آفتابنیوز : محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه کشورمان در مقالهای 16 صفحهای با عنوان «چگونه با زمینههای گسترش افراطگری و تروریسم مقابله کنیم؟» به بررسی زمینهها و ریشههای پیدایش و گسترش جریانهای افراطی و تروریستی و راهکارهای مقابله با آن با هدف ریشهکنی جامع این پدیده شوم پرداخته است.
متن کامل فارسی این مقاله تفصیلی که نسخه انگلیسی آن در مجله ایرانی "Iranian Review of Foreign Affairs” به چاپ رسیده است، به شرح زیر می باشد.
امروزه درباره چالش سهمگین تروریسم و افراط گری که جامعه جهانی با آن روبرو است و هم چنین مبارزه با این پدیده و جلوگیری از گسترش و در صورت امکان ریشه کنی نهایی آن، بسیار سخن گفته می شود. صرفنظر از این که کشورهای مختلف چه موضعی نسبت به این دو پدیده دارند و یا جوهره سیاست رسمی کشورهای مختلف در قبال آنها چیست، جامعه جهانی با این باور مشترک هم داستان است که باید به فوریت به این معضلات پرداخت و با مؤثرترین شکل ممکن از دست آنها خلاصی یافت. در ضرورت برخورد با این چالش کمترین تردیدی وجود ندارد.
فراسوی مجادلات پایان ناپذیر رایج میان سیاستمداران، این دو معضل همزاد یعنی تروریسم و افراط گری، نتیجه طبیعی ناکارآمدی وضعیت کنونی بین المللی و به ویژه تحولات اخیر است. این دو معضل نه به منطقه مشخصی از جهان محدود میشود و نه مختص دین و مذهب خاصی است. هم چنین نمیتوان تنها در محدوده یک منطقه خاص و یا با اتکاء صرف بر سخت افزارهای نظامی با آن مقابله کرد. پس از گذشت یک و نیم دهه از شکست کامل در مبارزه با تروریسم – پس از حادثه یازده سپتامبر- واقعیات ملموس و کریه امروزین ما را بر آن میدارد تا با چشمانی کاملا باز و به دور از توهم و یا خودفریبی این چالش ها را بررسی و مطالعه کنیم.
اکنون باید بر همه آشکار شده باشد که مبارزه تأثیرگذار و موفق علیه این دو پدیده سرطانی، نیازمند رویکرد همه جانبه و راهبرد چند بخشی است که بیش و پیش از هر چیز، در گروی درک هوشیارانه از شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و جهانی ای است که زمینه ساز این دو پدیده شده اند.
مهار و در نهایت ریشه کن کردن واقعی سازمان های افراط گرای تروریستی نیاز مبرم امروز است. اما این تنها گام نخست و بخشی از یک تلاش بزرگ تر است. معضلاتی با طبیعت جهانی و ریشه های عمیق، باید به درستی فهمیده شوند. علاوه بر این، همکاری حقیقی جهانی برای مبارزه با این پدیده ها، ضروری است.
شالوده شکنی پیش انگاشتهها
تصورات نادرست، تحریف ها و اتهام زنی های نابجا، بسیار زیادند. از این رو، برای فهم شرایط اجتماعی و زمینه های جهانی، ابتدا باید توهّمات نادرست از ذهن ها زدوده شوند. رهیافت غالب و رسمی درباره تروریسم، چه در ایالات متحده و یا دیگر کشورها، عموماً ساختگی، برای مصرف داخلی و یا ابزاری در جهت خط مشی ها و اقدامات سیاسی مشخص است. در این صورت، جای تعجب نیست که بشنویم مشاور امنیت ملی یکی از دولت های منطقه بگوید: «در معرکه سوریه، افراط گرایان و نیروهای نظامی سوریه یکدیگر را از بین خواهند برد.» این خط فکری و سیاسی نشان می دهد که چرا و چگونه شرایط به بن بست کنونی رسیده است. دیدگاه های سطحی از وضعیت های پیچیده، همراه با تعقیب سیاست های کوته نظرانه و خود محور، محکوم به شکست هستند. بدون شک، همان گونه که برای همگان محسوس است، نه تنها در سوریه، بلکه در هر جای دیگر شاهد شکست این نگرش کوتاه بینانه بوده ایم.
تصور دیگری نیز باید زدوده شود. برای ما در غرب آسیا، آسان است که غرب را به واسطه اقداماتش به عنوان مقصر شوربختی هایمان سرزنش کنیم. تاریخ این پهنه از زمین پر از شواهدی بر این مدعاست. سایه سنگین خاطرات تلخ دیرپا و تفرقه اندازیهایی که میراث «طراحی خطوط بر روی شنها» در جنگ جهانی اول و دوره پس از آن است، کماکان در بسیاری از دولتها و جوامع غرب آسیا قربانی میگیرد. همزمان، برای غرب نیز بسیار آسان بوده است که انگشت اتهام را به سوی ما به عنوان مسلمانان غرب آسیا صرفنظر از اختلافها، مخالفتها و حتی نزاعهای موجود نشانه رود. متهم کردن هر یک از طرفین از سوی دیگری، میتواند آسانترین راه برای انحراف از اصل موضوع باشد. اما چنین کاری نه صحیح است و نه راهگشا. چراکه جهان امروز ما بسیار پیچیدهتر از گذشته شده است.
سومین تصور غلطی که باید رفع شود، اعتقاد به این باور است که از یک سو میان دیکتاتوری و تروریسم رابطه مستقیمی وجود دارد و از سوی دیگر دموکراسیها با یکدیگر نمیجنگند؛ عباراتی که از فرط تکرار به ظاهر بدیهی و مسلم مینمایند. اگر چه این گزارهها تا حدودی و در مواردی ممکن است درست باشند، اما شرایطی که ما با آنها روبرو هستیم پیچیده تر از آن است که چنین گزاره های بسیطی بتوانند به تنهایی واقعیات را نشان داده و به شکل مناسبی آنها را تبیین کنند. وقتی که میبینیم فردی که در غرب متولد شده و تحصیلکرده و در نظام دموکراتیک و جامعه مرفه غربی پرورش یافته و به زبان انگلیسی یا فرانسه به عنوان زبان مادری خود حرف میزند، سر بریده یک انسان بیگناه سوری یا عراقی را به دست گرفته و در هوا تکان میدهد و تصویرش در تلویزیون و فضای مجازی منتشر میشود، دیگر نمیتوان با توجیهات ساده انگارانه پیش گفته، قانع شد، یا اینکه به سرزنش و اتهام زنی به طرف دیگر بسنده کرد. امروزه ما شاهدیم که کودکانی که در محیط های دموکراتیک پرورش یافتهاند، به راحتی همسایگان خود و حتی یکدیگر را میکشند. در نتیجه دیگر نمیتوان به راحتی متقاعد شد که چنین قساوت خون باری منحصر به یک دین یا اعتقاد مشخصی است، یا اینکه آن را مختص یک نظام سیاسی و تربیتی خاص در جوامع غرب آسیا تلقی کرد.
شرایط مؤثر در عرصه جهانی، داخلی و منطقهای
چهره کریه و تلخ وضعیتی که در آن به سر میبریم، بسیار اسفناکتر از آن است که صرفا به سرزنش کردن یکدیگر بپردازیم. حقیقت این است که اگرچه می توانیم اتهامات و سرزنش های بسیاری به یکدیگر بزنیم، اما لازم است عادت انداختن توپ به زمین یکدیگر را کنار بگذاریم. اگر به واقع اراده کردهایم که این معضل را مورد تعمق و بررسی جدی قرار دهیم، باید کار را با پرسشهایی ساده اما جدی از این دست آغاز کنیم که؛ چه چیزی از یک نوجوان متولد غرب که در فرانسه یا دیگر کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی پرورش یافته، تروریست میسازد؟ درست مثل نوجوانی که در افغانستان، سوریه، یمن، لیبی، عربستان و یا هر کجای دیگری در منطقه ما متولد شده است؟ بنابراین همه ما باید از این نقطه آغاز کنیم که به تروریسم به عنوان یک معضل و مشکل مشترک همگانی بنگریم و آن را مشکل ویژه یک منطقه، نژاد، دین یا مذهب خاص ندانیم.
فقدان امید
با در نظر گرفتن شرایط تأثیرگذار، امید و در واقع فقدان امید، مسئله اصلی است. این دقیقاً همان جایی است که فرضیات ساده انگارانهای که این معضل را به سطح منطقهای، اجتماعی، کشورهای توسعه یافته یا درحال توسعه، غربی و یا شرقی، مسلمان و یا غیر مسلمان، تقلیل میدهد را با خلل مواجه میکند. این امر به حقیقتی ثابت و همه گیر تبدیل شده و یک نظریه محض و یا حتی تحلیل آکادمیک نیست که وجه مشترک تمامی کسانی که به دام خشن تروریسم گرفتار شدهاند آن است که احساس میکنند در جوامع خود، و حتی در عرصه جهانی، از احترام محروم هستند و به حاشیه رانده شدهاند. آنها امیدی به فردای بهتر نداشته و هیچ امکان واقعی و عملی برای شکوفایی در شرایط اجتماعی انسانی نمییابند. این وضعیت چه در جوامع غربی که درون گرایی و بیگانه هراسی بیشتر در آن رواج دارد و چه در منطقه که جوامع، در حال توسعه هستند و دولتهای حاکم، نمیتوانند چنین امکانی را برای آنان فراهم کنند؛ صادق است. موج احساسات ملی گرایانه که طی سالهای اخیر در نتایج انتخابات اروپا و آمریکا تجلی یافته تنها میتواند این پدیده را تشدید کند. از سوی دیگر در منطقه غرب آسیا، حتی با پذیرش تفاوتها میان جوامع در مورد نحوه برگزاری انتخابات به عنوان روش مشارکت مردمی در تعیین سرنوشت، صرفا در معدودی از کشورهای غرب آسیا، برای توده مردم امکان ابراز نارضایتی شان از طریق صندوق رأی وجود دارد. به واقع صندوق رأی و یا حتی تصوری از مفهوم آن، در بسیاری از کشورهای منطقه ما وجود خارجی ندارد.
به حاشیه رانده شدن، محرومیت، فقدان احترام
در حالی که در کشورهای غربی، صندوق های رأی به طور کلی کارکرد مؤثری دارند، مشکل در روند دیگری نهفته است که به صورت خطرناکی در حال تشدید است. در نتیجه، وقتی بخش های مهمی از جمعیت که به صورت نهادین به حاشیه رانده شده اند، خود را در سمت بازنده حس می کنند، و بدتر آنکه میبینند باورها، ارزش ها و مقدسات آن ها به صورت منظم در معرض حمله است، نباید متعجب شویم که برخی از آن ها -- که حتما اقلیت ناچیزی از جوامع اسلامی در غرب هستند -- به روش هایی غیر از اعتراض مسالمت آمیز روی می آورند. اخیرا یک سیاستمدار اروپایی در تشریح این وضعیت گفت: «در غرب، اگر به سیاه پوستان حمله کنید، شما یک نژادپرست هستید؛ اگر به یهودیان حمله کنید، شما یک ضد یهود هستید؛ اما اگر به مسلمانان حمله کنید، شما از حق آزادی بیان خود استفاده میکنید.» این در واقع تعبیر صریح شرایط واقعی و در عین حال مسئله ساز کنونی یعنی، حمله مستقیم به وجود و هویت مردم یا جماعتی مشخص است. چنین شرایطی منجر به شکل گیری رنجش و خشمی می شود که هیچ ارتباطی با هیچ نظام عقیدتی ندارد.
ادبیات غنی موجود در زمینه تجزیه و تحلیل اجتماعی، در کنار یافته های به دست آمده از مطالعات موردی متعدد در جوامع مختلف - از جمله در مورد خاص ناآرامی اجتماعی چند سال گذشته در فرانسه -- تصویری نگران کننده از واقعیت به حاشیه راندن و بیگانه سازی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جوامع را نشان می دهد. بنابراین وظیفه ما است که در مسابقه بین استیصال و ایجاد امید پیروز شویم.
با کنکاش و تعمق بیشتر در می یابیم که مجموعهای از متغیرهای موثر دیگر هم وجود دارند. برخی از افرادی که بدترین اعمال وحشیانه را به نام اسلام مرتکب شده اند، حتی به شریعت اسلامی هم عمل نمی کنند. به عنوان مثال، فردی که به خواربار فروشی ویژه یهودیان در پاریس وارد شد و شروع به تیراندازی به مردم نمود، همراه با دوستِ دختر خود بود، در حالی که میدانیم نه تنها یک مسلمان متعصب، بلکه یک مسلمان عامل به اعتقادات نیز وارد چنین رابطهای نمی شود. حمله نیس در فرانسه ـ حمله به مردان، زنان، و کودکان با کامیون ـ نیز توسط فردی انجام شد که به طور مرتب به مشروب فروشی می رفت. همان گونه که اکثر مردم می دانند، نوشیدن الکل نیز با اصول ایمان سازگار نیست. بنابراین، ما در اینجا با یک مشکل اجتماعی ـ فرهنگی و نه یک پدیده دینی مواجه هستیم. یک پدیده اجتماعی که با حس عمیق محرومیت، بیگانگی و به حاشیه رانده شدن در محیطی مرفه و توسعه یافته ایجاد شده و عملاً افراد، گروه ها و جوامع را از امنیت، احترام، مشارکت و امید محروم می کند. ارتباط میان مسئله هویت و پیامدهای نازیبا و غیر قابل قبول خدشه دار کردن آن، را به هیچ وجه نمیتوان نادیده گرفت. این امر یکی از عوامل موثر در بروز معضلات پیش گفته است که باید آن را به دقت مطالعه و برای آن راهکارهای مناسب اندیشید.
مداخله و گرایشهای سلطه گرا
موضوع بعدی برای بررسی، مشکل مزمن و قدیمی تهاجم خارجی و اشغال و پیامدهای آن است. اشغال هفتاد ساله سرزمین فلسطین مهمترین معضل در این رابطه است. این مشکل با مداخلات سیاسی و نظامیِ سازمان یافته ایالات متحده آمریکا برای حفظ، تداوم و شکل دهی ترتیبات و معماری مورد نظر منطقه ای و «نظم نوین جهانی» خود تشدید شده است. هنگامی که جورج دبلیو بوش رئیس جمهور وقت آمریکا طی سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد ظهور «نظم نوین جهانی» را اعلام کرد، وی در این توهم بود که ایالات متحده آمریکا پیروز جنگ سرد شده است. در حالی که در واقع اتحاد جماهیر شوروی تا حد زیادی به دلیل پوسیدگی داخلی از هم فرو پاشیده بود. در جهان کنونی که بازی با حاصل جمع صفر در آن معنی نمیدهد، این غرب نبود که پیروز جنگ سرد شد؛ بلکه این شوروی بود که جنگ را باخته بود. اما توهم پیروزی غرب و آمریکا موجب شکلگیری ذهنیت و تلاش برای نهادینه کردن سلطه از طریق مداخلات مکرر نظامی شد. این مداخلات نظامی تقریباً یک بار در سال در دوره ریاست جمهوری بوش (پدر) و حتی کلینتون روی داد. برخی ممکن است عملیات نظامی عمده تقریباً سالیانه آمریکا طی دهه 1990 در عراق، تهاجم به سومالی، حمله به لیبی، کوزوو و جاهای دیگر در اروپا را در دهه اول پس از جنگ سرد فراموش کرده باشند؛ همه این عملیات ها بازتابی از تمایل ایالات متحده آمریکا برای استفاده از نیروی نظامی برتر خود در جهت نهادینه کردن برتری موقتی اش در نظم جهانی درهم ریخته بود.
روند استفاده فعال ایالات متحده آمریکا از نیروی نظامی در سال 2001 و با غلبه نو محافظهکاران در واشنگتن به نقطه اوج خود رسید. تراژدی 11 سپتامبر به تهاجم و اشغال تمام عیار افغانستان و سپس حمله به عراق و اشغال آن انجامید. تصادفاً، این دو ماجراجویی نظامی آمریکا موجب نابودی دو دشمن ایران، یعنی طالبان در شرق و رژیم بعث در غرب ایران شد. اما برای قضاوت در مورد آن مداخلات، با دیدی آیندهنگر و در چشم انداز گسترده منطقهای، باید بگوییم که این مداخلات، قمارهای سیاسی فاجعه بار و پرهزینه ای بود که به صورت اجتناب ناپذیری موجب بی ثباتی گردید و همه کنشگران مشروع منطقه را تهدید کرد. در فوریه 2003، کمی قبل از حمله آمریکا به عراق، زمانی که به عنوان سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد فعالیت داشتم، در جلسه شورای امنیت اظهار نمودم: «با توجه به وضعیت جامعه عراق و کل منطقه، عوامل ناشناخته فراوانی وجود دارد و هیچ طرفی نمیتواند آثار آنها را بطور دقیق محاسبه و پیش بینی نماید. اما یک نتیجه تقریباً قطعی است و آن اینکه، این ماجراجویی حساب نشده در عراق، به گسترش فوق العاده افراط گرایی خواهد انجامید.» این تحلیل بسیاری از همکاران من در دیگر کشورهای منطقه بود، هر چند تعداد کمی از آنها تمایل داشتند آن را علناً بیان کنند. این نحوه استدلال و پیش بینی نیازمند نبوغ خارق العادهای نبود و صرفاً مبتنی بر محاسبه ساده واقعیتهای اساسی کنش و واکنش در منطقه ما بود.
در حال حاضر کاملاً روشن است که این دو قمار شکست خورده ریشه وضعیتهای غم انگیز مستمری است که امروز در افغانستان، عراق و سوریه شاهد آن هستیم. آیا با گذشت پانزده سال از حمله به افغانستان، این کشور امروز امن تر از سال 2001 شده است؟ جدای از خرسندی ناشی از شکست طالبان، این واقعیت باقی است که روح و روان جراحت دیده مردم افغانستان و در نتیجه حس عمیق خشم هم چنان جامعه جنگ زده افغانستان را آزار میدهد. تداوم وضعیت ناامنی و درگیری های داخلی، با عواملی از جمله فقدان سرمایه گذاری جدی در اقتصاد افغانستان ممزوج و در نتیجه منجر به گسترش اقتصاد مبتنی بر قاچاق مواد مخدر گردیده است. نتیجه نهایی تهاجم خارجی، تداوم سیطره خشونت و فعالیتهای تروریستی مهار نشده، همراه با تجارت و قاچاق بی رقیب مواد مخدر و تأمین حجم بسیاری از هروئین جهان بوده که ما در ایران باید با آن مقابله کنیم.
ماجراجویی نظامی در عراق نیز باعث شکل گیری زنجیرهای از حوادث و اوضاع غیرقابل مهار از جمله ظهور و یورش گروه های تروریستی مانند داعش و جبهه النصره و زنجیرهای از خشونتهای کاملاً بی سابقه بی رحمانه و وحشیانه آنها در همسایگی ما شده است. نمونههای متعدد اقدامات تروریستی انتحاری در سالهای اخیر، از جمله به کارگیری نیروهای نوجوان حتی 14 ساله، به خشم عمیق در میان مردمی اشاره دارد که به شکل تحقیرآمیزی تحت انقیاد اشغال خارجی هستند. این وضعیت تنها نتیجه یک تلقین ایدئولوژیک و شستشوی مغزی گروهی منزوی از متعصبان نیست. بلکه یک پویش سازمان دهی شده، برخوردار از منابع مالی فراوان، با استفاده از سیستمهای ارتباطی نوین و تکنیک های پیشرفته شستشوی مغزی به منظور جذب و آموزش انبوهی از بمب گذاران انتحاری است. اصطلاح «جاذبه گروههای تروریستی» گیج کننده و برهم زننده ذهن است؛ چنین موضوعی درک مشترک ما از جهان مدرن را به چالش می کشد. بسیاری از تحلیلگران راجع به حس عمیق ناتوانی و خشمی که در ابتدا در مسئله هم چنان حل نشده فلسطین ایجاد شد و در دوران اخیر با اشغال خشونت آمیز دیگر سرزمین های عرب و مسلمان شکل گرفته است، مطالب زیادی نوشتهاند. در واقع، ما در این منطقه محصولی را درو میکنیم که بذر آن را دیگران در این سرزمین کاشتهاند و آن درد و رنج ناشی از پیامدهای طولانی مدت «خطوط کشیده شده در شن و ماسه» طی یک قرن گذشته میباشد.
