آفتابنیوز : علی مطهری، نایب رییس مجلس شورای اسلامی به مناسبت سالگرد درگذشت آیتالله منتظری در یادداشتی در صفحه تلگرامش، نوشت: «در دوران رژیم شاه ایشان هر وقت از زندان آزاد می شد ابتدا به منزل ما می آمد و گفت و گویی با پدرم داشت و از حال خود در زندان و احیاناً شکنجه ها می گفت. بسیار راحت و بی تکلف و صمیمی بود. مثلاً به من می گفت علی چطوری؟ به خواهر کوچکم می گفت تو عروس من هستی، یا به برادر کوچکم می گفت انگلیسی بلدی، how are you؟ . اصلاً تعینات برخی علما را نداشت. همان طور که می دانید ۱۱ سال با شهید مطهری هم حجره بودند و بسیار صمیمی، به طوری که گاهی طلاب، ایشان را شیخ خراسانی می نامیدند و شهید مطهری را شیخ اصفهانی، عکس آنچه که بود و به قول آقای منتظری در موقع نیاز گاهی دست در جیب یکدیگر می کردند. آیت الله منتظری از دوره طلبگی خود نقل می کند (به این مضمون) که یک روز غذا نداشتیم و پولی هم نداشتیم. آقای مطهری به من گفت برو ببین می توانی پولی قرض بگیری و نانی بخری؟ رفتم گشتم دیدم یکی از دوستان طلبه دور حوض مدرسه فیضیه می چرخد، در پاسخ تقاضای من گفت فقط ۲ ریال دارم آن هم برای استحمام. یعنی اینها با این سختی ها درس خواندند. ایشان از نقل این خاطره هم ابایی نداشت که آقای مطهری به من تأکید داشت که نماز شب بخوانم و من تراخم چشمم را بهانه می کردم و این که آب حوض مدرسه برای چشمم مناسب نیست.
یک شب در خواب دیدم که عثمان بن حنیف از اصحاب امیرالمؤمنین برگه ای به من نشان داد که روی آن با خط سبز نوشته بود: هذه برائه من النار. در همین حال آقای مطهری مرا از خواب بیدار کرد و گفت بلند شو نماز شب بخوان، بهانه نگیر، آب از رودخانه آورده ام. شهید مطهری سه یا چهار سال از آیت الله منتظری بزرگتر بود و نقش برادر بزرگتر را ایفا می کرد. این دو با تأسیس درس فقه و اصول برای امام خمینی مقدمات مرجعیت ایشان را فراهم کردند. آیت الله منتظری از دوره طلبگی نقل کرده است که شهید مطهری می گفت حوزه علمیه آقای خمینی را نشناخته است، ایشان در آینده گل خواهد کرد. البته شهید مطهری در همان قبل از انقلاب درباره خطر گروه هدفی ها به رهبری سید مهدی هاشمی به آقای منتظری هشدار می داد و بعد از انقلاب هم آنها مشکلاتی ایجاد کردند.
در آبان ۱۳۵۷ بنا بود آیت الله منتظری به دیدار امام(ره) در نوفل لوشاتو برود. شب به منزل ما آمدند و درباره مسائلی که بنا بود با امام مطرح شود با پدرم گفت و گو می کردند. در این میان تیمسار مقدم رئیس ساواک همراه با معاونش که صدای کلفتی داشت درب منزل را به صدا درآوردند و اجازه ورود گرفتند. من از پشت درب اتاق به سخنان آنها گوش می دادم. مقدم خطاب به آیت الله منتظری گفت شما که نزد آقای خمینی می روید به ایشان بگویید کارهای شما به نفع کمونیستها تمام می شود و آنها حکومت را به دست خواهند گرفت. آیت الله منتظری حرف او را جدی نگرفت و گفت چرا شما دیروز در نجف آباد کشتار کردید. اما شهید مطهری پاسخ مقدم را داد و گفت اتفاقاً امروز دولت از کمونیستها حمایت می کند و در این چند ماه کتابهای کمونیستی برای مقابله با نهضت اسلامی به وفور چاپ و منتشر می شود. من اسم آن را مارکسیسم دولتی گذاشته ام. در این اثنا آقای هاشمی هم وارد منزل شد و به اتاق دیگری رفت. صبح زود من آیت الله منتظری و پدرم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و پدرم برای ایشان کارت پرواز گرفت و ایشان را بدرقه کرد.
با توجه به این که شهید مطهری بعد از پیروزی انقلاب قصد بازگشت به قم را داشت، اگر ایشان شهید نمی شد فکر می کنم این دو یک تحول اساسی در حوزه علمیه قم ایجاد می کردند و حوزه پیشرفت محسوسی در فقه و فلسفه و کلام و غیره می کرد.
در روزهای آخر حصر آیت الله منتظری اجازه گرفتم و به ملاقات ایشان رفتم، من بودم و ایشان و شاید احمد. اولین جمله ای که ایشان گفت این بود: «علی دیدی با من چه کردند؟!» گفتم اگر شهید مطهری بود این طور نمی شد. ایشان تأیید کرد. می گفت من بارها خواستم از قائم مقامی رهبری استعفا بدهم اما مانع می شدند. از این که عده ای با حمله به حسینیه اش وسایل آنجا را غارت کرده بودند ناراحت بود و از من می خواست که اقدام کنم. خیلی دلم برایش سوخت که ایشان با آن جایگاهش از من کمک می خواست. پافشاری او بر اصولی مانند عدالت و حفظ جایگاه مرجعیت و افتاء و این که برای حفظ نظام از هر وسیله ای نمی توان استفاده کرد و برای حفظ اسلام نمیتوان پا روی ضوابط اسلامی گذاشت و نیز صراحت لهجه او وی را به این روز انداخت. به هرحال ما با او خوب رفتار نکردیم همان طور که امروز با افرادی خوب رفتار نمی کنیم. شکستن حصر او مشکلی برای کشور ایجاد نکرد، شکستن حصر محصوران امروز نیز مشکلی ایجاد نخواهد کرد بلکه موجب تحکیم وحدت ملی خواهد شد.»
روحشان شاد و راهشان پر رهرو
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند
خدایشان رحمت کند
مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند
کجایند مردان واقعی ..مردان بی ادعا..
باز هم شما شیر مرد حقایقی را گفتید. از شما متشکریم
این جمله درکجای رفتار وکردار قراردارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این تذهبون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فکرنمی کنید مرگی هم هست ؟؟؟معادی هم هست ؟؟؟؟؟؟؟؟