**آقای بادامچیان موتلفه با کادرهای های اولیه سازمان مجاهدین خلق ارتباطی نداشته؟ هیچ وقت عضو یا سمپات موتلفه نبودند؟
نه. سال 49 در منزل شهید لاجوردی جمع شدیم. گفتیم زیرسازی ها بعد از 15 خرداد انجام شده است و اکنون آمادگی داریم که حرکت مسلحانه و سیاسی را گسترش داده و کار جدی کنیم. خاطرم هست حتی آن روز ظهر آقای لاجوردی ناهار به ما آبگوشت داد. در آن جلسه بحث شد که یک گروه دانشجویی هستند که قوی و مسلط هستندو می شود با آنها همراهی کرد. اختلاف شد بین ما که آیا با آنها همراهی کنیم یا خودمان عمل کنیم. خدمت آیت الله شهید مطهری رسیدیم ایشان فرمودند اینها (سازمان مجاهدین) سازمان خوبی هستند اقای طالقانی تاییدشان می کند. حتی آقای مطهری هم تایید کرده بود. اقای هاشمی، طالقانی و مهدوی هم تایید کردند. منتهی در آن جلسه دو بخش شدیم مرحوم آقای شفیق و بعضی های دیگر حاضر نشدند و گفتند ما باید از امام بپرسیم و چون امام چیزی به ما نگفته و سوال غیرمستقیم هم کردیم آره یا نه نگفتند پس ما قبول نداریم. ولی من، شهید اسلامی، اندرزگو، رفیقدوست و ...به جلسات آن سازمان رفتیم. من چریک همه جانبه آن سازمان بودم. متاسفانه اینها با ما صاف و صادق برخورد نکردند.
**پیش چه کسانی رفتید؟
همه
شان، حنیف نژاد، بدیع زادگان.. در کل معتقدم در بین اینها افراد خوب هم
بود ولی افکارشان فقاهتی و روحانیتی نبود . برخی هم که کلا افکار کمونیستی
داشتند. بدتر از همه اینکه صادق نبودند. اینها جهان بینی خودشان را برای
من نگفتند. من وقتی سال 53 به زندان کمیته مشترک افتادم با صادق زیباکلام
40 روز انفرادی بودیم. در آنجا من او را تخلیه اطلاعاتی کردم. از حرفهای او
متوجه شدم که سازمان دچار انحراف شده بود. صادق با آنها قاطی شده بود و
اطلاع داشت ضمن اینکه نمی دانست من چکاره هستم. به او گفتم من یک انسان صاف
و صادقی هستم و بخاطر خواهرزاده شهید امانی بودن به زندان افتاده ام و چند
روز دیگر هم آزاد می شوم. بعد از انفرادی هم که به بند 5 رفتیم با حسین
خراسانی که از سران منافقین بود با او هم سلول شدیم از او درآوردم که
سازمان کاملا منحرف شده است.
**حتی تیپ هایی مثل صمدیه لباف و شهید واقفی که...
صمدیه لباف بعدا به سازمان پیوست و جزء نفرات اول نبود.
**ولی کادر اصلی بودند.
بله
بودند. من هم کشته نشدم اگر کشته شده بودم کادر اصلی سازمان می شدم. من هم
چریک همه جانبه بودم. رابط من اقای خوشدل بود که با ذوالانوار کشته شد.
ساواک می دانست من فعال هستم ولی چون کسی لو نداده بود نمی دانست که چه
کاری انجام می دهم. بنابراین سران اینها مغرض التقاطی و غیرصادق بودند . من
در زندان قصر به ابوالفضل کبیر گفتم جهان بینی شما این مشکلات را دارد
برای من برهان نظم گفت درحالیکه کتاب ها و آثارشان را از ما پنهان می کردند
از همان ابتدا نفاق وجود داشت و قوی هم بود. آنقدر قوی بود که سر همه ما و
علما کلاه گذاشتند.