ضروری است که از ماجراجویی های نظامی بد فرجام در غرب آسیا یک نتیجهگیری گسترده تر ارائه کنیم و آن اینکه، دوران هژمونی و سلطه طلبی به سرآمده است. تحولات جهانی در عصر پسا جنگ سرد، به ویژه تعدد کنشگران صحنه جهانی، تلاش هر یک از قدرتهای جهانی برای اقدام به عنوان یک قدرت مسلط و هژمون را غیر ممکن ساخته است، هر چند که این قدرت جهانی در توانمندی نظامی، اقتصادی و معنایی دارای مزیتهای نامتقارن باشد. تنها همین واقعیت که کنشگران غیر حکومتی امروزه به کنشگران امنیتی مهم و تعیین کننده تبدیل شدهاند، یک دلیل مهم برای مرگ سلطه طلبی و هژمونی است. چنین گرایشهای سلطه طلبانهای بین سال های 1990 و 2005 هزینه چند تریلیون دلاری برای مالیات دهندگان آمریکایی و غم و اندوه بسیار، و بدبختی و کشتار و ویرانی فراوان برای ابنای بشر داشته است. متأسفانه، نتیجه دیگری که هم چنان ادامه دارد، تحمیل هزینههای سنگین در شکل خشونتهای افراط گرایانه در منطقه ما و فراتر از منطقه است. امیدواریم که احساسات ملی گرایانه نابجا این تمایلات فاجعه بار سلطه طلبی را مجدّداً احیاء نکند؛ هر چند که ممکن است جاذبه طنین عوامفریبانه این احساسات انتخاب کنندگان را فریب دهد. همه کنشگران منطقهای باید بدانند که همین وضعیت در مورد گرایشهای سلطه طلبانه منطقه ای نیز صادق است. به ویژه در غرب آسیا که پیش از این هم هزینههای سنگینی به خاطر تمایلات سلطه طلبانه جهانی دیگر قدرت ها پرداخت کرده است. انتظار میرود سایر قدرتهای منطقه برای پذیرش این خصیصه اصلی دوران کنونی که همانا ناکارآمدی سلطه گری و سلطه پذیری است، با ایران همراه شوند.
عناصر داخلی
چنانچه برای فهم وضعیت جوامعی که دچار درگیری و خشونت هستند، صرفاً به عوامل خارجی تمرکز کرده یا بر نظریههای توطئه ای اتکا کنیم، راه به صواب نبرده ایم. حقایق مشخص و مشهود پیرامون ما کافی است: جوامع در حال توسعه با تهاجم و اشغال دچار شکاف شدند، روند های توسعهای آن ها با مانع مواجه شد، فقر در آنها در حال گسترش و وخیم تر شدن است، پیامدهای منفی فقر برای بافت اجتماعی، مشتمل بر بیکاری گسترده و چشم انداز ضعیف برای آیندهای بهتر و سالمتر، همگی به محیط اجتماعی ناسالمی اشاره دارند که زمینه را برای تولید و تکثیر اشکال مختلف بیماریهای اجتماعی و خشونت سیاسی فزاینده و خود افزا فراهم و بارور میکنند.
ناکارآمدی دولت
مهمترین عنصر داخلی موزاییک پیچیده پیش روی ما، ناکارآمدی سازمان و نظام دولت در پاسخگویی و تأمین درخواست بنیادین توده مردم برای برخورداری از کرامت است. واقعیت آن است که برخی از شریرترین بمبگذاران انتحاری از مرفه ترین جوامع غرب آسیا و برخی از خانواده های دارای شرایط نسبتاً خوب آمده اند. داستان کامل عوامل حادثه یازده سپتامبر را همه میدانیم؛ از 19 نفر عوامل این حادثه، 15 نفر از عربستان سعودی، 2 نفر از امارات متحده عربی و یک نفر از مصر و لبنان بودند. بنابراین، به نظر میرسد فقر و محرومیت نمیتواند همه چیز را توجیه کند. لذا سؤال را این گونه مطرح مینمایم که چرا افرادی با برخورداری از تمکن مالی و رفاه به افرادی با رفتارهای «غیر عقلانی» و در حد «جنایتکاران» تبدیل میشوند. برای تحلیلگرانی که تلاش میکنند موج بی سابقه خشونتهای به ظاهر بی معنی در منطقه ما را تبیین کنند، دلیل اولیه و درونی موضوع، ناکارآمدی تاریخی سازمان و نظام دولت در رسیدگی و واکنش مؤثر به تمایلات بنیادین مردم خود میباشد.
درک منطق ذاتی شورش تودههای محروم در برابر دستگاه دولتی غیر پاسخگو و ناکارآمد در غرب آسیا چندان دشوار نیست؛ شورش علیه تمامیت نظام دولتی و ناتوانی نظام دولتی برای رسیدگی به نیازهای اساسی و خواستههای مردم ریشه موضوع است. این امر قطعاً میتواند در چارچوب ناتوانی مأیوس کننده جهان اسلام برای حل و فصل اوضاع فلسطین درک و تجزیه و تحلیل شود. اما مسئله صرفاً به این موضوع محدود نمیشود. در مورد کاستیهای نهادین این جوامع در ارتباط با چالشهای جاری و کنونی بسیار میتوان گفت و نوشت، اما این موضوع بحث ما در این نوشتار نیست، مگر تا جایی که این مسایل به دو مشکل افراط گرایی و تروریسم ارتباط پیدا کنند.
تلاش برای انحراف
احساس ناامیدی و افسردگی در جوانان موقتاً و به صورت ماهرانه توسط عوام فریبان افراطی و حامیان مالی آن ها به شکل خشونتهای بی منطق و وحشیانه علیه مردم بی گناه منحرف شده است؛ ولی در نهایت این خشم بنیادهای دولتهای منطقه را نشانه گرفته است. لذا، تلاش برخی دولتها برای خنثی کردن این تهدید داخلی و حیاتی از طریق فرافکنی و منحرف کردن خشم اجتماعی به سمت دشمنان جعلی خارجی اشتباهی خطرناک است. همان طور که پیشتر هم اشاره شد، برخی از دولتهای منطقه به تحریک، تسلیح و تأمین مالی گروههای افراط گرا مانند داعش و النصره روی آوردهاند و از این گروهها برای جنگهای نیابتی در سوریه، عراق و جاهای دیگر استفاده میکنند. گرچه این ساده لوحی متوهمانه به کشتار صدها هزار نفر انجامیده است؛ ولی یقیناً منجر به نتیجه «مطلوبشان» یعنی «نابودی سوریها و افراط گرایان توسط یکدیگر در معرکه سوریه» نشده و نخواهد شد. در عوض، هیولاهایی ایجاد شده که نه تنها از طریق خون ریزی نابود نمی شوند، بلکه در واقع با انتشار تصاویر اقدامات خشونت آمیز خود به جذب و استخدام مزدوران جدید میپردازند و از هم اکنون، خشم واقعی خود را با گزیدن دستانی که آنها را تغذیه کرده و پروراندهاند، نشان دادهاند.
ایدئولوژی حذف
فراتر از ناکارآمدی، بی توجهی و عدم پاسخگویی دستگاه دولتی و تلاش برای انحراف تمرکز از سوی آن دولتها، یک عنصر شبه ایدئولوژیک مبتنی بر تفرقه، نفرت و طرد و حذف «طرف دیگر» وجود دارد. این ایدئولوژی به پیام حقیقی و اصیل اسلام – آن گونه که در کتاب قرآن و سنت پیامبر (ص) منعکس شده است – هیچ ارتباطی ندارد. متأسفانه، در درون جامعه مسلمان، ایدئولوژی مبتنی بر مفهوم «تکفیر» یا طرد وجود دارد که در تضاد با آموزههای بنیادین قرآنی است. گروههای تکفیری شامل القاعده، طالبان، داعش، النصره و دیگر گونههای جدید کوچکتر، به طور کامل و با گشاده دستی توسط دلارهای نفتی ای تأمین مالی میشوند که به راحتی قابل ردیابی هستند. چنین کاری از طریق شبکهای از مساجد و مدارس مذهبی هم در جوامع مسلمان و هم در جاهای دیگر در گستره جهانی اجرا و پیگیری شده است. چنین ترویج و نشر گسترده از نفرت در سطح جهانی طی حدود چهار دهه گذشته به عنوان اسلام به اصطلاح «میانه رو» برای مقابله با ایران «رادیکال» به جهان و به ویژه به ایالات متحده آمریکا و متحدان آن، فروخته شده است. به عبارت دیگر، این روند نه تنها توسط ایالات متحده آمریکا و متحدان غربی آن تحمل شده، که حتی ترویج و حمایت نیز گردیده است.
با وجود این، در نتیجه تشدید تنفر مردم از ماجراجوییهای نظامی و مداوم ایالات متحده آمریکا در افغانستان و عراق و هم چنین سرخوردگی گسترده مردم به خاطر بن بستهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخلی در غرب آسیا و فراسوی آن، تلقی انحرافی و تکفیری از اسلام شیوع و گسترش یافت. در نتیجه این روند، عوام فریبان این قرائت اشتباه و منحرف از اسلام را تزریق کرده و از آن مجموعهای از گروه ها و نیروهای سازمان یافته درست کردند که برخی از آنها توانمندی نظامی قابل توجهی نیز یافته و با استخدام بقایای بعثیها در عراق از یک سو و بهره گیری از شبکهای گسترده برای جذب افراد از میان اقلیتهای مسلمان به حاشیه رانده شده در غرب اهداف خود را به پیش بردهاند. روند خود افزای چرخه کنش و واکنش، تهدید فوری و قریب الوقوع را به داخل جوامع پیشرفته و دموکراتیک کشانده در حالی که دولت مردان آنها تصور میکردند در برابر چنین پدیدهای مصون هستند. به همین دلیل و تحت این شرایط، معضل چرکینی که به نظر برخی تنها با منطقه، شرایط محلی و فرهنگ مشخصی پیوند داشت، خود را بر جامعه بینالمللی به عنوان یک منبع تهدید فعال و گسترده، از شرق تا غرب آسیا، شمال آفریقا، اروپا، و حتی شمال امریکا تحمیل کرد.
عامل منطقهای
امروزه به روشنی یک عنصر منطقهای نیز در خشونت های افراط گرایانه فعلی، به ویژه در عراق و سوریه وجود دارد. سقوط صدام حسین و ظهور یک دولت منتخب مردمی در عراق نگرانیهایی را در برخی از کشورهای منطقه نسبت به تغییر موازنه در غرب آسیا به نفع ایران ایجاد کرد که حداقل از دید آنها نیاز بود با هر هزینهای چنین روندی معکوس شود. القاعده عراقی، به رهبری الزرقاوی، در یک ازدواج مصلحتی با ژنرالهای باقی مانده از حزب بعث به رهبری عزت ابراهیم الدوری، بی ثباتی و خشونت را در عراق پس از صدام دامن زدند. مدتی بعد این ائتلاف در شکل داعش و گروههای مشابه دیگر ظهور یافت. حمایت آشکار برخی کشورهای منطقه ای که اتفاقاً متحدان غرب هستند، از این نیروها را نمیتوان نادیده گرفت. این نگرانی بعد از سقوط حکومتهای «دوست»، مشخصا در شمال آفریقا و قیام در یمن تشدید و به وحشت تبدیل گردید. آن چه پس از آن روی داد فراتر از عراق رفت و بدبختی و خون ریزی را به بحرین، سوریه و یمن کشانده، آماده غرق کردن افغانستان و آسیای میانه است. بدون آنکه بخواهیم مسببان یا خطاکاران را مشخص کنیم باید بگوییم زنجیرهای از کنش و واکنش، در ترکیب با سایر رویدادها و اظهارات خاص به نفع تروریستهای افراط گرا شد و خطر تشدید تحولات و حتی منازعه را ایجاد نمود.
در جستجوی راهحلهای پایدار
وجود تهدید و ماهیت به ظاهر سخت و محکم آن - همان گونه که وضعیت عراق و سوریه به وضوح نشان میدهد - منجر به آگاهی رو به رشد جمعی در سراسر جهان - هر چند به درجات مختلف - و نیز اجماع فزاینده سیاسی بین المللی در زمینه نیاز فوری برای مقابله با این پدیده و تهدید شوم شده است. ایران، که خود قربانی تروریسم از نخستین روزهای آغاز انقلاب اسلامی است، به ضرورت واکنش قاطع، فراگیر و جمعی منطقه ای و بینالمللی در برابر این تهدید و شرایط تمهید کننده آن باور دارد. ابتکار «گفتگوی تمدنها» که در سال 1998 - قبل از حادثه یازده سپتامبر و فراگیر شدن مفهوم «برخورد تمدن ها» در میان عموم مردم - توسط ایران پیشنهاد شد و ابتکار «جهان علیه خشونت و افراط گری» (WAVE) که توسط رئیس جمهور روحانی در سال 2013 پیشنهاد شد و هر دو به تأیید مجمع عمومی ملل متحد رسیدهاند، با درک صحیح و به هنگام شرایط اجتماعی، فرهنگی و جهانی که منجر به شکل گیری و گسترش خشونت افراط گرایانه می شوند، ارائه شدند. موفقیت در این زمینه به مشارکت تمام کنشگران، در هر دو سطح منطقه ای و بینالمللی بستگی دارد.
در بعد منطقهای، تهاجم صدام حسین علیه ایران در شهریور 1359 و جنگ تحمیلی پر هزینه 8 ساله پس از آن به همه در منطقه خلیج فارس این درس بزرگ را آموخت که نباید وارد یک منازعه نظامی دیگر شوند. ایران بسیار امیدوار بود که همسایگانش از جنگ ایران و عراق آموخته باشند که هیولایی که آنها برای از بین بردن یک دشمن جعلی ساخته بودند به کابوس خودشان تبدیل شد؛ هر چند که ظاهرا آنها این درس را فرا نگرفتند. این جنگ، هم چنین ضرورت ایجاد ترتیبات و سازوکارهای امنیت منطقه ای را نشان داد و این مهم در بند 8 قطعنامه 598 شورای امنیت ملل متحد که جنگ ایران و عراق را پایان داد، گنجانده شد که هم چنان برای ایجاد همکاری های امنیتی منطقه ای کارآمد است.
گرچه گروههایی مانند داعش و شاخه های آن باید به طور مؤثری تضعیف شده و شکست داده شوند، ترمیم و بازسازی جدی و معنادار صلح و ثبات در غرب آسیا و به ویژه منطقه خلیج فارس، به پذیرش مجموعهای از اصول مشترک برای فهم متقابل و همکاریهای امنیتی منطقهای و دسته جمعی پیوند خورده است.
تاریخ و نمونههای مشخص در مناطق دیگر - به ویژه در اروپا و آسیای جنوب شرقی - به ما میآموزد که کشورهای منطقهای به غلبه بر وضعیت فعلی تفرقه و تنش و حرکت جایگزین در مسیر شکل دادن به یک سازوکار کارآمد، متعادل و واقع بینانه منطقهای نیازمند هستند؛ سازوکاری که میتواند با یک مجمع گفتگوی منطقهای شروع شود. چنین مجمعی باید مبتنی بر اساس اصول کلی شناخته شده و اهداف مشترک، مشخصاً احترام به حق حاکمیت، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی تمام کشورها؛ تغییرناپذیری مرزهای بینالمللی؛ عدم دخالت در امور داخلی دیگران؛ حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات؛ ممنوعیت تهدید یا استفاده از زور، و نیز ترویج صلح، ثبات، پیشرفت و رفاه در منطقه باشد. چنین مجمعی میتواند به ترویج درک و تعامل در سطوح حکومتی، بخش خصوصی و جامعه مدنی کمک کند و منجر به توافق در طیف گستردهای از مسایل، از جمله تدابیر اعتماد ساز و امنیت ساز؛ مبارزه با تروریسم، افراط گرایی و فرقه گرایی؛ تضمین آزادی کشتیرانی و جریان آزاد نفت و سایر منابع؛ و حفاظت از محیط زیست شود.
