کد خبر: ۳۱۱۹۱۲
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۲

پایان ماجرای ازدواج عاشقانه زن 41 ساله با کارگر ساده

در همين روزها بود که يکي از همکارانم از من خواست تا زمينه استخدام يکي از آشنايانش را که جوان ۲۱ ساله‌اي بود در شرکت فراهم کنم. آن روز به خاطر همکارم با استخدام کيارش موافقت کردم و او به عنوان کارگري ساده در شرکت مشغول کار شد.
آفتاب‌‌نیوز :
خراسان نوشت: زن 41 ساله‌اي که مدعي بود شوهرش او را از زندگي‌اش بيرون انداخته و با دختر ديگري ازدواج کرده است و اکنون بر سر دوراهي طلاق و ادامه زندگي در برابر تصميمي سخت قرار دارد، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کاظم‌آباد مشهد گفت: به خاطر سخت‌گيري‌هايي که در انتخاب همسر داشتم نتوانسته بودم در دوران جواني ازدواج کنم. اين در حالي بود که به عنوان مدير داخلي يک شرکت خصوصي مشغول کار بودم و به اين موضوع توجهي نداشتم که ديگر چهل و يکمين بهار زندگي‌ام را پشت سر مي‌گذارم.

در همين روزها بود که يکي از همکارانم از من خواست تا زمينه استخدام يکي از آشنايانش را که جوان ۲۱ ساله‌اي بود در شرکت فراهم کنم. آن روز به خاطر همکارم با استخدام کيارش موافقت کردم و او به عنوان کارگري ساده در شرکت مشغول کار شد.

کيارش جوان فعالي بود و همه کارهايش را با صداقت و درست انجام مي‌داد هنوز چند ماه از استخدام او سپري نشده بود که متوجه نگاه‌هاي عاشقانه او شدم. چند روز بعد کيارش به من پيشنهاد ازدواج داد و با خانواده‌اش به خواستگاري‌ام آمد اما پدرم به شدت با اين ازدواج مخالفت کرد و گفت: دخترم از قديم گفته‌اند «آن چه جوان در آينه بيند پير در خشت خام مي‌بيند» اين ازدواج دوامي نخواهد داشت چرا که تنها عاشق شدن براي يک زندگي موفق کافي نيست اما من در عالم ديگري سير مي‌کردم و تصورم بر اين بود که مي‌توانم يک جوان ۲۱ ساله را به زندگي مشترک پايبند کنم.

اين گونه بود که مقابل خانواده‌ام ايستادم و زندگي مشترکمان با کيارش شروع شد. در حالي که صاحب دختر زيبايي شده بودم به خواست همسرم کارم را ترک کردم چرا که وضعيت مالي شوهرم بهتر شده بود و توانست مغازه‌اي خريداري کند. اما مدتي بعد رفتارهاي او به شدت تغيير کرد به طوري که نه تنها ديروقت به منزل مي‌آمد بلکه همواره با بهانه‌هاي واهي با من به مشاجره مي‌پرداخت تا اين که چند ماه قبل فهميدم او با توجيه تفاوت سني و اين که نمي‌توانم نيازهاي او را تأمين کنم با دختر ديگري ازدواج کرده است. وقتي موضوع را به او گفتم مرا از خانه بيرون انداخت و گفت ديگر تو را نمي‌خواهم! حالا هم با يک فرزند کوچک بر سر دوراهي مانده‌ام.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۰۹ - ۱۳۹۴/۰۵/۱۴
0
6
احتمالا اگر كارگر راه راه بود اين اتفاق نمي افتاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۵/۱۴
0
0
این است عاقبت غلبه احساس بر عقل
ما در جامعه در رابطه با مسائل ریز ودرشت و کلان خرد ، هزینه های سهمگینی را در رابطه با همین غلبه احساسات بر عقل پرداخته ایم
اکثر کسانی ما را فریب داده و در جهت منافع خویش از ما بهره کشی کردند از همین ترفند استفاده کردند
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین