آفتابنیوز : بخشهایی از گفتوگوی عسگرپور را میخوانید:
ــ در سال ۸۸ حال كاركردن در من از بين رفته بود تا سال ٩٢. البته فيلم «ميهمان داريم» در انتهاي دولت دهم كليد زده شد، چون براي من اين اطمينان به وجود آمده بود كه اين دولت ادامه منطقي نخواهد داشت و تركيب ديگري اداره مملكت را در دست ميگيرند. در اين دوره من مسائل ديگري داشتم و البته يك فيلم سينمايي هم ساختم. اوضاع به همين شكل ادامه داشت تا زماني كه طرح «نفس گرم» را خواستم كار كنم. اين طرح از چند سال قبل در ذهنم بود و شرايطي شد كه من آن را البته با تغييراتي بنويسم. طرح اوليه چيز ديگري بود كه من آن را باز نميكنم چون دوست دارم آن را هم بسازم، البته در سينما. چون آن طرح جزو چيزهايي است كه فكر نميكنم تلويزيون پاي آن بايستد. در حقيقت حالا در «نفس گرم» ما تلطيف شده و مهار شده همان فكر را ميبينيم.
ــ براي نقش مليحه (نقش اول سریال «نفس گرم») ما در مسير و كاري كه انجام داديم به اين نتيجه رسيديم كه از خانم گلچين استفاده كنيم. البته گزينههاي ديگري هم از همان ابتدا وجود داشت ولي با آنها به نتيجه نرسيديم. البته مواردي هم بود مثل اينكه بازيگري گفته باشد من اين طرح را دوست ندارم و تنها به خاطر پول ممكن است حاضر باشم در اين مجموعه بازي كنم. در اين مورد بايد بگويم من در سابقه كاريام اين نوع روابط را نميتوانم هضم كنم اما مثل اينكه اين روابط در تلويزيون عادي است و حتي اگر تلويزيون هم بخواهد به چنين افرادي دستمزد چند برابر بدهد، من اصلا نميتوانم با چنين تفكري كار كنم. براي من در قدم اول مهم است كسي كه ميخواهد در نقشي حاضر شود، خود نقش را دوست داشته باشد. در مواردي هم اين موضوع وجود داشت كه مثلا بازيگري معتقد بود كه نبايد سنش را بالا ببريم. اينچنين محدوديتها به شكلي است كه به نظر من اين فرد بهتر است به جاي اينكه بازي كند، خودش كارگرداني هم بكند. اينچنين افراد را در همان ابتداي راه كنار گذاشتم.
ــ بعضي از دوستان و همكاران نزديك توصيه ميكردند كه از مشورت خانمها استفاده كنم. درست است كه من مرد هستم اما فضاي خانمها را خيلي خوب ميشناسم. از تمام قشرها، به دليل مشاغلي كه داشتم مشكلات و مسائلي را كه با آنها روبهرو هستند ميدانم و متوجه هستم. چه كساني كه كارمند هستند، چه كساني كه هنرمند هستند و چه كساني كه جزو قشر سنتي هستند. نكتهاي كه وجود دارد اين است كه من اعتقاد ندارم در حق خانمها ظلم ميشود، ولي اين اعتقاد را دارم كه در بسياري موارد حقوقشان پايمال ميشود. اين موضوع هم برميگردد به مقدراتي كه در كشور و دنيا وجود دارد. چون در دنيا هم اين طور است، اما شكلشان با هم فرق ميكند. اساسا جايگاه خانمها در مسائل اجتماعي ما مخدوش شده. براي مثال يك دفتري هست كه من گاهي به آن سر ميزنم و خانمي را ميبينم كه شاغل است و براي اينكه بتواند جاي پارك براي ماشينش پيدا كند، از ساعت شش بيرون ميآيد و در ماشين ميخوابد كه ساعت هشت هم سركار برود و لابد هم شش بعدازظهر كارش تمام ميشود و تازه ميخواهد برود خانه؛ در اين اوضاع اين خانم چطور ميخواهد يك خانه را اداره كند؟ چون واقعيت اين است كه مديريت خانواده و بعد هم جامعه در ضمام خانمهاست. اما در چنين شرايطي اين اتفاق نميافتد. البته منظور من هم اين نيست كه خانمها بروند و در خانه بنشينند، ولي وقتي جايگاهها و هويتها در جامعه مخدوش باشد، ما با يك خانم عصبي و پرخاشگر روبهرو ميشويم. حتي همين الان خانمها مجموعا عصبيتر از آقايان رفتار ميكنند. همه اينها را توضيح دادم كه بگويم من در ضمن اينكه با كار كردنشان موافقم اما ميدانم كه كار كردن برايشان سخت است. راحتطلبي در فيلمسازي ما باعث شده كمتر به سراغ اين موضوعات برويم، چون وقتي شما در اين مسير به مميزي بخوريد و سنگاندازي بشود، به اين فكر ميكنيد كه چرا بايد روي اين موضوع كار كنيد؟ و اصلا به سراغ چيزي ميرويد كه راحتتر است و حتي مسوولان هم دست بزنند و هورا بكشند. اصلا به اين فكر نميشود كه مردم با اثر چقدر ارتباط برقرار ميكنند يا اساسا در جامعه چه كاربردي دارد. اين اتفاق زياد ميافتد.
