همه چیز از زعفرانیه شروع شد. در آن روز زنی ثروتمند که از همسرش جدا شده بود با ماشین گران قیمتش از فوتبالیست خیلی معروف و جنجالی، سبقت گرفت. فوتبالیست معروف هم که نخواست کم آورده باشد بر سرعتش افزود تا به آن زن رسید.
به صورت اتفاقی آنها همسایه بودند و البته تا آن زمان همدیگر را ندیده بودند. فوتبالیست که از ماشینش پیاده شد طرفداران برای امضا و عکس سراغش رفتند و... در حالی که آن خانم ثروتمند بی توجه به فوتبالیست معروف از کنارشان گذشت.
برای فوتبالیست خیلی معروف قصه ما جالب بود که چرا آن زن توجهی به او نکرد و او را نشناخت. خلاصه این که در فرصتی دیگر، سر راه زن ثروتمند، سبز شد و از او پرسید که آیا او را نمی شناسد؟ زن ثروتمند اما در کمال بی اعتنایی پاسخش "خیر" بود.
بگذریم همین مکالمه باعث شد تا چند ماه بعد فوتبالیست معروف ما با زنی که حدود 20 سال از خودش بزرگتر بود ازدواج کند. زنی که البته چهره اش آنچنان به سنش نمی خورد. زن ثروتمندی که از همسر اولش پسری 18 ساله داشت ( پسری که با خودش زندگی می کرد) اوضاع شرکت تجاری زن ثروتمند در دبی حسابی روبراه بود و...
باز هم بگذریم داستان طولانی می شود. نتیجه اما چه شد. حدود دو سال بعد از ازدواج فوتبالیست مطرح با آن زن، آنها از هم جدا شدند.
یک مورد جالب در زمان کوتاه زندگی مشترک فوتبالیست مطرح و زن ثروتمند که باعث سوژه و خنده هم تیمی های فوتبالیست بود- سر شکسته این فوتبالیست بود.
او چند روزی را با سر بانداژ شده به تمرینات تمیش رفت و آمد داشت. فوتبالیست قصه ما به یکی از دوستان صمیمی اش که هم تیمی بودند گفته بود: سرم را پسر همسرم بر اثر یک ماجرایی که اینجا جای گفتنش نیست شکسته و...
این فوتبالیست حاشیه ای البته چند سال بعد از این ماجرا دوباره ازدواج کرد و اکنون با همسر دومش روزگار ظاهرا خوشی می گذراند!