آفتابنیوز : 23 تیرماه 1394 «لیلی گلستان» 71 ساله میشود. تنها دختر خانواده گلستان که زندگیاش با به دنیا آمدن در یک خانواده هنرمند، به هنر گره خورد. پدرش «ابراهیم گلستان» فیلمساز و نویسنده، برادرش «کاوه» عکاس و مادرش «فخری گلستان» نیز از سفالگران و مجسمهسازان خودآموخته بود. لیلی در جوانی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و پس از بازگشت به ایران، فعالیتهایش را در زمینههای مختلف آغاز کرد.
به گزارش ایسنا،او هم شغل طراحی پارچه را تجربه کرده، هم در تلویزیون ملی ایران مدیر برنامه کودک و نوجوان بوده، کتاب نوشته، کتاب ترجمه کرده و هم کتابفروشی داشته و گالریداری کرده است. گالری «گلستان» که از سال 1368 فعالیت خود را با مدیریت لیلی آغاز کرده، جزو بهترین گالریهای تهران است. گلستان این روزها هنوز هم کار میکند و گالریاش هم به روی هنرمندان جوان باز است.
با او به مناسبت 71 سالگیاش گفتوگو کردیم.
در گفتوگوی دو سال پیش گفتید با وجود تمام کارها و فعالیتهایی که در زندگیتان کردهاید، احتیاج بیشتری دارید به هیچ کاری نکردن و این شاید نشانهای از «پیری» باشد. با گذشت دو سال هنوز هم همین احساس را دارید یا دوست دارید فعالیت بیشتری نسبت به دو سال پیش داشته باشید؟
فعالیت بیشتر از این، غیرممکن است. من خیلی کار میکنم. خانهداری از یک سو، ترجمه از سویی و گرداندن گالری هم که خودش یک کار تماموقت است و بعد رفتن به اداره دارایی، شهرداری، رفتن به ارشاد و هزار کار اداری و غیراداری دیگر. اما کاش کارم کمتر بود، چون این روزها زود خسته میشوم. البته این فقط در حرف است و هنوز به عمل نرسیده است. دوست دارم به عمل بیاید و فقط در حد حرف نماند.
الان واقعا احساس پیری میکنید؟ تعریفتان از این کلمه در دورههای مختلف زندگی چه بوده است؟
در روح و روانم احساس پیری ندارم، اما جسمم مدام به من یادآوری میکند که حواست باشد، دیگر مثل سابق نمیتوانی بدو بدو کنی. تعریف من از کلمه پیری فقط در ناتوانی جسم خلاصه میشود و هنوز نتوانسته است به روانم وارد شود.
الان نگاهتان نسبت به گذشته عوض شده است؟ آیا تا به حال از رسیدن پیری ترس داشتهاید؟
نگاهم نسبت به خیلی چیزها عوض شده است. ملایمتر شدهام در برابر رویدادها، صبورتر شدهام، پختهتر شدهام و خوشاخلاقتر! از رسیدن پیری هرگز ترس نداشتهام و کاملا پذیرای آن هستم. فقط دوست ندارم زمینگیر و محتاج شوم که به خوبی میدانم دست خودم نیست. تا تقدیرم چه باشد.
برخی شرایط در زندگی آدمها انتخابی است و برخی دیگر نه. مثلا تولد در یک خانواده یا اینکه پدر و مادر و اعضای خانواده چه کسانی باشند. زندگی شما چقدر از شرایطی تحت اختیارتان تأثیر گرفته است؟ تولد در خانواده «گلستان» به شما چه چیزهایی داد و چه چیزهایی را از شما گرفت؟
هر کسی از فضایی که در آن بزرگ میشود، تأثیر میگیرد. این اجتنابناپذیر است. تولد در خانواده گلستان بسیار اتفاق میمونی بود. فقط به من داد و چیزی از من نگرفت.
مسیری که بعدها در زندگیتان طی کردید چقدر براساس انتخابهای خودتان بود؟ چقدر سعی کردید چیزی شما را مجبور به انجام کاری نکند؟
وقتی به عقب نگاه میکنم میبینم مسیری که بعدها طی کردم، همهاش انتخاب خودم بوده، حتی جاهایی که باختهام. یک راه غلط و یک فکر اشتباه باعث شده که به هدفم نرسم، اما تعداد نرسیدنهایم خیلی خیلی کمتر از رسیدنهایم است و همین باعث میشود مدام خدا را شکر کنم. اجبار در زندگی من کم بوده. دوران نوجوانی و کمی از جوانی، به اجبارهایی تن دادهام، اما بعد دیگر اجباری در کار نبود.