ــدر سريال گلهاي گرمسيري سكانسهايي حذف شد و من مانند آدمهايي بودم كه در كوچه تاريك هستند و نميدانستم با چه كسي طرف هستم. اصلا نميدانستم چه كسي دارد اين بلا را سر سريال من ميآورد. به هركسي كه سر ميزدم با لبخند برخورد ميكرد و من را به سمت فرد ديگري هدايت ميكرد. آخر سر هم مجبور شدم كه برخورد جدي كنم و سر و صداي زيادي راه بيندازم تا ببينم اگر كسي سرخ شد، بدانم كار خودش است.
ــ سكانسهايي از سريال حذف شد كه رابطه عاشقانه اشكان خطيبي كه رزمندهاي بود و داشت حرفهايش را به كسي كه قرار بود با او ازدواج كند و حالا در كما بود، به تصور ميكشيد. سكانسهايي شبيه همين سكانسها كه مليحه بالاي سر آقا مرتضي در كما صحبت ميكند، و ميبينيد بالاخره توانستم شبيه آن سكانس را بسازم. در آن زمان اما شبيه اين سكانسها در آن سريال حذف شد. گفتههاي عاشقانه اين جوان رزمنده سال ۵۹ با دختري كه ميخواست ازدواج كند حذف شد. آن هم در شرايطي كه وقتي شروع ميكند به حرف زدن ميبيند اصلا بلد نيست عاشقانه صحبت كند و باز هم از توپ و تانك و خشونت صحبت ميكند. وقتي نخستين سكانس را حذف كردند من اعلام كردم كه اگر اين موضوع ادامه پيدا كند، من از فردا شب راشها (فيلمهاي خام فيلمبرداري شده) را به شما ميدهم و خودتان مونتاژ كنيد و نام مرا هم از تيتراژ بگذاريد بيرون و نام مدير شبكه و ناظر كيفي و مدير بخش را بگذاريد. در آن زمان دوستان و همكاران من ميگفتند كه تو ميخواهي دوباره با تلويزيون كار كني و راه خودت را خراب نكن كه من ميگفتم اصلا معلوم نيست من بخواهم چه كنم و شايد اصلا بخواهم بعد از اين مجموعه بروم و كشاورز بشوم و اصلا معلوم نيست بخواهم باز در همين شرايط باشم و حاضر نيستم اين كار را به خاطر كاري كه شايد در دوره بعدي بخواهم انجام دهم، فدا كنم. من اصلا چنين شرايطي را قبول ندارم و كارم را فدا نميكنم ولو اينكه ديگر نتوانم كار كنم. اين نوع ايستادگي را هم ميفهمم و هم اميدوارم همه همكاران ما در اين موقعيت قرار بگيرند. ما خودمان اين روزها در حال توسعه بيابان محافظهكاري و كجفهمي هستيم و به خاطر ترس از اينكه ممكن است چه اتفاقي بيفتد، سكانسي را خارج ميكنيم و دفعه بعدي حتي از قبل اصلا آن را نمينويسيم. اين موضوع خيلي گسترش پيدا كرده است و وقتي با همين دوستان صحبت ميكنيم كه مشكل شما با اين سكانس چيست، ميگويند من كه مشكلي ندارم دستور از بالاست و اين بالا را تا هركجا كه بروي نميتواني پيدا كني و معلوم نيست اين دستور ِ از بالا، كجاست!
