انقلاب اسلامی تأملبرانگیز است. واکنشهای احساسی جوانان در چنین ایامی قابل درک است اما شیوه بروز و تجلی چنین احساساتی باید در چارچوب منافع ملی و توأم با بصیرت باشد. نوفل لوشاتو بخشی از حافظه تاریخی انقلاب اسلامی است و نمیتوان تابلوی آن را از جغرافیای گفتمان سه وجهی «جمهوری، اسلامی، ایرانی» کند و نام «غیرت اسلامی» بر این رفتارهای ضدخاطره گذاشت. کوشش خودسرانه برای تغییر نام یک خیابان که ثبت یادمان آن مقطع تعیینکننده در مسیر انقلاب اسلامی را به پیکر ملموس یک تابلو در آورده، حادثهای نیست که بسادگی بتوان از کنار آن گذشت. در کشوری که ساختارهای حقوقی و قانونی آن شکل گرفته چه نامی میتوان بر عملیاتی نهاد که تنها در نظامهای فاقد مشروعیت میتواند وجهی از اعتبار داشته باشد و تغییر نظام را در قالب تغییر اسامی و سمبلها شکلی نمادین بخشد؟
به عنوان کسی که کوشش برای ثبت میراث ملموس و غیر ملموس فرهنگی در چارچوب «برنامه حافظه جهانی» بخشی از وظایف اخص سازمانی اوست، میدانم که مقوله «حافظه»، ساختاری بشدت حساس و شکننده دارد و به همین جهت محافظت و پایداری از خاطره و حافظه، سنگ بنای شخصیت و هویت یک ملت را تشکیل میدهد. وقتی نوبت به انقلاب اسلامی و فرایند خویش آفرینی یک ملت در یک مبارزه سراسری میرسد، مقوله حافظه و خاطره حساسیت بیشتری به خود میگیرد. اگر در گزارههای تولید شده انقلاب اسلامی در مرحله ومنزلگاه نوفل لوشاتویی آن رخداد دوران ساز مداقه کافی به عمل آید خواهیم دید که در چنین مکانی نوعی تلاقی وتماس بین ارزشهای اسلامی وارزشهای عموم بشری جهان متمدن به وجود آمد. خطری که حافظه انقلاب اسلامی را تهدید میکند ساختار شکنی خطوط تماس ارزشها وآرمانهای انقلاب با ارزشهای عموم بشری است که منزلگاه نوفل لوشاتو تلاقی گاه نمادین آن بود.
تصادفی نبود که تریبونی به نام نوفل لوشاتو به سکوی جهش و اوجگیری سخن انقلاب اسلامی تبدیل شد. این واقعه نه یک «تصادف» که به تعبیر عارفانه امام خمینی «سری از الطاف خفیه الهی» بود: «خدای تبارک و تعالی مقدراتی دارد که ما سرّ او را نمیفهمیم مگر بعد از زمانها.»
به مصداق حکمت علوی «عرفتالله سبحانه بفسخ العزائم»، پرورده آن مکتب نیز دست خدا را در فسخ هجرت معطوف به یک کشور مسلمان و جایگزین کشوری غیرمسلمان اما دموکرات و مهد آزادی بیان میدید: «در عین حالی که مایل نبودم از دول اسلامی خارج شوم اما خداوند تقدیر کرده بود که مسائل در آنجا به طور وسیع در همه جای دنیا پخش شود و خبرنگاران از اطراف عالم هجوم آوردند که گاهی روزی چندین مصاحبه میشد و مخصوصاً از امریکا پخش کردند به سراسر امریکا و بعضی بلاد دیگر و ما مسائل ایران را در آنجا روشن کردیم به طوری که بسیاری از ابهامات که به وسیله تبلیغات سوء اجانب ایجاد شده، در آنجا رفع شد.»
آن سؤالها و جوابها به هیچ وجه یک سلسله مباحث صرفاً نظری وآکادمیک نبود که در خلوت آرام چند متفکر مطرح شده باشد وتأثیری فوری وبلافصل در زندگی وسرنوشت تودههای انبوه خلق برجای نگذارد. بلکه همانطور که در روایت امام خمینی منعکس شده، انقلاب اسلامی بدون توقف وعبور از آن منزلگاه یا به مقصد نهایی نمیرسید یا صرفاً پس از تحمل هزینه سنگین وکشتار انبوه میتوانست شاهد پیروزی را درآغوش کشد. چنین فضایی باز و چنان تریبونی جهانی که کاهش هزینه انسانی پیروزی انقلاب را امکان پذیر سازد در هیچ یک ازکشورهای مسلمان آن ایام که دیکتاتورها وسلاطین مستبد آن گوش به فرمان امریکا سپرده یا دل در گرو بقای رژیم شاهنشاهی داشتند مجال بروز و ظهور نداشت. به تعبیر دیگر همبستگی و پیوند خاصی که در آن ایام میان جمهوریت واسلامیت منعقد شد با مختصات زمانی- مکانی تولد این ساختار چند وجهی و ترکیبی نسبتی انکار ناپذیر داشت. اکنون 36 سال بعد از آن پیوند و ترکیب بندی گفتمانی میان اسلام وآزادی، برخی میکوشند در نهایت بهرهجویی شیطانی از واقعه شوم تروریستی پاریس، نسبتی معکوس میان آن دو ارزش جهانشمول برقرار کنند که به بازی برد- باخت تعبیر میشود.
به نظر میرسد ابهام افکنی بنیادی درخویشاوندی ونسبت میان اسلام وآزادی وارزشهای تمدنی عصرما که امام خمینی(ره) «حل» و«برطرف شدن» آن در روزهای نوفل لوشاتویی انقلاب را«سری از الطاف خفیه الهی» میدانست دوباره از در تروریسم و افراطی گری و اسلام هراسی برگشته است. اینبار بسی متراکمتر وضخیمتر ازگذشته؛آنچنان که امروزه بسیاری درپاریس در سایه همین واقعه شوم از مرزبندی بسیار قاطع و تیز میان «اسلام» و«آزادی» سخن میگویند و برخی نیز در کشورهای مسلمان تسلیم این دوگانهسازی جعلی وتقلبی میشوند و به نام «اسلام»در قطب دیگر آن صف آرایی قرار میگیرند. این مرزبندی کاذب است نه به دلیل اینکه اسلام با آزادی بیان مخالف است بلکه بدان دلیل واضح و روشن که پراکندن تخم نفرت را نمیتوان در ردیف «آزادی بیان» طبقه بندی کرد ونمی توان اسلام هراسی را دموکراسی دانست وحقوق اقلیت مسلمان را به تیغ رأی وانتخابات اکثریت تحریک شده بر ضد اسلام سپرد. درست در همین نقطه حساس است که پرسش رهبر معظم انقلاب از جوانان اروپا وامریکای شمالی سخت تأمل برانگیز میکند: «شما به خوبی میدانید که تحقیر و ایجاد نفرت و ترس موهوم از «دیگری»، زمینه مشترک تمام آن سودجوییهای ستمگرانه بوده است. اکنون من میخواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراسافکنی و نفرتپراکنی، این بار با شدّتی بیسابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟»
این پرسش هنگامی سنگینی وجدیت اندیشگی خود را آشکار میکند که به پس پشت وقایعی همچون تهاجم به مساجد مسلمین در اروپا بنگریم و آن تفکر استکباری را که به عنوان نمونه در پشت کاریکاتورهای موهن وحقارت بار کمین کرده از سوراخ خود بیرون کشیم و به تیغ نقادی ژرف افشا کنیم. یکی از قربانیان جنایت تروریستی پاریس به نام «استفان شاربونی» که امضای مستعار «شارب» را ذیل کاریکاتورها داشته در سال 2009 مینویسد: «باید این شیوه {تحقیر بر ضد دین} را تا زمانی ادامه داد که اسلام دست کم به همان اندازه مذهب کاتولیک بدل به تفسیری پیش پا افتاده شود.» حال در ذیل پرسشهای بنیادی رهبری از جوانان اروپا و امریکای شمالی میتوان پرسش ریزتری مطرح کرد و پرسید چرا برخی از جریانهای افراطی در غرب میکوشند اسلام را در معرض فشار «کاتولیک سازی» قرار دهند که شکلی خشونت بار از اسمیلاسیون و همسانسازی است؟چه مقاومتی در ذات اسلام است که تن به کاتولیکی شدن نمیدهد؟کجا رفت آن همه شعارها درباره «چند فرهنگ گرایی» که گفته میشد به جای کوشش در جهت همسانسازی اجباری، تکثرهای هویتی را به همان شکل که هستند میپذیرد و ضمن حفظ استقلال هویتها صرفاً به ادغام آنها در بافت منسجم اجتماعی میاندیشد؟
اگر سؤالهای رهبر معظم انقلاب از جوانان غربی را تا سر منزل نهایی آن منطق متین دنبال کنیم خواهیم دید که اسلام هراسی مسلط وپوپولیستی کنونی فقط اسلام را هدف نگرفته بلکه در ادامه سرطانی خود بسیاری از ارزشهای جوامع غربی نظیر گوناگونی فرهنگی وآخرین دستاوردها در عرصه حقوق بشر و از آن جمله حقوق وآزادیهای اساسی اقلیتها را نیز به آماج نهایی خود بدل خواهد ساخت. پیگیری این سؤالها ما را یکبار دیگر و به نوعی دیگر به گفتمان انقلاب برمی گرداند که با توسل به ارزشهای عموم بشری نظیر حقوق بشر ودموکراسی وحق تعیین آزادانه سرنوشت، یعنی با توسل به بخشی از ارزشهای مقبول جوامع غربی، بخش دیگری از غرب را در همان جغرافیای اروپایی وامریکایی به پرسش گرفته بود. این پرسشها همچنین ما را به گزارهای بر میگرداند که آقای روحانی در نهایت قوت آن را به کار بست وگفت همه ما در کشتی واحدی به سرمی بریم و این یعنی آنکه اسلام هراسی نیز همچون تروریسمی که بر بستر خود پرورانده، تهدیدی مستقیم و توأمان علیه اسلام وغرب تشکیل میدهد.