آفتابنیوز : در سمينار آكادمي علوم انساني كه در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد، مقاله "دكتر عبدالكريم سروش" توسط "حسين دباغ"، پسر "دكتر سروش" قرائت شد، در اين مقاله آمده است:
يكي از مدعيان فلسفه و از فروشندگان حكمت به قدرت, سالها پيش در يك روزنامه معروف بعد از ظهر سخني نوشت كه به شدت مورد تحسين و تصويب گردانندگان روزنامه قرار گرفت. او گفته بود "همه كس آزاد است كه حق را بگويد"، ظاهر آزاديخواهانه اين سخن, چنان بود كه دهان همه آزاديخواهان را ميبست و آنان را خلع سلاح ميكرد اما باطن مزورانه آن, همان بود كه به كار اين روزنامه آمد و ستايش آنان را برميانگيخت.
بلي همه كس آزاد است كه حق را بگويد, خدا را شكر كه همين قدر را دست كم قبول دارند و حقيقت را خاموش و مرده نميخواهند اما همه سخن در اين است كه حقيقت چيست و كجاست و نزد كيست؟ اگر حقيقت آشكار بود, اين همه نزاع ديني و فلسفي وجود نداشت, و ميان هفتاد و دو ملت جنگ در نميگرفت, و جهود و مسلمان نزاع نميكردند و هر كسي از ظن خود يار آن نميشد، نكند منظورشان اين باشد كه حق آن است كه نزد ماست و همه كس آزاد است كه حرفهاي ما را بزند و اگر جز اين بگويد لايق آزادي نيست. بلي منظور آن مدعي هم جز اين نبود و ستايشگران او هم سم قاتل نهفته در آن جمله را خوب ميشناختند و به جا تحسين ميكردند.
شما هيچ آزاديستيزي را پيدا نميكنيد كه با آن سخن ظاهرفريب مخالف باشد، به شما اجازه و آزادي ميدهد كه حق را بگوييد و بجوئيد، اما معيار و مصداق حق بودن را خودش معين ميكند و شعاع دايره آزادي را به پرگار حقيقت خودبافته تقدير ميكند.
از آن تزوير آزاديكش بگذريم و تصوير وفادارتري از آزادي را ترسيم كنيم. چه طور است بگوييم همه كس آزاد است حق را بجويد؟ اين بسي صادقانهتر و كارسازتر است. در جستجوي حقيقت روان شدن, مسبوق به اين فرض است كه حقيقت روشن نيست و چه اعتراف عزيز و عظيمي است اين اعتراف! و چه فروتني حكيمانه و سقراطواري در آن موج ميزند.
بلي آنچه مطلوب ماست، آزادي در جستجوي حقيقت است، نوبت بيان حقيقت بعدا فرا ميرسد. براي اين كار دو راه بيشتر وجود ندارد؛ يكي تقليد و ديگري تحقيق. كساني هستند كه به گمان خود حقيقتطلبند اما همه حقيقت را فقط از مرجع و منبع خاصي طلب ميكنند و به آن خرسند هستند. اين كار, معنايي جز تقليد ندارد و برابر با فروختن عقل خود و به دنبال آن آزادي خود به ديگري و آسوده از زحمت تحقيق نشستن است. مقلدان هم نه صوره نه ماده، نه ظاهرا نه باطنا خواهان آزادي نيستند و نداي آزاديخواهي سر نميدهند و چنين مقولهاي برايشان از بن ناآشناست.
اما رها كردن تقليد و حقيقتجويي مجدانه, آزادي را با تمام قامت در دستور كار قرار ميدهد. يك محقق راستين به جز دلي حقيقتجو و روشي كارساز و آزاديي سخاوتمندانه چه لازم دارد؟ نيت پاك و ذهن بيغرض كافي نيست, روشمندي و روششناسي هم لازم است اما هر دو بدون آزادي به كاري نميآيند و گوهر ناب حقيقت را از درياي واقعيت صيد نميكنند . ذهن به فرض، چون لوح سپيد كاغذ است و روششناسي چون قلم, اما بدون مركب آزادي, اين صفحه همچنان سپيد باقي خواهد ماند.
