این اخلاق زشت طوری در وجودم ریشه دوانده بود که حتی در مراسم ترحیم یا جشن های شادی و حتی در دور هم نشینی ها به بیان ریز و درشت ماجراهای زندگی ام می پرداختم تا این که همین اعتمادهای بی جا مرا به چنگ دو جوان شیطان صفت انداخت و ...
زن 40 ساله در حالی که از دستگیری متهمان پرونده اش خوشحال شده بود پس از آن که به سوالات تخصصی افسر پرونده در اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی پاسخ داد به تشریح چگونگی وقوع حادثه پرداخت و گفت: پدر و مادرم در یکی از شهرستان های اطراف مشهد زندگی می کنند اما من وقتی از همسرم جدا شدم نزد خانواده ام نرفتم چرا که نمی خواستم سربار آن ها باشم یا آن ها با دیدن وضعیت متلاشی شده زندگی من، آرامش خودشان را از دست بدهند؛ این بود که تصمیم گرفتم با اجاره منزلی در مشهد به طور مستقل زندگی کنم و با کار در بیرون از منزل به تامین هزینه های زندگی بپردازم.
اگرچه از این گونه زندگی احساس رضایت نمی کردم و از تنهایی رنج می بردم اما باز هم از این که آسایش خانواده ام را به هم نریختم خوشحال بودم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که اوایل شهریور گذشته تصمیم گرفتم برای خرید لوازم زندگی به مراکز تجاری هسته مرکزی شهر در خیابان تهران بروم.
کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که پرایدی مقابلم توقف کرد من هم بدون توجه به هشدارهای پلیسی که در رسانه ها بیان می شود بلافاصله سوار پراید شدم ومقصدم را میدان بیت المقدس اعلام کردم اما وقتی به میدان بسیج رسیدیم ترافیک سنگین بود و راننده جوان مرا از میان کوچه پس کوچه های شهر به مقصد رساند. من که از این اقدام راننده هیجان زده شده بودم بدون توجه به این که با چه کسی سخن می گویم طبق معمول سفره دلم را باز کردم و بسیاری از مشکلات زندگی ام را برای راننده جوان بازگو کردم او نیز که به ظاهر با من همدردی می کرد شماره تلفن همراهش را به من داد تا هنگام بازگشت از خرید دوباره مرا به مقصد برساند. من هم که خیلی راحت به او اعتماد کرده بودم شماره تلفنم را در اختیارش گذاشتم و از خودرو پیاده شدم پس از آن که خریدهایم به پایان رسید با آن راننده ناشناس تماس گرفتم و در اطراف یکی از مراکز تجاری میدان بیت المقدس قرار گذاشتم.
اما دقایقی بعد وقتی به سمت پراید رفتم دیدم جوان دیگری نیز داخل خودرو نشسته است ابتدا از سوار شدن به خودرو امتناع کردم اما راننده گفت: او هم مسافر است ولی اول شما را به مقصد می رسانم. هوا تاریک بود که به سمت بولوار پیروزی حرکت کردیم اما در مسیر، راننده با نگاه های شیطانی جملات شرم آوری را بر زبان راند من هم که ترسیده بودم به دروغ گفتم که نامزد دارم ولی او اصرار داشت که دروغ می گویم در نهایت وقتی به مکان خلوتی رسید ناگهان فردی که در صندلی جلو نشسته بود با تهدید چاقو مرا به سکوت وادار کرد و آن ها به آزار و اذیت من پرداختند حالا هم اگرچه از دستگیری دو جوان شیطان صفت خوشحالم اما کاش به هشدارهای پلیس توجه می کردم تا این گونه...