آفتابنیوز : اولین فیلسوف چه کسی بوده است؟
نمی توان گفت که اولین فیلسوف چه کسی بوده است، اما به دلیل این که بشر وقتی به زمین می آید و با مشکلات روزمره مواجه می شود، معماهایی برایش مطرح می شود و این معماها را نمی تواند جواب بدهد، برای همین به دنبال راهی می گردد که بتواند بعضی از معضلاتش را ﭘاسخ دهد. البته بشر سپیده دم تاریخ بیشتر به دنبال راهی بوده تا مشکلات فردی خودش را د رزندگی حل کند. این مشکلات فردی چی بوده؟ یکی خوراک که مهمترین وسیله زنده ماندن است. دوم ﭘوشاک و سوم سرﭘناه. بشر اول به این سه مسئله فکر می کند و معماهایش درباره این مسائل است. اما وقتی به نیازهای خودش در این زمینه ﭘاسخ می دهد در مرحله بعد دچار حیرت می شود و به این فکر می افتد که آیا چیزهای دیگری هم هست؟
ﭘس اگر ما کمی تخیلی نگاه کنیم، اولین فیلسوف کسی است که این سه مشکل برایش حل شده باشد. یعنی خوردن و ﭘوشیدن و سرﭘناه را حل کرده است. اگر بخواهیم همین طور تخیلی ﭘیش برویم این فیلسوف چه جور آدمی بوده است؟
هر آدمی می توانسته باشد، اما باید آدم باهوش تری باشد. این سوالی است که اگر شما بروید در کتابهای فلسفه دنبال جوابش بگردید نمی توانید ﭘیدا کنید. چرا؟ برای این که در تمام کتابهای فلسفه بحث از هفت فیلسوف اولیه که قبل از سقراط هستند شروع می شود، چون بشر قبل از آن در دنیای اسطوره به سر می برده و نمی توانسته فیلسوف شود، چون نمی توانسته فلسفی فکر کند. بنابراین ﭘرسشهایش را از طریق روایت ها و حکایت ها و داستان های اسطوره ای ﭘاسخ می داد.
ﭘس اسطوره چیست؟
انسان صبحدم تاریخ سعی می کند با اسطوره به مسئله زندگی، مسئله تقدیر، مسئله گذشته و آینده اش ﭘاسخ دهد.
چه جوری؟
برای انسان آن عصر "روایت" بیش از هر چیزی ملموس بوده است. اسطوره روایتی است که با آن به موضوعاتی که گفتیم ﭘاسخ داده می شود، اما روایتی مقدس است.
یعنی یک قصه هایی است که به سؤال های بسیار مهم آنها درباره زندگی و مرگ و ... ﭘاسخ می دهد.
ﭘاسخ در آنها هست. بنابراین تا وقتی انسان اسطوره ای فکر کند نمی تواند فلسفی فکر کند.
خوب فرق فلسفه و اسطوره چیست؟
فرق فلسفی فکر کردن این است که شما ﭘرسش هایی را درباره هر چیزی مطرح می کنید و این ﭘرسش ها برای انسان اسطوره ای این است که من از کجا آمده ام؟ اما برای انسانی که فلسفی فکر می کند این است که انسان از کجا می آید؟
یعنی در اسطوره یک نفر درباره خودش سؤال می کند.
اسطوره از من شروع می شود و تو و او. در فلسفه من و تو و او حذف می شود و مصدر اساس قرار می گیرد.
فرق آنها فقط این است؟
نه، فرق های زیادی دارد. هر چه که در اسطوره مطرح می شود، در فلسفه هم مطرح می شود، با این تفاوت که در فلسفه ما سعی می کنیم مفهوم سازی کنیم. این تفاوت بین نگاه اسطوره ای و نگاه فلسفی است. در نگاه اسطوره ای ما هیچ گاه مفهوم سازی نداریم.
یعنی اسطوره همیشه یک جواب از ﭘیش آماده شده ای دارد که به سؤالات شما می دهد؟
این جواب البته باید روایتی باشد.
مثلا" می گوییم خورشید چگونه بوجود آمده است؟ اسطوره بدنیا آمدن خورشید را می گوئیم.مثلا" ببینید " مشی " و " مشیانه " دو گیاه هستند، دو گیاه یکدفعه با زمین مرتبط می شوند، آدم بوجود می آید. در دنیای فلسف دو گیاه نمی تواند باعث بوجود آمدن آدم باشد، اما در دنیای اسطوره می شود.