ــ همانهايي كه اين روزها باعنوان جريان سوم دوباره پيدا شدهاند و كمكم تاريخ به شكلي دستخوش تغيير شده است و جريانها را به شكلي نشان ميدهند كه انگار من دوست آقاي فلاني بودم كه در آن زمان متصدي سازمان سينمايي بود. يادشان رفته خودشان چطور وارد شدند و همان كسي كه از روي ديوار پريده بود اصلا يادش رفته چنين كاري كرده بود. قلابش را حراست ارشاد گرفته بود و او پريده بود، الان يادش رفته چنين كاري كرده بود. البته يادش هم نرفته برگشته و صحبت از جريان سوم ميكند.
ــفقط يك مصداق (درباره فعالیت سیاسی خانه سینما) بود كه ميتوانستند استفاده كنند و واقعا ديگر هيچ چيزي در اين زمينه نبود. اين يك موردي كه ميگويم بحث بازداشت مستندسازها بود. ۵ نفر به جرم ارتباط با شبكههاي بيگانه دستگير شدند و فرداي آن روز وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي اعلام كرده بود اينها برانداز هستند! نخستين مساله من اين بود كه اصلا پروسه تحقيق چطور انجام شده و يك روز بعد از دستگيري وزير ارشاد و نه قوه قضايي اعلام كرده آنها برانداز هستند؟ با تحقيق كوچكي كه ما داشتيم فهميديم آش سختي را براي اين افراد پختهاند و واقعيت اين است كه من فكر ميكردم اصلا انساني نيست كه من جزء را فداي كل كنم و بگويم به اين دليل كه ممكن است كليتي به خطر بيفتد بهتر است سكوت كنيم. من اتفاقا فكر كردم كه بايد عكسالعمل نشان دهيم. با دوستاني كه در حوزه امنيتي كار ميكردند صحبت كردم كه وقتي شما ميگوييد كار كردن با شبكههاي معاند بر اساس قانون جرم است، اولا بند قانوني را به ما نشان دهيد و دوما به ما بگوييد اين شبكههاي معاند را چطور ميتوانيم بشناسيم؟ تا اينكه بدانيم بايد با هركدام چطور برخورد كنيم. واقعيت اين است كه توضيح روشني نداشتند. فكر كنيد اين موضوع كه تا اين مقدار مبهم است و مثلا ما نميدانيم موضع ما بايد در مقابل كشوري كه در همسايگي ما است مانند روسيه چه بايد باشد؟ اين كه يك روز مرگ بر روسيه است و يك روز نيست، از كجا ميتوان تشخيص داد كه كار كردن با رسانهاش چه تكليفي دارد. پس جاهايي بايد وجود داشته باشد كه البته قانوني هم باشد و بگويد بر اساس شوراي امنيت اين شبكهها معاند محسوب ميشوند تا اطلاع ثانوي. در اين صورت ميتوان درباره قانون صحبت كرد. ضمن اينكه ارتباط اين مستندسازها با بيبيسي فارسي نبود و با بيبيسي خارجي بود كه در آن زمان مشكلي هم نداشت چون در ايران دفتر داشتند و فعاليت ميكردند. سر اين موضوع بود كه دفاع از اين آدمها را به مثابه فعاليت سياسي خانه سينما تلقي كردند. وقتي كه اين جريانات تمام شد، سوال من اين بود و هست از آقاي وزير كه چطور اين افراد برانداز هستند وقتي همهشان امروز در حال فعاليت هستند و پاسپورتهايشان را هم گرفتهاند؟ پس برانداز نيستند يا شما با عنوان رافت اسلامي همهچيز را حل ميكنيد و تمام ميشود؟ كاري كه ما در آن زمان انجام داديم، دفاع صنفي بود، حداقل همان چند نفر ميتوانند امروز حرف بزنند كه اين كار ما چقدر بار سياسي داشت يا خير. وگرنه از سوي ديگر هم مثلا يكي از بازيگرها در مجلسي بوده، چيزي استفاده كرده و بعدش با ماشين تصادف كرده بود و بعدها گله ميكرد كه چرا خانه سينما از او دفاع نكرده است! خب خيلي مشخص است كه چرا اين اتفاق نميافتد. وقتي ميگوييم دفاع ما داستان قبلي كه تعريف كردم صنفي بوده است شاهدش همين است. در واقع اگر آن آقا چيزي مصرف نكرده بود و تصادف ميكرد ما بايد از او دفاع ميكرديم.
منبع: اعتماد
ــ فكر ميكنم در بسياري از اين مديريتها، دارند دروازههاي خالي را اوت ميزنند. من به آقاي ايوبي موضوعاتي را گوشزد كرده بودم و اوايل كمي مكدر ميشدند و فكر ميكردند كه من با همان ديدگاهها با اين دولت جديد هم برخورد ميكنم. اتفاقا دوست داشتم و دوست دارم كه ايشان هم تجربه كنند. من قبلا تذكراتي را درباره برخي از دوستاني كه امروز خيلي بد به ايشان ميپردازند، داده بودم ولي ايشان متاسفانه فكر كرد با دادن برخي امكانات و جايزههاي مديريتي و وام و خريد حقوق فيلمهايي كه حتي ممكن بود در تلويزيون نيز پخش شده باشند، ميتواند اتفاقي بيفتد كه همهچيز خوب شود تا بعد از آن همه با هم درباره حافظ و مولانا صحبت كنيم و خبري هم از دعوا نيست. فكر ميكنم بد نيست ايشان هم نتيجه اين نوع تسامح را ببيند و بعد من بشينم و به خودشان بگويم كه كاش به كدهايي كه من گفته بودم بيشتر توجه ميكردند و اين فرصتها از بين نميرفت. تا ما با مجموعهاي روبهرو نميشديم كه هر كسي از سمت خودش ضربهاي به آن ميزند. موقعيت كاريزماتيك اين سازمان از بين رفته كه با آن موقعيت خيلي از امكانات ميتوانست به سمت سينما بيايد.
ــ من به آقاي ايوبي گفته بودم و ايشان ميتوانند شهادت بدهند. يكي از اين موارد بحث شوراي عالي سينما بود. من به ايشان گفتم كه اين شورا حاصل يك جريان هيجانزده و ضدصنفي بود كه شكل گرفت. ارتباط آقاي شمقدري با آقاي احمدينژاد فرق ميكرد با ارتباط شما با آقاي روحاني. آقاي شمقدري در روز معارفهاش اعلام كرد كه من در راه كه داشتم ميآمدم با آقاي احمدينژاد درباره شوراي عالي سينما صحبت كردم و انشاءالله آقاي حسيني پيگيري كنند! يعني آقاي حسيني شد معاون آقاي شمقدري. اين شورا حاصل اين تفكرات بود كه صنف نابود شود و رييسجمهور با نشان ميتيكومون هر جايي كه سينما به مشكل خورد وارد شود و همهچيز را حل كند. كلي سالن ساخته شود و اتفاقهاي خوب بيفتد. حتي اعلام كرده بودند چرا ما سالي ٧٠، ٨٠ فيلم توليد ميكنيم بايد برسد به ۴۰۰ تا! كه بعد ما گفتيم ۴۰۰ تا؟! گفتند خب ۳۰۰ تا. كمي كه جلوتر رفتيم گفتند همان ۲۰۰ تا! يعني به راحتي ۱۰۰ تا ۱۰۰ تا از آن كم كردند و به اين شكل بود كه با اعداد بازي ميكردند. من به ايشان (آقاي ايوبي) گفتم شما به اين موضوع فكر كنيد كه اگر نتوانيد شوراي عالي سينما را راه بيندازيد. چون من حدس ميزدم كه آقاي روحاني به دلايل روشني كه همه ميدانند وارد اين موضوعات نميشوند. اما ايشان همچنان اميدوارند كه اين اتفاق ميافتد. اصلا وصل كردن همه اينها به يكديگر اشتباه است. من به آقاي ايوبي ميگفتم شما جنست با قبلي خودت فرق ميكند و اين موضوع اشتباه است كه شما فكر ميكنيد همهچيز با يك جلسه حل ميشود. اشتباه ديگر خود سازمان سينمايي است. اين سازمان آمده بود براي تجميع بعضي سازمانها و فعاليتها، نه اينكه معاونت سينمايي داشته باشيم، فارابي داشته باشيم و الي آخر و سازمان بيايد كه اينها با هم همه باشند و سازمان هم بمانند. اين سازمان معاون و مديركل زياد دارد، امروز برخي پستها را حذف كردهاند ولي برخي از اين سمتها را من هم نميدانستم به چه كاري ميآيند.
ــ همان سالهاي مديريتم در خانه سينما زمانيكه اعضاي آكادمي اسكار ميخواستند به ايران بيايند، به دلايل مختلف تا زمانيكه آنها سوار هواپيما نشدند، حتي به هياتمديره هم نگفتم! خيلي كار سختي بود و شايد برخي هم ناراحت بشوند، اما ميدانستم كه اگر اين موضوع علني شود، قطعا برخورد ميشود و جلوي اين كار را ميگيرند. وقتي مطمئن شدم بقيه را مطلع كردم. همه اينها به مديريت و تصميمگيري برميگردد كه من بايد تشخيص ميدادم چه كاري درست است. به نظر من هنوز زود است و لازم است كه بدانيم چه مسيري را طي كرديم و دوستاني كه در آن زمان نقش بهشدت مخربي داشتند و امروز فعاليتشان بيشتر شده همچنان حرفهايشان را بزنند. چون وقتي سكوت ميكنند، خطرناكتر هستند. اتفاقا بيشتر صحبت كنند مشخص ميشود كه دلايل برخي حرفها چه بوده است. البته نوع زيست ما به شكلي است كه ممكن است درگير كارهاي اجرايي شويم و حرف هم بزنيم. ولي فعلا ترجيح ميدهم سكوت كنم.
ــ خود آقاي شمقدري اين موضع را اعلام كرده است و خوب است كه شفاف شود موضوع. بله به من هم در همان مقطع گفته شده بود اما چيزي كه برايم جالب است و از اظهارنظر آقاي شمقدري تعجب كردم. اين است كه براي من مثل روز روشن بود كه من نميتوانم با دولت دهم كار كنم! بهتر است مثال هم نزنم! البته به نظر من آقاي حسيني يك مرد شريف و غيرمسلطي ميآمد كه يكي دو جلسه با هم صحبت كرده بوديم و معلوم بود كه نميتواند اداره كند كه در ادامه هم اين موضوع را ديديم. اساسا اختلاف ما با آقاي شمقدري به اين موضوع برنميگردد. زماني ميتوان اين حرف را زد كه من علاقه داشته باشم در سيستمي باشم، آنهم در دولت دهم كه اصلا اين طور نبود. اگر چنين شرايطي بود مطمئنا من ترجيح ميدادم چهار سال خارج از ايران زندگي كنم، اما چنين اتفاقي برايم نيفتاد. واقعيت اين است كه من الان با صراحت ميگويم، چون آن زمان نميتوانستم. كار در آن دولت ميتوانست لكه ننگي براي فعاليت حرفهاي من باشد. آقاي شمقدري اين حرفها را از اين جهت زدند كه دعوا را بكشند به اين سمت كه كسي ميخواست در اين سمت باشد، اما چون نشد، حالا دلخور و ناراحت است و چنين ميكند. همان زمان اين را گفتم كه آقاي حسيني در بسياري از جاها عدالت را زير پا گذاشت و من به عنوان كسي كه هنوز با هم سلام و عليكي داريم، از ايشان درخواستي داشتم؛ آن هم اينكه كپسولي و خلاصه دو جلسه خودتان را با ما بگوييد. يعني همان جلسهاي كه آقاي حسيني هنوز از مجلس راي اعتماد نگرفته بود و پيش از قطعي شدن وزارتش جلسات مختلفي را در دانشگاه پيام نور برگزار ميكرد. روزي كه با ما قرار صحبت داشت، من تقاضا كردم اعضاي هياتمديره و رييس سه صنف هم حضور داشته باشند و ميتوانند شهادت بدهند. پيش از جلسه دوستان به من گفتند كه اگر ايشان پيشنهادي به شما دادند، رد نكنيد، همانجا من گفتم كه در اين جلسه مطلقا درباره گزينه معاونت سينمايي حالا هركسي كه ميخواهد باشد ما صحبت نميكنيم. ما اينجا آمدهايم كه درباره برنامهها حرف بزنيم. اينكه ما برنامهاي داريم و اين برنامه مورد علاقه ما است اگر خواستيد از اين برنامه استفاده كنيد و اگر هم نخواستيد عيبي ندارد، برنامهتان را اعلام كنيد كه به نقطهاي برسيم و مطلقا وارد مصداق نشويم. آن جلسه همچنين شد و فقط درباره برنامهها صحبت كرديم. شب بعد جلسه ديگري ايشان با دوستان ديگري داشتند كه اخباري كه به من رسيد مبني بر اين بود كه تنها چيزي كه درباره آن صحبت نشده بود برنامه بوده است و در آن جلسه فقط درباره مصداقها صحبت شده است كه چه كسي بيايد و چه كسي برود بهتر است؛ نتيجه همان جلسه شده بود آقاي شمقدري. بعدتر هم خود آقاي شمقدري اعلام كرد كه من فهميدم آقاي حسيني ميخواهد اين كار را بكند (عسگرپور را انتخاب كند) و اين گونه انحراف بزرگي در سينما ايجاد ميشد و براي همين هم من گفتم كه من از خودم ميگذرم حالا كه اين طور است و اين سمت را قبول ميكنم.
البته واقعا بعضي وقتها به خدا دلم ميسوزد براي اين بنده خدا (آقاي شمقدري) . بعضي از همكاران ما نه ميتوانند فيلمساز موفقي باشند و نه مدير موفقي، هم دوست دارند اين باشند و هم دوست دارند آن باشند، ولي نه اين ميشوند و نه آن. گاهي اوقات بيشتر آدم دلش به رحم ميآيد تا اينكه بخواهد اينها را يك موجود جدي در نظر بگيرد. هرچند كه رفتارهاي جدي و غيرمترقبه هم از خودشان بروز ميدهند ولي به نظرم واقعيت اين است كه آنقدر جدي نيستند كه ما تلقي ميكنيم.
ــ هيچ استراتژي براي اداره تلويزيون وجود ندارد، اين به معني نفي مديريت آقاي ضرغامي يا سرافراز نيست اتفاقا اين آدمها زحمتشان را ميكشند و بهترين آدمهاي موجود هم هستند براي مسووليتي كه فعلا بايد به عهده بگيرند. اما اينها به معني استراتژي داشتن در اين سازمان است؟ آمدن من از سينما به تلويزيون دليل دارد؛ آيا اين سازمان را تا كي ميخواهيم اين شكلي اداره كنيم كه تبديل شده است به يك سازمان فرسوده و فرتوت. شما نگاه كنيد ببينيد از اين سازمان نشاط و طراوت ميبينيد اصلا؟ يعني ساختارش اين را به شما ميگويد. حالا شما فرض كن اين ساختار را داريد، تئاتر هم جور ديگر دارد اداره ميشود، تجسمي هم به نوعي، موسيقي هم كه به طور كل شده زيرزميني و روي زميني و حالا سينمايمان هم ميخواهد مستقل و خصوصي بشود! اصلا مگر ميشود؟ اينها ظروف مرتبط به يكديگر است.
ــ ٰما با فقدان استرتژي در حال حركت هستيم و در اين مسير با مديران خوشسليقه و بدسليقه روبهرو هستيم و شرايط خوبتر و بدتر ميشود. اين طور نيست كه خوشسليقه روي كار باشد، اكرانها خوب شود، فيلمها خوب شود. مادامي كه براي اتفاقي كه در فيلم ميافتد، وزير را به جاي فيلمساز استيضاح ميكنند، وضعيت همين است. چون وزير ميگويد من بايد پاسخگو باشم پس بايد از همهچيز خبر داشته باشم و آره و نه بگويم. حالا وزيري هست كه ميگويد من بايد تا فيلمنامه را خبر داشته باشم، چون من بايد پاسخگو باشم، وزيري هم پيدا ميشود كه ميگويد اشكال ندارد و من جواب ميدهم. يك دورهاي هم مثل دوستاني كه الان سر كار هستند، با نظارت روي توليدي كه امروز هم زياد از آن صحبت ميكنند، ميخواهند همهچيز را دست كنند. حرفي كه خيلي هم درست نيست و فقط در جواب مجلس اين حرفها را ميزنند. واقعي هم نيست. نظارت روي توليد يعني چه؟ كسي مانند آقاي نوشآبادي را بگذارند كه سر فيلمها برود؟ اين اصلا يعني چه؟ من اين را در پلان كليتر ميبينم كه كشف هفت و هشت نيست! يك پديده رايج در دنياست. ما امريكا و هاليوودي را ميبينيم كه اصلا وزارت فرهنگ ندارد! پس ببينيد ساختار از كجا شكل ميگيرد از بالا و راس وزارت فرهنگ برداشته ميشود و حالا همه وزارتخانهها بايد كار فرهنگي انجام دهند. ما ميتوانيم چنين كاري كنيم؟ اگر كشوري مانند فرانسه را الگو قرار ميدهيم، بايد ببينيم در مجموعه قوانينشان آنها چه كردهاند؛ نه اينكه آقاي ايوبي سوپرمن بشود و با عصايش بخش خصوصي را احيا كند و كار كنند. اين كارها در سال اول و دوم جواب ميدهد اما سال سوم ديگر خبري نيست و شكست ميخورد. اين گونه طرحها و فكرها به نظرم كمي طنز است. جايي هم طنز تلخ است ولي باز هم به نظرم بايد اين حرفها زده شود تا بدانيم با چه چيزي طرف هستيم.