زن 32ساله با بیان این که در یک خانواده تحصیل کرده، فرهنگی و کم جمعیت رشد کردم، دادخواست طلاق را روی میز کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گذاشت و در حالی که بیان می کرد در مثلث ازدواج، باید همه اضلاع آن را به طور دقیق در نظر گرفت، آه سردی کشید و گفت: استعدادی خدادادی در رشته های فیزیک و ریاضی داشتم. به همین خاطر پس از پایان تحصیلات کارشناسی بلافاصله به تحصیلات تکمیلی روی آوردم و به عنوان دانشجوی نخبه در کارشناسی ارشد ادامه تحصیل دادم. با آن که سن کمی داشتم اما باز هم به عنوان مدرس دانشگاه پذیرفته شدم و دوره دکترا را نیز پشت سر گذاشتم. در طول دوران تحصیلم خواستگاران پولدار زیادی داشتم که همه آن ها را رد کردم چرا که معتقد بودم پول به تنهایی خوشبختی نمی آورد و زندگی باید با عشق و علاقه آغاز شود اما هیچ وقت به جنبه های اعتقادی و مذهبی نمیاندیشیدم.
در این میان، «اردشیر» به خواستگاری ام آمد. او هم تحصیلاتش را در یکی از رشته های کارشناسی ارشد به پایان رسانده و تک پسر خانواده بود. حتی خواهرانش در مقاطع بالا تحصیل کرده بودند و شغل های مهمی داشتند. با این وجود، اختلاف اساسی زندگی ما از شب خواستگاری آغاز شد چراکه آن شب خانواده اردشیر مرا نپسندیدند و تلاش کردند او را از این ازدواج منصرف کنند. آن ها به جادو و جنبل متوسل شدند و حتی پدر اردشیر او را از ارث محروم کرد. با این شرایط من به خاطر علاقه ای که به او پیدا کرده بودم و می دانستم با این مخالفت ها زندگی سختی خواهم داشت، باز هم به اردشیر پاسخ مثبت دادم و بدون برگزاری هیچ مراسمی، پا به خانه بخت گذاشتم. خانواده ام جهیزیه خوبی برایم تهیه کردند و حتی پدرم پول رهن منزل مشترکمان را داد. اما همسرم بیکار بود و حقوق ناچیز من از دانشگاه کفاف هزینه های زندگی را نمی داد. در این میان متوجه شدیم پدر اردشیر حقوق ماهیانه ای را از دوران کودکی برای او پس انداز کرده و این پول به امانت نزد خواهرانش است اما آن ها از دادن این پول خودداری و پرداخت آن را به گرفتن طلاق از من مشروط کردند.
درگیری لفظی بین من و خانواده اردشیر موجب شد تا مرا از خانه خودشان بیرون کنند. در حالی که زندگی سختی را پشت سر می گذاشتیم، آرام آرام همسرم نیز از من فاصله گرفت. او با پرخاشگری، مرا مقصر همه مشکلات می دانست. با این همه همسرم را دلداری می دادم و او به تدریس خصوصی می پرداخت. بیکاری و بی پولی همسرم را دچار افسردگی کرده بود و تلاش های من برای نجات او از این وضعیت فایده ای نداشت. پرخاشگری های او به کتک کاری من کشید تا جایی که مدتی قبل پس از آن که مرا کتک مفصلی زد، به منزل پدرش رفت و دیگر به تلفن هایم پاسخ نداد. وقتی تقاضای طلاق دادم و با وکیل او رو به رو شدم، تازه فهمیدم که این گونه عشق ها چقدر زودگذر است. عشقی که من برای تداوم آن این همه تلاش کردم .