آفتابنیوز : این مصاحبه را می خوانید:
چرا در سن تحصیل به مدرسه نرفتید؟
وقتی به سن مدرسه رفتن رسیدم، قبل از انقلاب بود و در مدرسه روستای ما دختر و پسرها با هم درس میخواندند، پدرم چون مذهبی بود اجازه نداد به مدرسه بروم. بعد از پیروزی انقلاب با داشتن دو بچه در 18 سالگی به نهضت سوادآموزی رفتم و درس خواندن را شروع کردم چون احساس میکردم برای بزرگ کردن بچههایم باید سواد داشته باشم. به این باور رسیدم که دوره این که مادر بیسواد باشد، تمام شده و با پیشرفت تکنولوژی حتما باید باسواد و مطلع باشم.
ضربالمثلی است با این مضمون که میگوید آدم بیسواد با آدم کور تفاوتی ندارد؛ به این معنا که آدم بیسواد دنیای پیرامون خود را نمیبیند و احساسی نسبت به آن ندارد، از حس خود بگویید قبل از این که سواد یاد بگیرید و بعد از آن؟
سواد چشم علم است و آدمی را با دنیای فراتر از آنچه با چشم بدن دیده میشود، آشنا میکند. وقتی بچهدار شدم از این که نمیتوانستم حتی دستور دارویی را که دکتر برای فرزندم تجویز کرده بخوانم خیلی ناراحت بودم، باید از دیگران میپرسیدم، حس بیسوادی و اینکه نیازمند دیگران هستم، آزارم میداد. نمیتوانستم نامهای را که به دستمان میرسید، بخوانم. خانواده تشکیل داده بودم و باید از این جامعه کوچک حمایت و آن را قوی میکردم و همه اینها به من انگیزه داد تا در نهضت سوادآموزی ثبتنام کنم.
در 18 سالگی و از صفر درس خواندن را شروع کرده و الان دکترا دارید؛ طی این مسیر انگیزه زیادی میخواهد، انگیزهای که در نسل جوان امروزی کمتر دیده میشود، انگیزه شما برای ادامه تحصیل چگونه تقویت شد؟
از همان ابتدا انگیزه و امیدم برای درس خواندن تا مقاطع بالا خیلی قوی بود، هر چند امکانات کمی داشتیم. جوانهای امروزی که نمونههای آنها را در کلاسهایم میبینم، امکانات زیادی در زندگی دارند اما انگیزهای برای درس خواندن و ارتقای سطح علمی خود ندارند چون توقع دارند همه امکانات را والدین برای آنها مهیا کنند. از همان زمانی که تصمیم گرفتم درس بخوانم، این حس در من به وجود آمد و روز به روز تقویت شد که باید خودم به همه آرزوهایم برسم. امیدوار بودم روزی به کرسی استادی و حتی بالاتر برسم و همین انگیزهای شد تا تحصیل را ادامه دهم. هدفم مشخص بود و برای همین پله به پله بالا آمدم و هیچگاه فکر نکردم باید توقف کنم. مسئولیت خانه و بچهداری مانع نشد تا از تحصیل چشمپوشی کنم. به نظرم الان والدین به فرزندان خود مسئولیت نمیدهند و به همین دلیل آنها هم انگیزهای برای فعالیت ندارند.
از پدرتان که اجازه نداد در سن مدرسه، درس بخوانید، دلخور و ناراحت نیستید؟
خیر! ما ده خواهر و برادر هستیم و پدرم فقط به من اجازه نداد به مدرسه بروم چون شرایط اجتماعی مهیا نبود. پدرم صلاح مرا در این دید که به مدرسه نروم! وقتی شرایط فراهم شد، خودم تصمیم گرفتم باسواد شوم. یادم هست روزی پدرم به منزل ما آمد، آن زمان کلاس دوم راهنمایی بودم، ظهر بود و من باید به نهضت میرفتم، سفره را پهن کردم و خیلی مودب به پدرم گفتم: «شما با بچهها ناهارتان را میل کنید، من میروم و همسرم بزودی میآید.». پدرم خیلی ناراحت شد و گفت: «نگهداری از بچههایت از درس خواندن مهمتر است...». من فقط در جواب گفتم: «الان شرایط به گونهای است که خودم تصمیم گیرنده هستم و دیگران نباید برایم تصمیم بگیرند!»
برای باسواد شدن، همسرتان با شما همکاری میکردند؟
صددرصد ! همه موفقیتم را مدیون همسرم هستم. اگر او به من اجازه تحصیل نمیداد، نمیتوانستم باسواد شوم. همسرم خیلی از من حمایت کرد تا توانستم تا مقطع دکترا درس بخوانم.
شرایط کنونی جامعه ما به گونهای است که همه میتوانند باسواد شوند اما بازهــم در گوشه و کنار کشور پدر و مادرهایی پیدا میشوند که به فرزندان خود اجازه تحصیل نمیدهند و البته در برخی نقاط کشور ما مدرسه مناسب برای تحصیل وجود ندارد؛ به نظر شما خانواده و دولت چه امکاناتی را باید مهیا کنند تا همه بتوانند باسواد شوند؟
پیامبر (ص) فرمودهاند: ز گهواره تا گور دانش بجوی! به عنوان یک شهروند از دولت و افراد خیر میخواهم به همه جای ایران سر بزنند و شرایط لازم و کافی را برای تحصیل همه مردم فراهم کنند. همه آنهایی که استطاعت دارند، بهتر است در راه سوادآموزی گام بردارند. معتقدم باید فرهنگسازی آنقدر قوی و پردامنه باشد که همه والدین به این نتیجه برسند که دوره بیسوادی تمام شده و آنها نباید مانع درس خواندن فرزندان خود شوند. باید شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به گونهای باشد که در کشور ما حتی یک بیسواد هم وجود نداشته باشد.
درود برپشتکار تان
نابرده رنج گنج میسر نمیشود.....