آفتابنیوز : «گندهگو و حقبهجانب»؛ تصویری که از مهدی هاشمینسب در برنامه نود دیدیم؛ چکیده همان تصویر غالبی است که در این سالها از فوتبالیستهای ایرانی دیدهایم. ستارههای متوقعی که منطق و اخلاق در وجودشان جایی بسیار پایینتر از احساس و هیجان میایستد.
هاشمینسب موجود خوشصحبتی است اما لاف زیاد میزند. جنوبیها جمیعا اهل اغراقاند. خودشان معتقدند همنشینی با آب و دریا تخیل آدمی را قوی میکند اما دیگران دربارهشان میگویند لاف زیاد میزنند. کریم باوی، یکی از بهترین سرزنهای تاریخ ایران، یک نمونه جالب از فوتبالیستهای جنوبی بود که سالها قبل درباره سبک جالبِ سر زدنش توضیح داد: «مکث کردن روی هوا را از بچگی تمرین کردهام. یک مربی در آبادان داشتیم میگفت با سوت من بپرید روی هوا، با سوت من برگردید پایین!» او به جاذبه زمین هیچ اعتقادی نداشت!
هاشمینسب هم آنقدر به خیلی چیزها بیاعتقاد است که میگوید: «خودم تعیین میکردم چه دقیقهای در دربی گل بزنم!» و نمیگوید اگر در دقیقه مورد نظرش توپ در زمین خودشان بود چه میکرد. نمیگوید در داربی۴۵ وقتی فرد ملکیان به عابدزاده گل زد و گل او را پاک کرد، چرا یک دقیقه جدید در محاسباتش تعریف نکرد تا گل بزند و پرسپولیس را برنده بازی کند. اگر او این همه جادو بلد بود، پس چرا در مصرف آن خساست میکرد و پرسپولیسیها را حسرت به دل میگذاشت؟
هاشمینسب تنها بازیکنی نیست که بین تیمهای قرمز و آبی جابهجا شده اما چندین برابر بیشتر از تمام آن بازیکنها توهین شنیده. او تا اینجای داستان را راست میگوید اما درباره چرایی این اتفاق هیچ حرفی نمیزند. در تاریخ فوتبال ایران هیچ بازیکنی به اندازه هاشمینسب هواداران حریف را تحریک نکرده است. او به قول خودش از پرسپولیس رفت چون با یک جمع بیست نفره مشکل داشت اما هنگام یاغیگری و حقطلبی فقط آن بیست نفر را خطاب قرار نمیداد و در زمان کری خواندن همه پرسپولیسیها را به یک چوب میراند. او یکی از معدود بازیکنان تاریخ داربی است که به سمت تماشاگران پرتقال پرتاب کرده است! تماشاگرانی که هیچیک از آن بیست نفر در میانشان ننشسته بود. او مردی بود که پول میداد و برای خودش فحش میخرید. خب علاقه داشت لابد. عجیب هم نیست. در این شهر مردانی زندگی میکنند که اگر یک روز را بدون دعوا و کتککاری بگذرانند شب خوابشان نمیبرد. قولنجِ بدنشان فقط با کتک باز میشود. قولنج مهدی هم فقط با فحش باز میشد.
برای گرفتنِ ژست حق به جانب و فرار از تمام این واقعیتها، ترفند مهدی هاشمینسب فقط این است: «به خاطر مادرم.» یک ترفند کاملا پوپولیستی و امتحانپسداده. «پول گرفتم و باشگاه عوض کردم و دل سوزاندم و برای انتقام گرفتن از ۲۰ نفر به ۲۰میلیون نفر توهین کردم، چون آسایش مادرم برایم مهم بود.» او با ارجاع دادن مردم به «خلوت» خود و لرزاندن صدا برای مادرش، سعی دارد اثبات کند که آدم بیاحساس و بیاخلاقی نیست. انگار که باقی بیاخلاقهای این جامعه رو به انقراض، مادرشان را دوست ندارند! همه مادرشان را دوست دارند آقای هاشمینسب! تمام دزدها، مال دزدی را با خانوادهشان قسمت میکنند. تمام گرگهای این اجتماع، گوسفندانِ دریده را با خانوادهشان دور هم میخورند. حتی قاتلهای بیرحمِ زندانی در بندِ شرارتیهای قزلحصار، روزهای حبس را به امید ملاقات با مادر و تر کردن گونهها میگذرانند! از خرج کردن نام مادر هیچ اعتباری به دست نمیآید. چون مادر، آن طرف تمام این مرزبندیها ایستاده است.
مهدی هاشمینسب آدم خوشصحبتی است اما مشکل در تناقضهایی است که از میان گفتههایش بیرون میزند. میگوید حالا استقلال را بیشتر از پرسپولیس دوست دارد و آرزویش پیروزی آبیهاست اما هیچکس یادش نرفته که وقتی بساط بازی پرسپولیس و میلان پهن شد به سرعت خودش را به اردوی پیشکسوتان پرسپولیس رساند تا مقابل ستارههای میلان بازی کند! اگر هجوم هواداران و فشار همهجانبه آنها نبود، شاید مهدی میتوانست بیشتر از دو روز در اردوی سرخها بماند و افتخار بازی کردن جلوی مالدینی را به رزومهاش اضافه کند. آن هم با لباسی که اصلا رنگش را دوست ندارد! او معتقد است با گلش پرسپولیسیها را سوزانده، حال آن که پرسپولیسیها فقط ۲دقیقه بابت آن گل ناراحت بودند و بعد از آن با قیچیبرگردان علی کریمی خوشحال و سرمست به خانههایشان رفتند. لابد در آن لحظات مهدی هنوز کنار زمین خواب بوده است.
به نظر میرسد او بعد از غش کردن کنار زمین، هنوز به هوش نیامده چون هم از گل مساوی حریف و اتفاقات بعدی بیخبر است و هم از همبازیها و همدورههایش حسابی عقب مانده است. در روزهای بیهوشی هاشمینسب اتفاقات زیادی افتاد. تیم ملی ایران که با تزلزل همین بازیکن مقابل سامیالجابر، از جام جهانی ۲۰۰۲ بازمانده بود به جام جهانی ۲۰۰۶ صعود کرد. خیلی از همدورههای مهدی در این تیم بازی کردند. بختیاریزاده و گلمحمدی که هر دو از مهدی مسنتر هستند در این جام گل زدند و درست در همان روزها مهدی هاشمینسب در لیگ یک ایران برای تیم عقاب بازی میکرد! او بعدها به واسطه رفاقت با خداداد به ابومسلم و سیاهجامگان و پیام مشهد هم رفت تا فوتبالش را در پایینترین سطح ممکن تمام کند. میبینید؟ در پایان آن سالهای پر از هیاهو و عربده، حالا نه پرسپولیسیها مهدی را دوست دارند نه استقلالیها؛ خودش مانده و خداداد عزیزی!»
منبع: آی اسپورت