این مجمع گفتگوی منطقهای در نهایت می تواند باعث توسعه ترتیبات رسمی تر همکاری امنیتی و عدم تجاوز شود. در حالی که این گفتوگو باید به ذینفعان مرتبط منطقهای واگذار شود، چارچوبهای نهادی موجود برای گفت و گو، و به ویژه سازمان ملل متحد نیز می توانند برای تحقق این هدف استفاده شوند. نقش منطقهای برای سازمان ملل متحد، که پیش از این در قطعنامه 598 شورای امنیت پیش بینی شده است، میتواند به کاهش دغدغهها و نگرانی ها، به خصوص نزد کشورهای کوچکتر، تمهید تضمینها و سازوکارهایی برای حفظ منافع مشروع جامعه بینالمللی و پیوند هر گونه گفتگوی منطقهای با مسایلی که ذاتاً فراتر از مرزهای منطقه میروند، کمک کند.
اصلاح ادراکی
تفکر و تعمق در دلایل بنیادی وضعیت های مختلف در منطقه غرب آسیا - برای مثال در سوریه یا در یمن - از جمله چرایی و چگونگی تحول وضعیتهای جاری، خارج از حیطه بررسی این نوشتار است. با این حال، درک دلایل، عوامل و سیاستهایی که به توسعه و ظهور این شرایط غم انگیز کمک کرده است، نباید دشوار باشد. همان گونه که یک سیاست مدار آمریکایی زمانی گفته بود، «هر کسی محق است عقیده ای برای خود داشته باشد، اما نمی توان واقعیات را برای خود تولید کرد.» واقعیات در معادلات منطقه غیرقابل تردید هستند، و زمان آن است که همه قبل از تلاش برای رفع مشکل، بر روی واقعیات توافق کنند.
با بهره مندی از تجربه گذشته و با نگاهی به وضعیت گسترده تر جهانی، لازم است دو نگاه متضاد برای بررسی بحران های منطقه ای و بین المللی به طور کامل شناسایی و تفکیک شود: ذهنیت با حاصل جمع صفر در مقابل رهیافت با حاصل جمع غیر صفر. در دنیای جهانی شده که در آن همه چیز از محیط زیست تا امنیت جهانی شده، تقریباً غیر ممکن است که به هزینه دیگران بتوان دستاوردی داشت. رهیافت های با حاصل جمع صفر به برآیندهای با حاصل جمع منفی منجر می شوند. به عبارت بسیار ساده، باید بین سناریوی «باخت – باخت» در مقابل سناریوی «برد – برد» یکی را انتخاب کرد. هیچ حد وسطی وجود ندارد.
در نتیجه، منازعه در عراق، سوریه، یمن و بحرین راه حل نظامی ندارد. من نمیتوانم با صراحت بیشتر بر این موضوع تأکید نمایم. این منازعات به راه ل سیاسی، مبتنی بر رهیافت با حاصل جمع مثبت نیاز دارند که در آن هیچ کنشگر اصیل – طبیعتاً به غیر از کسانی که خشونت افراطی را هدایت و رهبری میکنند – از این فرآیند حذف یا به حاشیه رانده نشوند. متأسفانه، چنین حکمی در حرف سادهتر از عمل در دنیای واقعی، یا حتی در باور است. با وجود این، ممکن است به منطق این حکم پناه ببریم که «هر جا که ارادهای باشد، راهی وجود دارد.» تحولات مثبت در لبنان برای انتخاب رئیس جمهور جدید، پس از دو سال طولانی منازعه تلخ سیاسی، و همچنین تحول اخیر در سازمان اوپک که در آن تمام طرفها برای رسیدن به یک راه حل دارای منفعت متقابل، اختلافات خود را کنار گذاشتند – یا به عبارت دقیق تر از یک برآیند کاملاً فاجعه بار جلوگیری کردند - یک درس سیاسی ساده اما مهم را به نمایش گذاشت: طرفهای ذینفع، انتظارات حداکثری -- با حاصل جمع صفر -- خود را به نفع یک مصالحه کارآمد رها کردند. با نگاهی به موقعیتهای دیگر، به ویژه در سوریه و یمن، میتوان از تجربه مردم لبنان آموخت و امیدوار بود که مجموعه روند سیاسی – که تعاملی همراه با بده بستان و روندی مستلزم مصالحه و فراگیر بودن است – می تواند به کشتار دهشتناک جاری پایان دهد. هر چه زودتر در این زمینه اقدام کنیم، بهتر است.
با وجود دشواریهای هر بحران، همیشه امکانهایی برای کاوش و در نهایت رسیدن به نتیجه ای که برای همه طرف های درگیر قابل قبول باشد، وجود دارد. یا به صورت صریح تر، همیشه راهی برای «رسیدن به توافق» وجود دارد. اما برای انجام این کار، تعریف مسئله نیازمند بررسی دوباره است. هنگامی که یک مسئله از دیدگاه حاصل جمع غیر صفر تعریف شد، مهمترین گام به سوی حل و فصل آن برداشته شده است. چالش در درجه اول ماهیتی شناختی و ادراکی دارد. هنگامی که کنشگران آماده کنار گذاردن پیش داوریهای خود باشند و متفاوت فکر کنند، سیاستها و اقدامات مناسب نیز به دنبال خواهند بود.