حیران و سرگردان بودم. دیگر نمی خواستم به جمع خانواده ام بازگردم و باز هم کتک بخورم. در پی یافتن سرپناهی بودم تا شب را در آن جا بگذرانم که با پسر جوانی آشنا شدم. او مرا به خانه ای برد که ...
این ها بخشی از اظهارات دختر 14 ساله ای است که به اتهام فرار از منزل توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده است و با دستور مقام قضایی قرار بود تحویل بهزیستی شود. وقتی مامور انتظامی دست بندهای قانون را از دستان این دختر نوجوان گشود، او مقابل کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد نشست و در حالی که از این دستور قضایی خوشحال به نظر می رسید، درباره ماجرای فرارش گفت: پدرم یک کارگر ساده است و با درآمد اندک، مخارج خانواده 10 نفره ما را تامین میکند اما از زمانی که کارهای ساختمانی از رونق افتاد او هم گاهی اوقات بیکار می ماند به طوری که بیکاری پدرم شرایط زندگی را برای من سخت می کرد. او وقتی در خانه می ماند، فردی عصبی و پرخاشگر می شد و با هر بهانه ای من و دیگر اعضای خانواده ام را کتک می زد. این بهانه جویی ها به حدی شدت گرفت که پدرم به همه رفتارها و حتی پوشش من ایراد می گرفت و نزد دیگر بستگانمان از حرکات و رفت و آمدهای من ابراز نارضایتی می کرد.
آرام آرام نه تنها پدرم به من سوء ظن پیدا کرد بلکه افکار او بر عموهایم
نیز تاثیر گذاشت و آن ها هم به چشم دختری بی بند و بار به من می نگریستند.
خلاصه شرایط زندگی در خانواده ما آن قدر سخت شد که به ناچار ترک تحصیل کردم
تا قسمتی از کارهای خانه را انجام بدهم و از خانه بیرون نروم ولی باز هم
رفتارهای خشن پدرم تغییری نکرد و او به بهانه های مختلف مرا کتک می زد، حتی
عموهایم وقتی به دیدار پدرم می آمدند، تحت تاثیر حرف های او قرار می
گرفتند و مرا کتک می زدند. درحالی که نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم،
تصمیم به فرار از خانه گرفتم و با برداشتن کیف دستی ام به پارک ملت مشهد
رفتم. ساعتی را در پارک قدم زدم ولی نمی توانستم جایی برای زندگی پیدا کنم.
این بود که به یکی از مراکز بهزیستی رفتم تا مرا در آن جا بپذیرند اما یکی
از کارکنان بهزیستی گفت: قبول می کنیم ولی باید موضوع را به پدر و مادرت
اطلاع بدهیم. با شنیدن این جمله به آرامی از آن جا گریختم و دوباره حیران و
سرگردان به پارک ملت بازگشتم چرا که نمی خواستم آن ها مرا تحویل پدر و
مادرم بدهند و دوباره کتک بخورم. ساعتی بعد در حالی که هوا رو به تاریکی می
رفت به ناچار با پسری که خودش را مهران معرفی کرد، دوست شدم و ماجرای
زندگی ام را برایش بازگو کردم او مرا به منزلی در منطقه آزادشهر برد و گفت،
پدر و مادرم در شهرستان هستند و می توانی چند روزی این جا باشی. اما آن
پسر جوان یک شیاد بود و قصد داشت از من سوء استفاده کند او حتی آن شب
دوستانش را به منزلش دعوت کرد. من وقتی در برابر چشمان هوس آلود آن ها قرار
گرفتم، فهمیدم که آن ها قصد سوئی به من دارند. بنابراین با طرح یک نقشه و
به بهانه خرید، از منزل آن ها فرار کردم و دوباره به پارک ملت بازگشتم.
هنوز همچنان سرگردان بودم که ماموران انتظامی مرا دستگیر کردند.
دختر نوجوان در حالی که اشک می ریخت ادامه داد با این وجود هیچ گاه دوست ندارم به خانه پدرم بازگردم و ...
شایان ذکر است به دستور مقام قضایی، دختر 14 ساله در حالی تحویل بهزیستی شد که خانواده اش بعد از حضور در کلانتری اعلام کردند از کسی در این باره شکایتی ندارند.
وگرنه بادرامداستان قدس کل مملکت را می شود ازفقروبدبختی نجات بخشید