این روایت ها را چه کسی ساخته است؟
آن فلاسفه هفت گانه آمدند چه کار کردند؟ سعی کردند، راهی ﭘیدا کنند که ﭘرسش هایشان را درباره جهان با افسانه ندهند. سعی کردند اولین ماده ای که این دنیا بوجود آورد ﭘیدا کنند.
خوب قبل از آن، این روایت های اسطوره ای را چه کسی ساخته؟
اسطوره را کسی نمی سازد. همه جامعه می سازند. یک سازنده برای اسطوره وجود ندارد. در جریان تعامل فرهنگی متولد می شود، رشد و تکامل ﭘیدا می کند.
ﭘس می توانیم بگوئیم که مثلا" فرض کنید یک مادری با بچه اش نشسته بچه اش از او می ﭘرسد ا از کجا آمده ایم. مادر جواب درست و حسابی و روشنی ندارد، شروع می کند برایش قصه ای می سازد. این قصه رفته رفته توسط دیگران تغییر می کند، کامل می شود و این جوری اسطوره ها ساخته می شوند.
بله، احتمالا"این ازیک قبیله شروع می شود، از یک قبیله به یک قوم می رود، از یک قوم به یک ملت می رود و همه دنیا را می بینم که درباره آفرینش اسطوره دارند.
حالا چه اتفاقی می افتد که از این دنیای اسطوره ای جدا می شویم؟
جدا شدن از دنیای اسطوره و ورود به دنیای فلسفه در یونان اتفاق افتاد.
ﭘس همه راهها به یونان ختم می شود.
بله، متأسفانه، مدرکی که ما داریم این است. "هایدیگر" که فیلسوف بزرگی است می گوید هیچ جماعت دیگری جز یونانی ها نمی توانستند فیلسوف باشند.
چرا؟
البته من به این حرف اعتقاد ندارم. ولی در آن یک واقعیتی نهفته است. فیلسوف بودن، یعنی فلسفه دانستن و فلسفه ذاتا" واﮋه ای یونانی است.
معنی آن چیست؟
فیلسوف از دو بخش "فیلو" یعنی دوست دار بودن و "سوفیا" یعنی دانش می آید. کسی که دوست دارد آتن است.
حالا ممکن است یکی دوستدار دانش ﭘزشکی باشد؟
آن شخص هم در آن دوره فیلسوف بوده است.
یعنی همه کسانی که دوستدار هر دانشی بودند؟
همه کسانی که به دانش علاقه داشتند و دغدغه اش را داشتند و به آن می ﭘرداختند، فیلسوف محسوب می شدند. مثل امروز نبوده که فیلسوف به مسائل کلی عالم بپردازد.
پس ریشه همه علوم در فلسفه است.
بله همه علوم ریشه شان در فلسفه است. هر کس دوستدار دانایی بوده به طور عام این شخص فیلسوف به حساب می آمد.
چه می شود که علم ها از فلسفه جدا می شوند؟
رفته رفته رشد و گسترش تمدن ها را باعث می شود که این علوم جدا شوند. چون یک نفر نمی توانسته همه علوم را بیاموزد، بنابراین هر کس به ضرورت دانایی، توانایی، علاقه و تجربه اش در یک زمینه می آموزد و متخصص می شود.
بعضی ها گفته اند که در فلسفه بیش از این که جواب اهمیت داشته باشد سؤال اهمیت دارد.
این در مراحل بعدی پیش می آید. در مرحله اولیه این جوری نیست.
بحث این است که وقتی سؤال اهمیت بیشتری دارد، برای هر سؤال ممکن است چند جواب وجود داشته باشد، اما وقتی که برخی از سؤال ها یک جواب قطعی پیدا کردند، وارد علم می شوند.
بله. تا دوره ارسطو فلسفه این جوری نبود و همه دانش ها در زمره فلسفه بودند، و به دوستداران همه دانش ها فیلسوف می گفتند.
حالا که درباره اهمیت سؤال در فلسفه صحبت کردیم، آیا معلوم است که اولین سؤال مهم فلسفی چه سؤالی بوده؟
بله، اولین سؤال مهم فلسفه این است که این عالم از چه بوجود آمده است؟ از چه ساخته شده است؟......