پس، آزادي و حقيقت هم عنان هستند و يكديگر را صدا ميزنند و روز و شب چون روز و شب, به دنبال هم ميدوند.
آنكه گذشتگان ميگفتند "حقيقت ما را آزاد خواهد كرد" سخن باطل نبود اما ناتمام بود. وقتي آن سخن كامل خواهد شد كه بر آن بيفزاييم و آزادي ما را به حقيقت خواهد رساند.
حال اگر درست است كه "همه كس آزاد است كه حق را بجويد" و حق در رحم آزادي پرورش مييابد، آن گاه به حكم منطق و به طريق اولي اين هم درست است كه بگوييم: "همه كس آزاد است كه خطا كند". چون در جستجو افت و خيز هست, كمال و نقصان هست, راه و چاه هست, خستگي و نشاط هست و هزار نكته باريكتر از مو هست و هيچ آفريده مصون از خطا نيست پس جواز و رخصت حقيقتطلبي, عين جواز و رخصت لغزش كاري است. لغزشها در صراط حقيقتها نقدي مهم هستند كه جوابها و هزيمتها به قدر ظفرها ارزش دارند و نقش و سود و زيان در اين راه يكي است و در اين جاست كه هم نوا با "حافظ", به جرات ميتوان گفت "كه مستحق كرامت گناه كارانند" و آنكه ميخواهد گناه و خطا نكند, به كرامت حقيقت و فضيلت ظفر نخواهد يافت و به قول "مولانا"
تاجر ترسنده طبع شيشه جان
در طلب نه سود بيند نه زيان
بل زيان بيند كه محروم است و خوار
نور او نو شد كه باشد شعلهخوار
به سراغ دانشگاه ميآييم نميگويم دانشگاه, خانه و مخزن حقيقت است و نميگويم كه دانشگاه مسجد و معبد حقيقت است, هيچ كدام از اينها نيست و نبايد باشد، دانش نه خازن ميخواهد نه عابد, دانشگاه, جستجوگاه حقيقت است, و چون چنين است و چون حقيقت جويي با آزادي ملازمه دارد، اگر يك جا و آزادي آكادميك معنايي مبنايي جز اين ندارد، اگر آزادي را از حقيقتجويان دانشگاه بگيرند، آن را بدل به قربانگاه دانش كردهاند. آزاديستيزان را به درستي بايد حقيقتستيزان خواند، چون آزادي معبر حقيقت است و بستن راه آزادي, بريدن نفس حقيقت است.
دانشگاهيان اگر آزادانه و حقيقتجويانه و با آگاهي از احتمال لغزيدن, بحث و جدال ديني و فلسفي و سياسي نكنند, و در افت و خيزها, راه كمال نپيمايند و از اشتباهاتشان درس نگيرند و جرات خطا كردن پيدا نكنند, چگونه جرات دانستن و فرصت دانستن پيدا خواهند كرد؟
خندهدارتر از اين چيزي نيست كه كساني اينك از حوزه به دانشگاه ميآيند تا به خيال خود, حقايق كشفشده و ثابتشده و انبارشده در جاي ديگر را براي دانشگاهيان به ارمغان بياورند و از آنان تسليم و تعبد بطلبند, دانشگاهيان بايد اين خرمن تعبد و تسليم را به صاعقه سوال بسوزانند. شعار دانشطلبانه و حقيقتجويانه دانشگاهيان همواره همين خواهد بود كه:
جرات دانستن داشته باش
آزادي ما را به حقيقت خواهد رساند
همه آزاديستيزي عين حقيقتستيزي است
نقد كردن مهمترين راه فهميدن.
براي ايشان همواره آزادانديشي و ژرف نگري و حقيقت جويي فارغ از قدرت را خواستارم .