الان راضی هستید؟
بسیار راضی هستم. چرا نباشم؟ سه فرزند خوب دارم که روی پای خودشاناند و محتاج من نیستند که این در قیاس با خیلیها، جای شکر دارد. هنوز سلامت هستم و از شش صبح تا بوق سگ میدوم. از کارم هم راضیام، هم از گالریداری و هم از کار ترجمه. دوستان بینظیری دارم که این خودش نعمت بزرگی است.
چه برنامههای تازهای برای گالریداری، تألیف و ترجمه دارید؟
دوم مردادماه برپایی نمایشگاه «100 اثر 100 هنرمند» را در گالری دارم. کتاب «آقا صمد و ماهی سیاه کوچولو» خیلی زود در مدت 5 / 1 ماه به چاپ دوم رسید و ترجمهام هم دارد کند پیش میرود.
تابستانها برایتان چگونه میگذشت و میگذرد؟ سفر چه تأثیری در زندگیتان داشته است؟ کدام شهرهای دنیا را دیدهاید؟
تا بچه بودیم، شنا و پیکنیک و مهمانی بود و حالا یکی - دو سفر کوتاه و آماده شدن برای نمایشگاه «100 اثر 100 هنرمند». دلخوشی بزرگ من سفر کردن است و خیلی جاها را دیدهام و خیلی جاها را هم ندیدهام! سفر به هند، ویتنام، کامبوج، مصر و استانبول را دوست داشتم. عالی بود.
نقطهی پررنگ این سفرها که همواره در ذهنتان هست و به یادش میافتید چیست؟
نقطهی پررنگش دیدن شهر «بنارس» در هند بود با رودخانهی «گنگ»اش. زندگی من را عوض کرد. حسابی پایم را گذاشت روی زمین و از آن به بعد دیگر پا در هوا نیستم. نگاهم به کلی به زندگی و مرگ عوض شد.
چه شهر، کشور، اثر تاریخی یا چشمانداز طبیعی در ایران و دنیا وجود دارد که دوست دارید یک بار دیگر دیدنش را تجربه کنید؟
شهر کارناک در مصر، آنگکوروات در کامبوج و شهر بنارس و همیشه و همیشه میدان نقش جهان اصفهان و نارنجستان قوام در شیراز.
برادرتان عکاسی میکرد. عکسهایی که هنوز و همچنان پس از گذشت سالها تازه و زندهاند. بهعنوان کسی که کنار کاوه گلستان بزرگ شدید، روحیاتش را میشناختید و دوستش داشتید، فکر میکنید کاوه در کدام مقطع از فعالیت عکاسیاش بیشترین وجه از شخصیت خودش را در کارهایش بروز داد؟ خود شما بهعنوان یک مخاطب و تماشاگر کدام عکس یا عکسهای او را بیشتر دوست دارید؟
همهی عکسهایش، خودش است. چه عکسهای جنگش و چه عکسهای مجموعه کارگر و چه عکسهای «پولاروید» کاوه. من همه را بدون هیچ تعصب و غلوی دوست دارم. همهی آنها خود کاوهاند.
گالری شما سالهاست محل حضور و نمایش آثار جوانهایی است که تازه به این عرصه وارد شدهاند و میخواهند فعالیت کنند. شما در یادداشتهایی کوتاه و با احساس از کارهای آنها در سایت گالری تعریف کردهاید. میدان دادن به این جوانها شاخصهی اصلی گالریداری شماست؟ ورود به گالری «گلستان» و برگزاری نمایشگاه چقدر سخت یا چقدر ساده است؟
از جوانهای هنرمند تعریف میکنم و به آنها وقت نمایشگاه میدهم. بیشترشان میگویند حاضریم دو سال صبر کنیم و اولین نمایشگاهمان در گالری «گلستان» باشد. واقعا لطف دارند. اگر کاری خوب باشد، ورود به گالری «گلستان» آسان میشود.
در نظر دارید فعالیت گالری همچنان ادامه داشته باشد یا به فکر مهاجرت افتادهاید و یا تغییر کاربری گالری؟
فعلا تا جان دارم و توان کار میکنم و هر وقت مستهلک شدم اعلام بازنشستگی خواهم کرد! خدا نکند کارم به مهاجرت بیفتد. در تمام این سیوچند سال حتی یک لحظه هم به فکر رفتن از وطن عزیزم نیفتادهام. گالری یا هست یا نیست، تغییر کاربری نخواهیم داشت، مگر بشود «بقالی لیلی»! آینده هم که قابل پیشبینی نیست.
اینها بچه های ابراهیم گلستانند دیگر. انتظار کمتری نمیتوان داشت