کد خبر: ۳۱۶۶۲۲
تاریخ انتشار : ۰۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۷

داستان تنهايی يک «انسان»

«شعله رئوفي»؛ حامي گربه‌ها و سگ‌هاي بي‌سرپناه و آسيب‌ديده خياباني. اين نام را به‌خاطر بسپاريد. زني حدودا ٦٠ساله. مي‌گويند در ميان آتشي كه به جان خانه‌اش افتاد، خفه شد و بعد تن رنجورش آتش گرفت؛ جسمش به تمامي بازنماي نامش شد: شعله كشيد.
آفتاب‌‌نیوز :
علي عالي در اعتماد نوشت: «صفادشت» اشتهارد اگر براي ما يك بيابان است، براي خيلي از گربه‌ها‌ و سگ‌هاي رها شده در شهر، «بهشت» بود. محل نگهداري صدها قلاده از آنها بود كه آنجا ديگر هم آب داشتند و هم غذا. در روزگاري كه «ما»ها براي آدم‌‌ها و ارزش‌هاي‌شان كمترين زمان ممكن را كنار مي‌گذاريم، يك زنِ تنها، دورتر از همه «ما»، براي حيواناتِ بي‌خانمان شهرمان همه وقتش را گذاشت.

زندگي‌اش را گذاشت اما در همان روستاي دورافتاده هم از زخم‌زبان‌ها،قضاوت‌ها و نهايتا هم سوختن‌ دور نبود. او تنها بود ميان مردمي كه هركدام كوهي از پيشداوري بودند. شعله رئوفي حالا – به‌هر دليلي- خفه شده و در شعله آتش سوخته است، كاري كه در اين شهر براي ديگران اتفاق مـــي‌افتد. شعله رئوفي كاري را مي‌كرد و بايد جامعه با احساس غرور با او مواجه مي‌شد و ارجش مي‌گذاشت، اما او مدام سرزنش شد، آزار ديد، زخم زبان شنيد؛ جامعه عزم جزم كرده بود تا شايد «او» را هم شبيه «ما» كند غافل از اينكه هويت سيلي‌‌خورده و تحقير شده همه ما، نيازمند بيرون آمدن از قهقراي قضاوت است.

اصلا اين ترس از «ديگري» از كجا آمده و در جان ما نشسته كه وقتي يكي مثل «ما» نباشد، مثل ما رفتار نكند، مثل ما نينديشد، از او مي‌ترسيم، مي‌هراسيم. درد بزرگي است كه به‌جاي درك «حسِ دوستي و مهرباني شعله رئوفي»، بخواهيم درباره او «داوري ارزشي» كنيم. نتيجه داوري‌ها همين مي‌شود كه همراه با او، ٢٠٠ گربه هم مي‌سوزند و ما فقط «نظاره‌گر» ماجرا هستيم. حتي بازتاب خبرِ اين ديگرسوزي هم كم است. همين چند روز پيش بود كه مطلبي خواندم درباره زني تنها در ورامين كه پناهگاهي براي سگ‌هاي رها داير كرده و برخي بوميانِ منطقه با حمله به منزلش، او را با قمه زخمي كردند، شيشه‌هاي ماشينش را شكستند و وسايل داخل پناهگاهش را بردند، و بعد در حالي كه به سمتش سنگ پرتاب مي‌كردند، با آهنگي كش‎دار مي‌خواندند: «گودباي سگ باز»... داستان تلخي است داستان تلاش يك انسان براي ساختن دنيايي بهتر براي زندگي، حداقل مطابق با تفكر خودش. صادق هدايت، راوي راستين دردهاي اين جامعه سال‌هاست كه رفته اما روايت‌هاي تلخِ فرهنگِ يك ملت همچنان باقي‌است... روحت در آرامش، زن.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین