آفتابنیوز : آفتاب: 7 سال پیش احمد بورقانی که با دو مشخصه «کتاب و سیگار» و به قول خودش «دو یار زیرک» شناخته می شد از نفس افتاد. هر چند به توصیه پزشکان و دوستان این دومی را دو ماهی پیش تَرَک، ترک گفته بود اما رنج های دیگر نیز بر او تحمیل شد و ناگهان ناباورانه در یک بعد از ظهر زمستانی چشم از جهان فرو بست. در حالی که هنوز 50 سالگی را هم ندیده بود و مگر جلال آل احمد و علی شریعتی و بسیاری دیگر از قافله اهل قلم دیدند و رفتند؟
حاج احمد در وحیدیه به دنیا آمد و در نظام آباد بالید و «بچه نظام آباد» شناخته می شد. چند سالی را نیز به اقتضای ماموریت خبرگزاری جمهوری اسلامی در نیویورک به سر برد اما وقتی بازگشت باز به همان نظام آباد و خانه پدری رفت و تا آخر عمربچه نظام آباد باقی ماند و با همان رنو-5 که به سختی در آن جا می گرفت این سو و آن سو می رفت و تازه این اواخر پژو 405 جای آن را گرفت.هر چند که از پیاده روی نیز غافل نبود و خود او را حتی هنگام معاونت وزارت در حال پیاده روی دیده بودم.
روح او بزرگ بود و حقارتی نداشت که بخواهد با جعل عنوان و تحصیل مال به هر قیمت جبران کند.
یکی از خیل جوانان پرشور انقلاب 57 بود که با آرزوها و رویاهای بسیار به خیابان آمدند و شیفته سه تن بودند: شریعتی و طالقانی و البته امام خمینی.
پدر احمد، بنّا بود و دانشگاه ها که در پی انقلاب فرهنگی تعطیل شد یک چند کنار دست او باز بنایی می کرد به رسم تابستان های پار و پیرار که گذشته بود و بعدتر در خبرگزاری جمهوری اسلامی مشغول شد و چون بسیار می خواند و نیکو می نوشت و صاحب ذوق سلیم بود بی هیچ توصیه و به صرف اخلاص و دانش و توان نویسندگی مدارج را به سرعت طی کرد و در حضور بزرگان و مدعیان به دبیری گروه خبر هم رسید و به نیویورک هم اعزام شد.
تا مدت ها خیلی ها نمی دانستند او برادر شهید است و هیچ گاه نکوشید نام و نانی از این عنوان به دست آورد. 7 سال پیش و هنگامی که پیکر حاج احمد را به خاک سپردند مداح مراسم به رسم معمول این گونه آیین ها برای این که مادر را تسلا دهد گفت: « فرزند شما را با عزت و احترام به خاک سپردند و شخصیت های مشهوری هم در اینجا حضور دارند. پیکر مولامان امام حسین اما سه شب و سه روز در صحرای کربلا ماند و هنوز به خاک سپرده نشده بود.» مادر خمیده قامت احمد بورقانی گامی به پیش نهاد و با صدای بلند گفت:« قربان امام حسین اما پیکر فرزند من – امیر حسین- هم 11 سال در فکه ماند.» تازه خیلی ها دانستند که او مادر شهید هم هست و 11 سال تمام چشم انتظار رجعت پیکر فرزند خود بوده است.
در سال 1376 و با روی کار آمدن دولت اصلاحات او معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد و به جای این که در چارچوب بروکراسی اداری گرفتار شود یا به میز و منصب دل خوش دارد و وقت خود را تنها در جلسات بگذراند همه همت خود را صرف خدمت به اهل رسانه کرد و تا توانست گره گشود.
هنگامی که دریافت کار بیشتری نمی تواند از پیش ببرد نماند و کنار رفت. محبوبیت او چنان بود که در آیین تودیع ساختمان تعاونی مطبوعات در میدان هفتم تیر تهران مالامال از روزنامه نگارانی بود که احمد بورقانی را دوست می داشتند. خانه روزنامه نگاران که اکنون 5 سال است بر آن قفل زده اند نیز از یادگاران اوست و با پی گیری های او بود که این امکان فراهم آمد هر چند که استعفایش چندان غیر منتظره بود که مجال برگزاری مراسم تودیع در ان ساختمان به دست نیامد.
احمد بورقانی بار دیگر به دلبستگی همه عمر خود بازگشت که کتاب بود و کتاب بود و کتاب. با این حال به تقاضای دوستان برای نامزد انتخابات مجلس ششم پاسخ منفی نداد و پس از راه یابی به پارلمان نیز منشا خیر شد و با این که اصالتا سیاستمدار نبود اما سیاست معطوف به حقیقت را مذموم نمی دانست و چند نطق مشهور پیش از دستور از او به یادگار مانده است.
او کمک به نهادهای مدنی و انجمن های صنفی را وظیفه ای مصرح می دانست اما به همین خاطر در معرض اتهاماتی قرار گرفت که هر چند دفاع کرد اما سخت رنجید و روح و روان او را در سال های آخر در عین بیماری می فرسود.
برادر شهید و سخنگوی ستاد تبلیغات جنگ در سال های پایانی ناگزیر بود به کسانی که شاید هیچ گاه به جنگ نرفته بودند پاسخ و توضیح دهد و همین سخت او را آزار می داد. با این همه از این که می دید با همه مرارت ها و سختی ها نهالی که غرس شده بود روزبه روزبارورتر می شد به خود می بالید و شکوه نمی کرد.
روزی که مهران قاسمی روزنامه نگار حوزه بین الملل در عنفوان جوانی چشم از جهان فرو بست با پی گیری های احمد بورقانی بود که قرار شد قطعه نام آوران گشوده شود و او را در آن محل به خاک بسپارند اما چه کسی می توانست تصور کند که خود حاج احمد نیز خیلی زود همان جا آرام بگیرد؟
اکنون 7 سال از مرگ احمد بورقانی می گذرد و همین که یاد او تازه است و اهل صنف و حرفه مربوط به او و رسانه ای ها به نیکی یاد می کنند افتخاری است که نصیب همه کس نمی شود.
به گزارش ایسنا، یادمان باشد در سال 88 چه کسی با چه افکاری و با چه پشتوانه ای از اخلاق و ادب و معرفت درست بر همان صندلی نشست که بورقانی می نشست. مهم نام نیکی است که باقی می ماند و انگیزه می دهد 7 سال پس از مرگ کسی که هنگام مرگ هم واجد مقامی نبوده از او یاد شود و شاید قدر او دو سال بعد بیشتر دانسته شد؛ هنگامی که اهل رسانه گرفتار صاحب منصبی شدند که هنرش گره افکندن بود و با ادب میانه ای نداشت. نه آن ادب به مفهوم مصطلح ادبیات و معرفت و ظرافت های خاص که با ادب روزمره و اقتضای حداقلی از زیست متمدنانه نیز.
حافظ این رویا را تصویر می کند:
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی / فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
او نیز با آن دو یار زیرک که در صدر این گفتار آمد روزگار به سر کرد اما فراغت و گوشه چمن در کار نبود. شاید به آن وصال رسیده باشد احمد آقای نازنین ما: فراغتی و کتابی و گوشه چمنی... .
منبع: عصرایران